بایگانی دسته: دانشگاه

یادداشت ها و نظرات من درباره ی اتفاقاتی که در دانشگاه رخ می دهند

چپ ها کار خودشون رو کردند!

سکوت سنگین و بدی به دانشگاه حاکم شده! یه وقتی، همین ۲-۳ سال پیش که هنوز انجمن اسلامی امیرکبیر مرحوم نشده بود، خیلی زود از اتفاقاتی که گوشه کنار مملکت افتاده بود و جفایی به کسی شده بود یا حرف نامربوطی گفته شده بود، با خبر می شدیم و البته در ادامه ی این باخبر شدن، دانشگاه تبدیل میشد به محلی برای اعتراض به اون جفا و اون حرف نامربوط!

وقتی اون روزها، جوّ دانشگاه روز به روز رادیکال تر میشد و حرف میانه روها دیگه خریداری نداشت و خیلی از میانه روها سر درگیری های بین دو طیف [فکر کنم] دمکراسی خواه و احیاگران مجبور به کناره گیری از انتخابات انجمن شدند و جوّ کم کم افتاد دست تندروها و خصوصاً چپ ها، چندان دور از انتظار نبود که به زودی فاتحه ی انجمن اسلامی خونده بشه و به تاریخ بپیونده!

روزهایی که توی تمام تجمعات و شلوغی ها، چپ ها جلو بودند و به قول خودشون داشتند در «قلب تپنده ی جنبش دانشجویی» مبارزه می کردند، نمیدونم چرا میانه روها و عقلای انجمن به این فکر نیفتادند که باید لابی بزنند و هر طوری هست، جلوی چپ ها رو توی انجمن اسلامی بگیرند. این کار رو نکردند و شد اون چیزی که نباید میشد! دولت نهم به اون آتویی که می خواست، رسید! از دید دولت، انجمن اسلامی، شده بود مکانی برای فعالیت های گروه های مارکسیست که دولتی های جدید، دشمنی دیرینه ای با اونها داشتند و اول انقلاب، با تصفیه ی اونها و حتی محافظه کارترهای اونها از دانشگاه، این دشمنی رو نشون داده بودند. انجمن منحل اعلام شد و همه چیز، همونی شد که دولت می خواست! واسه همین بود که شدت گرفتن فعالیت های چپ ها بعد از روی کار اومدن دولت نهم، خیلی مشکوک بود!

بعد از انحلال انجمن و فشار زیادی که به انجمنی های سابق [که البته برای من و امثال من، هنوز همونها رو به عنوان انجمن اسلامی پلی تکنیک می شناسیم] وارد شد، از بعضی از میانه روها شنیدم که می خواستند بیانیه ای بدند و اعلام کنند که معتقد به اسلامند و برائتشون رو از چپ ها اعلام کنند! به قول وحید، خوب شد که بالاخره فهمیدند مشکل از کجاست! اما دیگه دیر شده بود و فایده ای نداشت! چپ ها کار خودشون رو کرده بودند!

توی آخرین دست و پا زدنهای انجمنی ها، که پارسال توی دانشگاه ها برگزار شد، باز هم این چپ ها بودند که به طور خیلی گسترده، همه جا حضور داشتند و حاضر نبودند حتی معلوم بشه که کس دیگه ای هم به جز اونها هست که به وضعیت موجود معترضه! پلاکاردهاشون بالا بود و حتی چند جا نزدیک بود شدیداً با «میانه رو»های سابق انجمن که برای اونها کمتر شناخته شده بودند، درگیر بشند! خلاصه که چپ ها باز هم کار خودشون رو کردند و اون تجمع ها رو هم به تجمعاتی دل نچسب!! تبدیل کردند.

