بایگانی دسته: خشم نوشت ها

نوشته هایم وقتی خشمگین می شوم

تبلیغات مذهبی

از دست آخوندا و مبلغان دینی کشور خودت و حرفای تهوع آورشون و نتایج فجیع تبلیغات و عملکردشون و کلا هر چیز مذهبی دیگه هست فرار میکنی و میری یه جایی که آزاد باشی از همه چیز و کسی به زور تبلیغات مذهبی رو تو حلقت نکنه، بعد یهو ساعت ۶ عصر در خونه ت رو توی یه آپارتمان ۱۴ طبقه میزنن و میری جلوی در، میبینی سه تا عرب غول پیکر که از شکل و شمایلشون مشخصه که سنی هستند، باهات سلام و احوالپرسی میکنن و میگن که از برادران!!! شنیدیم توی این خونه مسلمون زندگی میکنه و خواستیم بیاییم ببینیمت. بعد هم شروع میکنن به سخنرانی در مورد خدا و قیامت و آخرت و دعوتت میکنن که ساعت ۷ امشب بری به مسجد منطقه و به سخنرانی در مورد «الله» گوش کنی!!!

بهشون گفتم متاسفانه (البته خوشبختانه) مذهبی نیستم و علاقه ای ندارم به این مباحث. یکیشون شروع کرد که آره ما هم مذهبی نیستیم و زندگی خودمون رو داریم و باید به خدا و قیامت فکر کرد و بالاخره همه مون یه روز میمیریم و از این خزعبلات! بعد اون یکی که فکر کنم سخنران امشبشون توی مسجد بود شروع کرد به توصیف خالق و اینکه کی بهمون غذا میده، کی بارون رو میفرسته، کی این بچه ت رو بهت داده! حیف که نمیشد همونجا اون عضوی از بدن که بچه م رو تولید کرده رو بکنم تو چشمشون!

تهوع بهم دست میده این مباحث رو میشنوم دیگه

فرهنگ سه‌نقطه‌گی و سه‌نقطه‌گی فرهنگی

توی این شهر، توی این کشور، خیابون‌ها، ادارات، سازمان‌ها، بانک‌ها، مترو، رستوران‌ها، حتی مهمونی‌های خونوادگی، آدم‌ها، آدم‌ها و آدم‌ها بو میدن. بوی گند تعفن تظاهر، دروغ، بی‌شرمی، دزدی، فرصت‌طلبی، پست‌فطرتی، بی‌مهری و بی‌شرفی و کثافت خالص.

من از اکثر آدم‌هایی که هر روز می‌بینم، متنفّرم. من از اتفاقاتی که دور و برم، توی این جامعه، داره میفته، احساس تهوع می‌کنم. من دلم می‌خواد توی صورت حداقل ۹۰ درصد آدم‌هایی که هر روز، توی خیابون و توی این جامعه می‌بینم، تُف کنم.

پ.ن. ۱: می‌تونید به جای «سه‌نقطه‌گی» در عنوان این مطلب، هر عنوان کِش‌داری که دلتون می‌خواد بذارید.

شهری که دوستش ندارم

یه صدای ناواضحی از دور می‌اومد. نزدیک‌تر که شد، چهره‌ی صاحب صدا رو دیدم. پیرمردی بود پریشون، با ریشی درهم و به هم ریخته. پیرمرد در حالی که یه دسته جوراب رو جلوی چشم مسافرها تکون می‌داد، می‌گفت: «آقا یه جوراب از من بخر!» یه کمی صبر کرد، کسی دست به جیب نبُرد. پیرمرد ادامه داد: «خب نخرین باید برم دزدی کنم. برم دزدی کنم؟» بعد هم سه چهار تا فحش آب نکشیده نثار هاشمی و خاتمی کرد. البته حقشان هم بود، خصوصاً دومی که با تمام ارادتی که به‌اش دارم، باور دارم که خیلی خیلی حق‌اش بود. بگذریم. آروم اما طوری که اطرافیانم بشنوند گفتم: «انگار بقیه دزدی نکرده‌اند». پیرمرد ادامه می‌داد و فحش‌هایی هم نثار «دیگران» کرد. با هر فحش، مردم می‌خندیدند. من بغض کرده بودم و فکرم به هم ریخته بود، طوری که حتی یک خط از کتابی که داشتم می‌خوندم رو نمی‌فهمیدم. پیرمرد به یه سرباز نیروی انتظامی رسید. یهو برگشت یه چیزی با این مضمون گفت: «سرکار! بیا به من دستبند بزن، منو ببر زندون. اونجا حداقل یه دادستانی هست که حرفم رو بهش بزنم». مردم همچنان می‌خندیدند. مسافری که من روبروش ایستاده بودم، وقتی چهره‌ی من رو دید، خنده از روی لب‌اش محو شد. ایستگاه حبیب‌اله بود و من باید پیاده می‌شدم.

من از مردمی که به درد یه نفر از جنس خودشون می‌خندیدند، متنفر بودم، متنفرم. من از این شهر، از این کشور که مردم‌اش به درد هم‌نوع خودشون می‌خندند، متنفرم. آهای مردم! من از شما متنفرم.

