بایگانی دسته: سیاست

آنچه از سیاست درک کرده ام

قدرت پوپولیسم: یک تحلیل فلسفی

… یکی از گرایش های مستمر پوپولیسم، افشای «نخبگان» است که در واقع همواره فقط «برخی از آن ها» را نشانه می رود؛ این ها گاه فرادستان اقتصادی هستند، گاه البته «کارفرمایان»، اما گاه نیز نخبگان «دولتی» هدف قرار می گیرند (مثل پوپولیسم تاچری یا ریگانی). «زعمای چپ»، روشنفکران، رسانه ها، مرکز شهری ها در تقابل با حاشیه نشینان یا شهرستانی ها و دیگر نشان های از این دست. در همه ی این موارد، ارزش هایی که این نخبگان قرار است حاملان آن ها باشند به منزله ی ارزش هایی «ضدّ مردمی» افشا می شوند … استراتژی مشترک بسیاری جنبش های پوپولیستی که به قدرت رسیده اند نیز همواره آن بوده است که شکست های شان و نا امیدی های ناشی از آن را نیز به حساب همین «نخبگان» همیشه در صحنه بگذارند که از طریق رسانه های شان، مناصب بالای نظارتی، قضات، دیوانسالاری و سندیکاها مانع کار شده اند …

بخشی از مقاله ای به همین نام نوشته ی «ژان کلود مونو» – فصلنامه ی فرهنگی و اجتماعی گفتگو – شماره ۵۴ – آذرماه ۸۸

ما پیروزیم

میدونم که با تمام غم این روزها، با تمام نگرانی از آینده، با تمام دردها و فشارهایی که به مردم و آزایخواهان این مملکت وارد میشه، در نهایت «سبزها» پیروز میشند و بساط ظلم رو از مملکتمون برمی چینند.

منبع عکس رو نمیدونم! اما برای مشاهده ی تصویر بزرگتر، میتونید روش کلیک کنید

—————————

متاسفانه چند لحظه پیش توی سایت نوروز خوندم که «امید میراب زاده» هم به اوین منتقل شده

ای داد از این بیداد!

من نمیفهمم بالاخره حاکمان مملکت ما از چی میترسن و با چی قراره برخورد نکنن؟ با مهمانی و جشن و شادی که مخالفند. حالا هم که به منزل پدر «امید میراب زاده» هجوم برده اند و کسانی که برای خواندن دعای کمیل در اونجا بوده اند رو دستگیر کرده اند!

متاسفانه «امین شیرزاد» هم در بین دستگیر شده هاست.

دو هفته پیش که با امین چت میکردم، گفتم وقتی خواهرم زنگ زد و خبر داد که پسر دکتر شیرزاد رو گرفتند، نگران شدم که نکنه در کنار مهدی، تو رو هم دستگیر کرده باشند. حداقل مهدی تجربه ی قبلی داره و شاید بتونه راحت تر تحمل کنه اون همه فشار رو! آیکون خنده فرستاد و گفت نگرانی نداره که! دستگیریه دیگه! گفتم آره! ولی آدم وقتی با کسی دوست باشه و طرف رو از نزدیک بشناسه و طرف دستگیر بشه، بیشتر ناراحت کننده ست.

اما بالاخره نگرانیم تبدیل به واقعیت شد و یکی از دوستان چند دقیقه پیش زنگ زد و گفت که امین رو هم گرفتند. امیدوارم هر چه زودتر سالم و سلامت ببینیمش.

متاسفم برای حکومتی که با جوونهایی به این پاکی و صداقت و خوش فکری، اینطور برخورد میکنه. ناراحتم از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد برای دوستان در بند. هیچی ندارم بگم جز لعنت به ظلم!

آقای هاشمی! این لحظه را یادتان هست؟

می گویند «هر انقلابی فرزندان خود را می بلعد»! من به عنوان یک جوان از نسل دوم پس از انقلاب اسلامی ایران که سالهای ابتدای آن را به یاد ندارم و بلعیده شدن انقلابیون، آن هم انقلابیون پر سابقه و میانه رو را ندیده ام، با دیدن رخدادهای این روزهای ایران، به خوبی جمله ی یاد شده را می فهمم. اسناد مکتوب و تصویری از روزهای آغازین پس از انقلاب نیز حذف نیروهای انقلاب را به خوبی نمایان میکند.

نکته ی جالب، تاسف برانگیز و عبرت آموز این است که کسانی که خود به حذف دیگر انقلابیون مشغول بودند و تا همین چند سال پیش نیز قدرت فوق العاده ای در ساختار حکومت ایران داشتند، این روزها به سادگی از ساختار قدرت در ایران پس زده می شوند و جایشان را کسانی میگیرند که برخی از آنها فعالیت شفافی در راستای انقلاب اسلامی ایران نداشته اند، اما امروز از مدعیان اصلی انقلاب به شمار می آیند.