چپ ها کار خودشون رو کردند! منظور از چپ ها، همه شون نیستند! بعضی هاشون واقعاً بچه هایی هستند که در صداقتشون شکّی نیست، اما خیلی های دیگه شون …

من هنوز که هنوزه، نتونستم بفهمم که این عزیزان چپ که اینهمه سنگ مارکسیسم و لنینیسم و سوسیالیسم و فیدل کاسترو و چه گوارا و … رو به سینه می زنند و آرمانشهرشون شده «کوبا»، چی توی سرشون میگذره و واقعاً چی توی «کوبا» دیده اند؟ مگه نه اینکه توی تمام این سالها، تک تک حکومت های چپ گرا، بدترین نوع دیکتاتوری رو به مردمشون تحمیل کرده اند و می کنند؟ کوبا، ونزوئلا، بولیوی، پرو، اکوادور، چین، روسیه و … به نظر شما، اینها بهترند یا انگلیس، استرالیا، آلمان، سوئد، سوئیس و …؟ بهتر نیست یه نگاهی به سیستمی که اونها دارند پیش می برند بکنیم و دست از این چپ گرایی رادیکال برداریم؟ بهتر نیست ترکیبی از موارد خوب هر کدوم از طرفین رو سرمشق راهمون قرار بدیم؟ ترکیبی از موارد خوب دمکرات، جمهوری خواه، لیبرال و چپ گرا؟

به هر حال، با روی کار اومدن دولت نهم، شد اون چیزی که نباید میشد و چپ ها یکدفعه وارد گود شدند و بهترین دلیل رو برای «ذبح اسلامی» تنها نهادهای منتقد دانشجویی دادند!

کمی میانه روی لطفاً!

پیشاپیش، طولانی بودن مطلب رو به بزرگواری خودتون ببخشید! مجبور شدم برای زمینه سازی، اینها رو بنویسم!

———————————-

قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم، پیگیر اتفاقات مختلفی که توی کشور رخ می داد، بودم. سیاسی، اجتماعی و … این علاقه ی من به پیگیری، چند عامل داشت: پدرم که همیشه روزنامه می خرید و خیلی پیگیر بود و حرفهای زیادی از دنیای سیاست و جامعه رو با خودش به خونه می آورد؛ ریاست جمهوری خاتمی، خصوصاً دور دوم که تونستم بهش رأی بدم؛ و در کل علاقه ای که به اخبار و اینها داشتم. درباره ی علاقه ی خودم، این رو می تونم بگم که توی مسابقات علمی سال سوم دبستان، دو تا از سوالات اطلاعات عمومی، نام رئیس مجلس و رئیس قوه ی قضائیه بود! و اون موقع خیلی ساده به این دو سوال جواب دادم: ناطق نوری و محمد یزدی! یعنی کلاً علاقه داشتم بدونم کی به کیه و چی میگذره، گرچه چیزی هم نمی فهمیدم – و هنوز هم خیلی نمی فهمم!

وارد دانشگاه که شدم، اعتراض و انتقاد و تحصن و اخبار و تحلیل های سیاسی رو اینبار از دید دانشجو دیدم، اونهم دانشجوی امیرکبیر! به جرأت می تونم بگم که در ماه، دو سه تحصن و اعتراض در دانشگاه برپا بود. نشریات آزادانه مطالب و تحلیل های خودشون رو می نوشتند، در تریبون های آزاد، رئیس دانشگاه، دکتر فهیمی فر، حضور پیدا میکرد و تا جایی که میتونست و بهش اجازه می دادند، به بچه ها کمک هم میکرد. خوب من هم که سرم درد می کرد برای اینکه ببینم چه خبره و دائم ناظر و حاضر توی هر تریبون و سخنرانی بودم و فقط گوش می کردم.

تیرماه ۱۳۸۴ شد و دولت از دست اصلاح طلبان خارج شد و افتاد دست احمدی نژاد و نزدیکانش. یادمه بعد از اینکه احمدی نژاد دولت رو تحویل گرفت و رئیس دانشگاه عوض شد، فضای ترس به دانشگاه حاکم شده بود. قبل از دولت نهم، هر ماه، برای بچه هایی که توی اون ماه به دنیا اومده بودند، تولد می گرفتیم و توی یکی از کلاسها، جمع می شدیم و جیغ و داد و خوشحالی و کیک و کادو و بعدشم ما رو به خیر و همه رو به سلامت. اما بعد از دولت نهم، یه بار که میخواستیم برای بیژن تولد بگیریم، اونقدر با ترس و لرز جمع شدیم توی یکی از کلاسها و خیلی آروم کیک خوردیم و کادوش رو بهش دادیم و رفتیم پی کارمون. یعنی دیگه خبری از جیغ و داد نبود و هر کس صداش می رفت بالا، با ترس و لرز می گفتیم که ساکت! انتظامات میاد و گیر میده! درحالی که قبلاً از این خبرا نبود. اینها رو گفتم که فقط روشن کرده باشم که حتی از ابراز شادی توی دانشگاه می ترسیدیم!