آدم های نفرت انگیز

هر جا که هستم یا میرم، پره از آدم های نفرت انگیزی که اتفاقات دور و برشون و حق و حقوقشون هیچ اهمیتی براشون نداره. فامیل، دانشگاه، محل کار، توی خیابون ها …

هر جور ازشون سواری بگیرن، سواری میدن. نفرت وجودم رو پر میکنه وقتی میبینمشون

خسته ام

منتظرم تو راهروی دانشکده که مدیر تحصیلات تکمیلی بیاد. سه هفته است که متوسط هفته ای دو روز کامل میرم دانشگاه و باید کلی پله بالا پایین برم و ساعتها منتظر ۱ استاد بشینم،چرا؟ چون اینجا دانشگاهیه که خود دانشجو موظفه کل روند اداری کارهاشو کنترل کنه؛ باید هر هفته سر بزنی دفتر تحصیلات تکمیلی ببینی پروپوزالت تو گروه تأیید شد؟اگه شد هفته بعد مدیر گروه تحویل داد به دفتر؟هفته بعد از دفتر رفت شورای دانشکده؟تو شورا هم تصویب شد یا نه؟ و اگه یکی مثل من باشی که استادت بهت بگه “پروپوزالت همون جلسه اول تأیید شده تو گروه و احتیاج نداره به اصلاح،برو کاراتو بکن”،میری اما وقتی بعد ۱سال میای مجوز دفاع بگیری میبینی پروپوزالت هنوز تصویب نشده چون مدیر گروه بعد تصویب نداده به دفتر و گم شده و حالا همه چیز از اول! و تازه این دانشجوست که متهم است چرا پیگیری نکرده! و باید کسر نمره بخوری یا بیای روزها و ساعتها منتظر مسؤلان مختلف،بلکه منتی بر سرت بگذارند و با کلی ضرب و زور اجازه بدن در آخرین ساعتهای ممکن دفاع کنی!
این تنها مورد شگفت انگیز این دانشگاه نیست!به زودی تجربیات فقط یک دانشجوی علم و صنعت در این ۳سال اینجا ثبت میشه
نتیجه گیری نهایی: شده درس نخون ولی دانشگاه علم و صنعت نرو. حداقل دانشکده کامپیوترشو!

حیوان؟

شمشادهای کنار مسیر بین دانشگاه و شرکت، به شکل فجیع و زمختی بلند و کج و معوج هستند. هر روزی که میخوام این مسیر رو طی کنم، بوی گندی از پای این شمشادها به مشام میرسه! بعد یهو یادم میاد که باز هم یادم رفته از این پیاده رو استفاده نکنم. وقتی پایین شمشادهای رو نگاه میکنی، میبینی که یه نفر اونجا قضای حاجت کرده! یعنی بطور متوسط، هر دو روز یکبار این صحنه تکرار میشه!

یکی نیست به کسی که این کار رو اونجا میکنه بگه: آخه حیوان! گربه هم میخواد قضای حاجت بودار بکنه، یه چاله میکنه توی خاک، بعد کارش رو میکنه! تو از گربه هم کمتری! مثل سگ و گاو و گوسفند هستی که همینطور هر جا گیرش میاد، کارش رو میکنه! باز حداقل اونا حیوانن! تو واقعا انسانی؟

توحش

درسته که ممکنه ادبیات این مطلب و مطالب مشابه، شبیه ادبیات رسانه های دولتی و حکومتی بشه، ولی باکی نیست.

نمیشه چشمها رو بست و وحشی گری یه دولت رو ندید، توحش علیه صلح جویانی که برای کمک به اکثریت بی گناهی که ۵ سال هست در غزه محاصره هستند، در راه بوده اند.

از پریروز، کلی فحش نثار اسرائیل و حامیانش، خصوصا آمریکا کردم. با هر کسی هم که صحبت کردم، جملات مشابهی رو شنیدم. فقط میشه گفت که  برای سازمان هایی که با هر اتفاق کوچیکی، فریادشون بلند میشه و از جنایات بشری و حقوق بشر حرف می زنند، باید متاسف بود. یه موقع ها، توی این جور شرایط، شاکی میشم و تنها چیزی که در مورد بعضی از این سازمان ها و کشورهای به اصطلاح مدافع حقوق بشر به ذهنم میرسه اینه که «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»

——————————————————————-

پا نوشت ۱: همه ی کسانی که باهاشون صحبت کرده ام و جملات مشابه ازشون شنیده ام، سبز بوده اند. رهبران سبز هم که به شدت این توحش رو محکوم کرده اند. رو سیاهی این مخالفت ها، بمونه برای زغال!

پا نوشت ۲: مطالب اینچنینی، معمولا خیلی احساسی و در بعضی موارد بی منطق نوشته می شوند. اگر مطلب من، هر کدوم این ویژگی ها رو داره، لطفا ندیده بگیرید که خیلی خشمگین و ناراحتم.

پا نوشت ۳: کاش همه چیز به نام دیگران تموم نمیشد [+]

پیروزی

۱- عمرا اورانیوم مان را نمی دهیم. عمرا در یک کشور ثالث مبادله نمی کنیم

– پیروزی بزرگ هسته ای و جشن بزرگ هسته ای و مقاومت ملی در برابر زیاده خواهی غرب

۲- ۸۰ درصد کل اورانیوم مان را می دهیم، شما هم یک سال دیگر ۱۰ درصدش را غنی شده به ما برگردانید جان مادرتان

– پیروزی بزرگ هسته ای و جشن بزرگ هسته ای و مقاومت ملی در برابر زیاده خواهی غرب

آیا این مملکت است که داریم؟