اکبر هاشمی رفسنجانی مهم ترین و پر نفوذترین فردی است که تا اواخر دهه ی هفتاد، جایگاه محکم و قدرتمندی در ساختار حکومت ایران داشت و این روزها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و در آستانه ی حذف از حکومت ایران است. کسی که به روایت مستندات تاریخی، از حذف نیروهای میانه رو ملی-مذهبی در اوایل دوران انقلاب، چندان ناراضی به نظر نمی رسید:

تصویر درگیری گروه های تندرو و افراطی انقلاب با نیروهای میانه رو ملی – مذهبی (دکتر معین فر و هاشم صباغیان) در مجلس و خشنودی هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس

با اینکه این روزها به نظر میرسد آقای هاشمی با توجه به سخنان اخیرشان همراه با خواست مردم ایران هستند، با اینکه در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم و در مجلس خبرگان چهارم با اکراه به وی رای داده ام تا به انحصارطلبان و اقتدارگرایان امروز «نه» بگویم، اما هیچ گاه نتوانسته ام به هاشمی و خاندانش اعتماد کنم. فکر میکنم اگر بحث اختلافات و مناظرات اخیر در داخل حکومت ایران، دامن شخص آقای هاشمی و خانواده اش را نمی گرفت، وی قدم در راه کنونی اش نمی گذاشت.

شاید بهتر باشد در زمانی که به اتحاد و همدلی نیاز داریم تا به خواسته های به حقمان برسیم، این حرفها گفته نشوند، اما نمی توانم نگویم! نمی توانم نگویم که هر چه تلاش می کنم نمی توانم به هاشمی اعتماد کنم. اما با تمام این حرفها و ناخشنودی ها، به نظرم تا زمانی که او می خواهد در جبهه ی ما باشد، باید از وی استقبال کنیم و برای اجرای خواسته هایمان از وی کمک بگیریم. شاید او هم به اشتباهاتی که کرده پی برده و می خواهد جبران مافات کرده باشد. بگذریم از اینکه به نظرم هر چقدر هم که اقدامات مثبت انجام دهد، اقدامات انحصار طلبانه اش در زمان در اختیار داشتن زمام امور جبران و از تاریخ ایران و اذهان مردم ایران زدوده نخواهد شد.

———————————-

پانوشت ۱: تصویر مربوط به درگیری انقلابیون افراطی با دکتر معین فر و هاشم صباغیان از نیروهای ملی – مذهبی و میانه رو انقلاب در دوره ی اول مجلس است. به لبخند آقای هاشمی خوب توجه کنید!

پانوشت ۲: تصویر را از صفحه ی ۵۱ شماره ی ۴۰ مرحوم هفته نامه ی شهروند امروز برداشته ام.

کاش خاتمی نیاید …

کمپینی برای دعوت از خاتمی برای حضور در انتخابات راه اندازی شده، خیلی ها هر روز به سراغ خاتمی می روند تا او را مجاب کنند که وارد انتخابات شود، طرفداران دولت شدیداً از حضور خاتمی در انتخابات ترسیده اند و با آخرین توانشان مشغول تخریب و پرونده سازی برای خاتمی هستند! اماخاتمی خودش خیلی ابراز تمایل به بازگشت به قدرت ندارد. خیلی نامردی دیده، «بد اخلاقی انتخاباتی» را تحمل کرده، آنهمه فشار و بحران را تحمل کرده، در عرض ۸ سال برف سنگین و سفیدی روی موهایش نشسته که ناشی از آنهمه فشار بوده، اما در نهایت هم گفته که اگر مردم بخواهند از آبروی خودش هم میگذرد و وارد گود انتخابات میشود.

اما با این وضعیت وخیم اقتصادی، با این افتضاح روابط بین الملل و سیاست خارجی، با این ریشه دوانی های شدید نو دولتیان نهم در تمام سازمانها، با وجود رقبایی که برای حفظ قدرت حاضرند هر کاری بکنند (نمونه اش جناب جنّتی که در نماز جمعه گفته بود که ریاست جمهوری را دو دستی تقدیم عده ای نخواهند کرد!)، و از همه مهمتر، با وجود مردمی که وقتی در مورد خاتمی و دوران خاتمی صحبت میکنیم و از ثبات و آرامش در همه ی زمینه ها در آن زمان حرفی به میان می آوریم، هیچ تفاوتی بین آن و سال ۸۴ به بعد قائل نیستند؛ با وجود مردمی که برای دخیل بستن، به «امام زاده ی سیار» هجوم می آورند (و این، فقط نمونه ای از عقب ماندگی فرهنگی، ذهنی، مذهبی و انسانی آنهاست!) و با وجود مردمی که هر چه فضا بسته تر می شود، راحت تر پا پس می گذارند، بهتر نیست خاتمی خود را هزینه نکند؟ برای که؟ برای چه؟

اگر خاتمی بیاید، بعید نیست که نو دولتیان به سایر محافظه کاران فشار بیاورند که همه پشت احمدی نژاد صف بکشند (و خوب میدانیم که با تمام انتقادات و در واقع جنگ زرگری که با نو دولتیان دارند، به سادگی آب خوردن این کار را میکنند!) و آن وقت است که جناح حاکم، باز هم با تمام قوا وارد انتخابات می شود و خاتمی را به کاخ ریاست جمهوری راهی نخواهد بود!