بعد از روی کار اومدن دولت نهم، از بالا تا پایین تمام مدیریت های دانشگاه عوض شد! تک تک کسانی که توی معاونت دانشجویی – فرهنگی، روابط خوبی با بچه ها داشتند، تغییر کردند و افرادی تندرو جای اونها رو گرفتند. خیلی نگران بودیم.

بعد از اینکه رفتیم توی شورای صنفی و مستقیم با امور فرهنگی درگیر شدیم، دیدیم که هنوز افراد زیادی هستند که با اینکه دیدگاهشون به نظر نزدیک با دولت جدید میاد، اما هنوز هم به یه چیزهایی پایبند هستند و خیلی دیدگاه بسته ای ندارند. یه نمونه ی ساده اش، احمد قدیانی، مدیر اداره ی فوق برنامه ی امور فرهنگی بود. احمد جزو بچه های طیف شیراز انجمن بود و بخاطر عضویت توی این طیف، حالا مسئولیتی هم در دانشگاه بهش داده بودند. اون اوائل، خیلی از کسانی که قرابت فکری با انجمن اسلامی داشتند یا عضو انجمن بودند و خودشون رو صاحب انجمن می دونستند، در مورد احمد قدیانی، حرفهای نامربوطی می زدند و البته طبیعی بود. امثال آرمین سلماسی و دوستانش، با احمد قدیانی و دوستانش سر تجزیه ی انجمن به طیف های مختلف، درگیر شده بودند و طبیعی بود و حق هم داشتند که پشت سراحمد و دوستانش، خیلی حرفها بزنند! اما همین احمد قدیانی بَد!!!، سر قضیه ی اردویی که می خواستیم برگزار کنیم و رئیس دانشکده، نامه ی توهین آمیزی نسبت به دانشجوهای دانشکده نوشته بود و به امور فرهنگی داده بود، خیلی شاکی شده بود و ما رو خبر کرد و رفتیم پیشش. نامه رو به ما نشون داد. شبنم، دبیر شورا، اونجا با خوندن متن نامه گریه کرد! من و پژمان هم بودیم، فکر کنم کورش هم بود. خیلی عصبانی شده بودیم. نامه رو از احمد گرفتیم و به سرعت، توی دانشکده به همه خبر دادیم که در اعتراض به این توهین، فردا دانشکده تعطیله! نامه رو کپی کردیم و صبح توی دانشگاه پخش کردیم. یک روز دانشکده رو تعطیل کردیم و با پخش اون نامه، چنان آتشی به پا شد، که رئیس دانشکده، اون روز سمت دانشکده هم نیومد! از هفته ی بعد، توی دانشگاه شلوغ پلوغ بود. آرمین سلماسی و دوستانش، توی نشریاتشون، خیلی راحت دروغ می گفتند و شروع مشکلات رو از طرف احمد قدیانی اعلام کردند و وقتی هم با اعتراض ما رو به رو شدند، حرفهای بی ربط و توهین آمیزی زدند و کار خودشون رو کردند. اینکه اسم آرمین سلماسی رو دائم می برم، به این خاطره که اون روز، پشت میز اون نشریات، بیشتر از همه چهره اش و حرفهای توهین آمیزش یادم مونده. همون روزها، انتخابات انجمن رو غیرقانونی اعلام کردند و انجمن رو منحل کردند. هدفم از گفتن این جریان، این بود که افراد معقولی مثل احمد قدیانی بودند – نمیگم هستند چون احمد دیگه مسئولیتی نداره و جای احمد رو به یه مشت بچه ی جوگیر خودبزرگ بین داده اند – که با تمام کارهایی که قبلاً کرده بودند و یا یه سری اعتقاداتی که داشتند و دارند – و خیلی از ما، اون اعتقادات رو قبول نداریم، هنوز در دانشگاه بودند و میانه رو و مفید بودند و البته افراد تندرو و از دید من بی منطقی مثل آرمین سلماسی بودند که همه چیز رو یکطرفه می دیدند!

هر چی بیشتر پیش رفتیم، با اخراج و احضار و بازداشت و تعلیق و مجازات بچه ها، خواسته ها روز به روز رادیکال تر شد و حالا رسیدیم به جایی که، وقتی قراره اعتراضی بشه، پلاکاردهای قرمز سوسیالیست ها و چپ های دانشگاه بالا میره و البته هیچ منطقی رو هم نمی پذیرند و کار خودشون رو میکنند و بیشتر از قبل، به بسته شدن فضای دانشگاه دامن می زنند.

شخصاً در مورد خیلی از افراد، نگاه تند و یکجانبه ای داشتم و هنوز هم در مورد خیلی ها اینطور هستم و البته دارم سعی می کنم که این دید رو عوض کنم. اما توی این مدت ۶-۷ ماهی که هفته نامه ی «شهروند امروز» رو میخونم، واقعاً دارم یاد میگیرم که از قبل قضاوت نکنم و بیشتر بخونم و کمتر حرف بزنم و داوری کنم. مطالب ویژه نامه ی نوروزی «شهروند امروز»، خصوصاً مصاحبه اش با «فرهاد رهبر»، رئیس سابق مرحوم سازمان مدیریت و برنامه ریزی و رئیس فعلی دانشگاه تهران، خیلی روی من تأثیر گذاشت. در مورد آقای «رهبر»، خیلی بد و یکطرفه فکر می کردم و تقریباً ازش خوشم نمیومد یا در واقع بدم میومد، اما حالا حداقل دیگه ازش بدم نمیاد و وقتی به کارهایی که کرده بود، فکر میکنم، غصه می خورم که چرا همیشه همه رو با یه چشم می بینم و به یه چوب می رونم! فعلاً چند وقته که دارم تمرین میانه روی می کنم!

یا وقتی مصاحبه های «عماد افروغ» رو میخونم، با خودم فکر میکنم که «درسته که خیلی از اعتقاداتش رو قبول ندارم، اما حرفهای منطقی زیادی هم میزنه که واقعاً درسته و قبولشون دارم، پس بهتره چیزهای خوب رو بیشتر ببینم تا موارد بد رو!»

به نظرم این مشی میانه روی که «شهروند امروز» در پیش گرفته، یکی از مهم ترین دلایلیه که روز به روز به خوانندگانش اضافه میشه. میشه گفت که این گروه، کار بزرگی دارند میکنند و حرف زدن و تحمل کردن رو دارند به بهترین نحو آموزش میدند.

شاید میانه روی، همراه با محافظه کاری بشه، اما این محافظه کاری، خیلی هم بد نیست! چون محافظه کاری با سکوت نیست، محافظه کاری معقول تری به نظر میاد!
باید سعی کنیم به آدمهای میانه روی که دارای قدرت هستند، بیشتر اعتماد کنیم و مطمئن باشیم که نتیجه ی خوبی میگیریم. همه رو به یه چوب نزنیم!
———————————

پانوشت: می دونم که با خوندن چند مطلب اخیر من، می خندید و میگید که من شدم تریبون تبلیغ شهروند امروز! اما خدا وکیلی یک بار هم که شده، مطالب مختلفش رو بخونید و خودتون قضاوت کنید. من که برای جلوگیری از رادیکال شدن خواسته ها و اعتقاداتمون، حاضرم تریبون تبلیغاتی خیلی ها بشم و بحث کنم و حرف بزنم! شما رو نمی دونم!

پلی تکنیکی های دربند

دست از سر دانشجویان مظلوم پلی تکنیک بردارید!

چرا با دستگیری هادی قابل، دبیر شورای مرکزی جبهه ی مشارکت [که برای بار هزارم میگم با اکثر مؤسسین و اعضاش شدیداً مشکل دارم]، اینهمه مطلب نوشته میشه، اینهمه اعتراض میشه، مراجع قم موضع گیری میکنند؟ چرا وقتی عبدالله مومنی دستگیر میشه، صدای همه درمیاد و توی وبلاگهاشون همینطور عکس مومنی رو میگذارند؟ پس چرا در مورد بچه های پلی تکنیک دیگه کسی جز پلی تکنیکی ها چیزی نمیگه و نمی نویسه؟ اگه دستگیری و زندان بده، برای همه بده!

ترم جدید و وضعیت جالب دانشگاه ها

این روزها اتفاقات عجیب و غریبی در دانشگاه های کشورمان در حال رخ دادن است!

یک نمونه ی بارز آن، دریافت اجاره بهای خوابگاه از دانشجویان در ابتدای ترم تحصیلی است که در صورت پرداخت نکردن آن، به دانشجو خوابگاه تعلق نمی گیرد! این در حالی است که به گفته ی شهریار مشیری، نماینده ی مجلس و عضو کمسیون آموزش مجلس، دولت تمامی هزینه های یک دانشجو را به وزارت علوم پرداخت می کند! ناگفته نماند که دریافت اجاره بهای خوابگاه ها از دانشجویان، پیش از این در اقساط بلند مدت و پس از اتمام دوران تحصیل از دانشجویان دریافت میشد و وضعیت جدید، بدعتی جالب و تفکر برانگیز است! در حالی که درآمدهای نفتی کشور، این روزها به اوج خود رسیده است، شاهد هستیم که دولت، به راحتی از دانشجویان دانشگاه های دولتی، در ابتدای ترم درخواست اجاره بها میکند!

از سوی دیگر، وضعیت ثبت نام خوابگاه دانشجویان دختر کارشناسی ارشد دانشکده فنی دانشگاه تهران دیدنی و خواندنی است. جایی که دانشجویان، حق انتخاب هم اتاقی را برای خود ندارند! اگر نخواهند شب به خوابگاه بازگردند، مثل سابق باید شماره ی تلفن مکانی را که شب را در آن می گذرانند باید به مسئولین خوابگاه بدهند و در موردی جالب، اگر مسئولین محترم مشکوک شوند که دانشجو، در جایی که اعلام کرده حضور ندارد، حق دارند به آنجا رفته و مکان مورد نظر را مورد جستجو قرار دهند!

در حالیکه شهریار مشیری، از پرداخت تمامی هزینه های دانشجویان شبانه از سوی دولت به وزارت علوم سخن می گوید، شاهد هستیم که سال به سال، از ظرفیت دانشجویان روزانه ی دانشگاه ها کم شده و به ظرفیت دانشجویان شبانه اضافه می گردد. دانشجویانی که هزینه ی پرداختی شان به دانشگاه، خالص در جیب وزارت علوم می ماند!

اگر دوستان به جوّ و تیپ و چهره ی اغلب دانشجویان ورودی جدید دانشگاه ها خوب دقت کنند، به راحتی متوجه خواهند شد که چرا نتایج کنکور امسال، اینقدر دیر اعلام شد و سازمان سنجش و وزارت علوم مشغول گزینش چه کسانی بوده اند!

نمی دانم چرا این روزها با اینهمه فاجعه ی صرفاً صنفی در دانشگاه ها، هیچ کس فریاد اعتراضش بلند نمیشود! به خدا هنوز نتوانسته اند هیچ دانشجویی را به جرم اعتراض صرفاً صنفی در دانشگاه محکوم کنند! چرا ساکت نشسته اید؟

—————————————

بعدالتحریر: سمیه خانم توحیدلو و امیر عزیز، نظراتی داده اند بدین شرح:

سمیه: «والا برادر از این دولت همه چیز دیده شده. به عنوان مثال درگیری دانشجویان مازندران که منجر به دستگیری ۱۷ نفر شد کاملا صنفی بود. کلی حکم تعلیق که آدمهای سیاسی هم از آن بی خبرند به واسطه کار صنفی در حال توزیع است. مملکت هر کی به هر کی تر از این حرفهاست.»

در جواب خانم توحیدلو توی وبلاگشون گفتم که فکر میکنم یه سری مسائل سیاسی هم توی قضایای دانشگاه مازندران، با خواسته های صنفی قاطی شد و این، کار رو خراب کرد

امیر: «حمید خان مخلصیم ..اما من باب توضیح پاراگراف اخر باید خدمت ات بگم که من به خاطر همین اعتراض صنفی از دانشگاهی که زیر مجموعه همین وزرات علوم فخیمه بود اخراج شدم..گرچه توجیهی نیست برای انفعال دانشجویان.»

در جواب امیر، توی وبلاگش هم گفتم که من بر اساس تجربیات شخصی ام به این نتیجه رسیدم که با اعتراضات صرفاً صنفی برخورد نمیشه، اگر شما تجربه ی دیگه ای دارید که در اعتراضی صرفاً صنفی، با معترضین برخورد شده، من از موضعم عقب نشینی میکنم! اینکه روی کلمه ی صرفاً، خیلی تأکید میکنم، دلیلش اینه که دیده ام خیلی از اعتراضات، اسماً صنفی اند، اما به دلایل سیاسی تشکیل شده اند یا حداقل وسطش خواسته های سیاسی مطرح شده! و توی این مملکت، هر خواسته ای که کوچکترین ارتباطی با سیاست پیدا میکنه، به شدت سرکوب میشه!

همبستگی با دانشجویان دربند

صد و یکمین سالگرد مشروطه خواهی ایرانیان را در حالی گرامی میداریم که آزادیخواهان و دانشجویان وطنمان، گرفتار بند استبدادند! بندی که بر دست و پای دوستانمان بسته اند تا صدای فریادشان را خاموش کنند. چه خیال باطلی! بند بر دست و پا می توان زد، اما با بستن دست و پای هر آزادیخواهی در این کشور، صدای فریاد آزادیخواهان دیگری بلند شده است! همانطور که با به بند کشیدن دانشجویان مظلوم پلی تکنیک، صدای فریادشان از گلوی آزادیخواهان سازمان دانش آموختگان و دفتر تحکیمی ها بلند شد …

اما وای به روزی که آزادیخواهان و مغرضان، در یک صف قرار بگیرند … وای به روزی که مشارکتی ها، برای استفاده ی تبلیغاتی از فضای ایجاد شده، برنامه بگذارند …

درد کشیدم وقتی در نوشته های دوستان دیگر، فقط نام شیر مردان و تنها شیر زن به بند کشیده شده ی ۱۸ تیر ۱۳۸۶ را دیدم! بغض کردم وقتی نامی از کیوان انصاری، مجید توکلی، احمد قصابان، احسان منصوری، سعید درخشندی و ابوالفضل جهاندار ندیدم. انگار هیچ کس دانشجویانی را که بچه های سازمان ادوار و دفتر تحکیم بخاطرشان تحصن کردند، نمی بیند! انگار هیچ کس وضعیت وخیم مجید را نمی بیند!

خسته شده ام از اینهمه بی عدالتی! خسته شده ام از این تکرار احمقانه ی تاریخ! خسته شده ام از صدها سال عقبگرد! خسته شده ام از اینهمه تلاش برای قبولاندن وجود کورسوهای امید به خودم! خسته شده ام از فلاکتِ دست به دامان امثال هاشمی قدرت طلب شدن! خسته شده ام از اینهمه دروغ، از اینهمه بی مهری، از اینهمه بی عدالتی! خدایا! عدالتت هم برایم زیر سؤال رفته …

به بزرگی خودتان ببخشید اینهمه پراکنده گویی را …

۱۴ مرداد روز همبستگی وبلاگ نویسان با دانشجویان دربند

خواستم وبلاگ رو تعطیل کنم، اما وبلاگ علی رو خوندم و باید بنویسم!

«۱۴ مرداد انقلاب مشروطیت صد و یکمین سال خود را جشن می گیرد

اما

هنوز دانشجوی ایرانی را به بند می کشند.

این یک فراخوان است. برای همه ی وبلاگ نویس ها. می خواهیم روز ۱۴ مرداد ۸۶ همگی برای همبستگی با دانشجویان دربند نام وبلاگ هایمان را تغییر دهیم به:

“۱۴ مرداد روز همبستگی وبلاگ نویسان با دانشجویان دربند”

برای این که کار با سرعت بیشتری پیش برود پیشنهاد می کنم به جز تبلیغ هایی که در سایت ها و وبلاگ های پرخواننده می کنیم هر کس [حداقل]۱۰ نفر از دوستانش را برای پیوستن به این حرکت جمعی دنیای مجازی و همبستگی با دانشجویان دعوت کند.

وبلاگ های حامی به لیست وبلاگ ۱۴ مرداد اضافه می شوند. در قسمت نظرخواهی وبلاگ ۱۴ مرداد نام وبلاگ خود را وارد کنید که به لیست اضافه شود.»

دوستان من، وحید، پژمان، علی، امین، محسن، مهدی، ابوذر، بابک، بیژن، حسین، بهزاد، شاهین و مانی، شما هم اینکار رو بکنید

دانشجو

۱- هیچ وقت روزی را که «میردامادی»، دبیر کل جبهه ی مشارکت و «شکوری راد»، از اعضای شورای مرکزی این حزب، در مورد دانشجویان پلی تکنیکی معترض به احمدی نژاد اظهار فضل کردند و به عقده گشایی در قبال فعالان جنبش دانشجویی پرداختند، یادم نمیرود. در همین راستا، در روزهایی که جنبش دانشجویی پلی تکنیک، با دستگیری فعالانش فشار زیادی را تحمل می کرد، شخصاً هیچ انتظاری از امثال مشارکت و مجاهدین انقلاب برای حمایت از دانشجویان مظلوم پلی تکنیک نداشتم!

اما وقتی روز ۱۸ تیر ۱۳۸۶، بچه های دفتر تحکیم، «مردانه و زنانه»، شرف و انسانیتشان را به همه اثبات کردند و حاضر شدند برای شکستن جوّ سکوت در قبال فشار به جنبش دانشجویی [و خصوصاً پلی تکنیک]، بی هیچ پشت و پناهی مقابل درب خیابان ولیعصر پلی تکنیک تحصن آرام کنند، این بار انتظار داشتم خیلی ها موضع گیری کنند. وقتی چند روز بعد، تیتر اول روزنامه ها را دیدم که «شاخه ی جوانان جبهه ی مشارکت»، برنامه ای را در اعتراض به دستگیری دانشجوها تدارک دیده، ته دلم خوشحال شدم. اما به محض اینکه عکسهایی از دانشجویان که پشت سر سخنرانان زده شده بود را دیدم، بغض کردم! عکس بچه های مظلوم پلی تکنیک در این برنامه ی اعتراضی وجود نداشت! خیلی دلم گرفت …

چند دقیقه پیش در سایت خبرنامه ی پلی تکنیک خواندم که عباس حکیم زاده و علی صابری هم آزاد شدند! از خوشحالی مو به تنم راست شد! مجید شیخ پور هم چند روز پیش آزاد شده بود …

واقعاً ایمان آوردم که بچه های پلی تکنیک خیلی مظلومند! مثل خیلی های دیگر که این روزها بازداشت و تحت شکنجه هستند و هیچ حرفی هم از آنها نیست! بالاخره روزی خواهد رسید که این فشارها تمام شوند. باید ایستادگی کرد و البته امیدی به امثال مشارکتی ها و مجاهدین انقلاب و خیلی دیگر از اصلاح طلبان نبست!

————————————————–

۲- چند روز پیش، رفته بودم خوابگاه نجات اللهی پیش وحید به قصد کمک واسه ی جمع کردن وسایلش. باید توی خوابگاه گلشن بهشون اتاق می دادند و خوابگاه نجات رو تعطیل می کردند. چون هنوز بهشون توی گلشن اتاق نداده بودند، فن خوابگاهشون رو قطع کردند و حدود ۵۰-۶۰ دانشجو تا صبح از شدت عرق ریختن، خواب خوش نداشتند!!! فردا صبحش وحید می خواست بره اداره ی امور خوابگاه ها تا ببینه این «دستور» از کجا صادر شده! من هم به این قصد باهاش رفتم که اگه شاکی شد، بتونم آرومش کنم! معلوم شد که «جعفریان» بعنوان مدیریت خوابگاه ها، دستور داده که فن رو قطع کنند. وحید خیلی آروم مشکل رو گفت و خواستار توضیح شد! بعد از اینکه جعفریان کلی حرف مفت زد، در نهایت دست پیش رو گرفت و با داد و فریاد و «از اتاق من گم شین بیرون» ما رو به بیرون اتاق «هدایت» کرد! جالب اینجا بود که اومده بود یقه ی وحید رو گرفته بود که شخصاً از اتاق بیرونمون کنه! پشت سرمون داد میزد که «به اینا خوابگاه نمیدین! [نمی دونست که من خوابگاهی نیستم] اینجا یا جای منه یا جای اینا!» [البته خیلی بدیهیه ایشون بعنوان مدیری که از طریق شایسته سالاری در دانشگاه به مدیریت رسیده اند، می تونند گورشون رو از دانشگاه گم کنند! پلی تکنیک خونه ی ماست که واسه ی ورود بهش زحمت کشیدیم! البته فکر کنم اون نوع شایسته سالاری رو امثال این آقا درک نمی کنند!] خلاصه که توی اتاقهای دیگه خیلی راحت فقط قضیه ی فن خوابگاه رو توجیه کردند. حرفهایی شنیدیم که واقعاً خنده مون گرفت! خنده ی تلخ: «مشکل شما دانشجوها اینه که خیلی وقتها چیزهای می خواین که حقتون نیست»!!! و از این دست سخنان گهربار! در نهایت وحید بیخیال شد و اومدیم بیرون از اون اتاق! شب که دوباره رفتم یه سر خوابگاه پیش وحید، متوجه شدم که «ترم تابستون و دو ترم آینده» رو لغو اسکان شده! خیلی جالب بود! البته بعد از نامه نگاری و مراجعه به «عموزاده»، مدیر کل امور دانشجویی دانشگاه، مشکلش تقریباً حل شده! نکته اینجا بود که جعفریان بیشتر از بودن من [بعنوان کسی که خوابگاهی نیستم] توی اون قضیه حرصش گرفته و الآن خیلی من رو دوست داره:دی

خود وحید هم در همین مورد نوشته:حق- آتیش- وبلاگ

یه نکته ی جالب دیگه توی این قضیه این بود که وقتی وحید به یه دانشجوی ۸۲ ای دیگه گفت که بریم اعتراض کنیم، طرف گفت: «نه! شلوغ نکنیم! میفرستنمون کمیته انضباطی»! از این حرف آتیش گرفتیم. این حرف نشون میده که سیاست سرکوب و فشار به دانشجو، خیلی خوب جواب داده! در حالیکه همه میدونن تا به حال توی پلی تکنیک، با اینهمه بگیر و ببند و تعلیق و اخراج و احضار به کمیته انضباطی، هنوز هیچ کسی رو به خاطر مسئله ای صرفاً صنفی، نتونسته اند محکوم کنند! که اگه قرار بود کسی رو بکشند کمیته ی انضباطی، من و پژمان و علی و بابک و شبنم، بعنوان شورای صنفی سال گذشته ی دانشکده، باید سر قضیه ی پارسال تعطیل کردن دانشکده و تحصن جلوی دانشکده، میرفتیم کمیته انضباطی و محکوم می شدیم! که نشدیم!

خلاصه که «هوا بس ناجوانمردانه سرد است …»