به نظرم بهتر است خاتمی یک دوره صبر کند و دیگر اصلاح طلبان را هم به این صبر دعوت کند و با فرد معقولی از جناح راست ائتلاف کنند و خودشان مستقیم مسئول دولت نشوند! کمی اوضاع مملکت آرام تر بشود، آن وقت خاتمی بیاید و کم کم به آشفتگی ها سامانی بدهد!

اگر در این آشفته بازار، خاتمی (یا هر اصلاح طلب دیگری) به میدان بیاید و دولت (و نه قدرت!) را هم به دست بگیرد، باید چهار سال تلاش کند تا فقط بخشی از مخروبه ی بجامانده از نو دولتیان نهم را صاف کند! آن وقت است که هر روز فریاد «وا اسلاما» و «وا مردما»!! از نهاد کیهانی های عزیز بلند می شود که ببینید خاتمی و اصلاح طلبان با مملکت چه کردند! و همان مردم «…» هم تأیید میکنند که: «این هم از خاتمی تان! دیدید هیچ غلطی نتوانست بکند!»

کاش خاتمی نیاید! اما اگر بیاید، انتخابی جز او نخواهم داشت و تمام تلاشم را خواهم کرد تا از بین اطرافیانم هم برایش رأی جمع کنم!

فرصت سوزی اصلاح طلبانه و ائتلاف

فرصت سوزی (و به نوعی قدرت سوزی و وحدت سوزی) یکی از ویژگیهای بارز چپ های مسلمان ایران است.

در سالهای پیش از ۱۳۶۸ و در دوره ی رهبری امام، همواره متکی به پشتیبانی های امام بودند. هر جا مشکلی پیش می آمد و راست ها، گره در کار چپ ها می نهادند، بدون اینکه به اجماع قدرتمندی برسند و خودشان دست به کار شوند و سازماندهی شده عمل کنند، دست از پا درازتر، نزد امام می رفتند و با اتّکا به حمایت امام، کارشان را پیش می بردند.

پس از دست دادن امام و پشتیبانی های مستقیمشان، جلوی هاشمی ایستادند و روی حمایت های «سید احمد» حساب ویژه ای باز کردند. حسابی که چندان پایدار نماند و در روزهای پایانی سال ۱۳۷۳، با درگذشت «یادگار امام» بسته شد! از آن به بعد بود که عزلت نشینی چپ ها بیشتر از قبل شد.

تا اینکه انتخابات ۱۳۷۶ فرا رسید. خانواده ی امام هم از «سید محمد خاتمی» حمایت کردند. سرمایه های کارگزاران سازندگی و طرفداران هاشمی هم در اختیار تبلیغات خاتمی قرار گرفت. خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد. از اینجا بود که مجدداً فرصت سوزی آغاز شد!

در انتخابات مجلس ششم، مجدداً در برابر هاشمی ایستادند. هر چند آن ایستادگی به مذاق خیلی ها خوش آمد، اما اصلاح طلبانی که تجربه ی انتخابات مجلس چهارم و ایستادگی در برابر هاشمی را داشتند، نباید به این سادگی به هاشمی پشت می کردند. این شد که در انتخابات مجلس هفتم، دسته جمعی ردّ صلاحیت شدند و صدای اعتراضی از هیچ کس جز همان اصلاح طلبان شنیده نشد و البته به گوش هیچ کس هم نرسید!

گذشت و گذشت تا انتخابات ریاست جمهوری نهم فرا رسید. ۴ پاره شدن اصلاح طلبان شکست قطعی را در برابرشان تصویر می کرد، اما کسی به این اتفاق وقعی نگذاشت و بدون اجماع روی یک کاندیدا، وارد انتخابات شدند. خیلی ها (مثل خود ما که در دور اول،مخالف پر و پا قرص هاشمی بودیم) در دور دوم، «آری» اجباری به هاشمی دادند و خیلی های دیگر، رأی «نه» به هاشمی!

به قدرت رسیدن راست افراطی (که بعد از انتخابات، تا توانست چپ شد!)، نشان داد که یک فرصت دیگر از دست رفته است. فرصت وحدت و اجماع! هاشمی به کناری نشست و تا انتخابات خبرگان رهبری منتظر ماند.

در انتخابات خبرگان رهبری، یک اتحاد و ائتلاف نانوشته در بین بسیاری از مردم و حتی برخی اصلاح طلبان شکل گرفت. تا جایی که رأی به هاشمی و حتّی «حسن روحانی» (و به قولی، راست مدرن و راست سنتی معقول) در برابر «مصباح یزدی» و نزدیکانش (یا به قولی همان راست افراطی) تنها کاری بود که خیلی ها (و از جمله خود ما!) انجام دادند. گفتیم انتخاب است بین بد و بدتر! هاشمی با اختلاف فاحش نفر اول تهران شد و روحانی هم روانه ی خبرگان رهبری. جایی که به نوعی، مجلس ریش سفیدان و لویی جرگه ی ایرانی است. جایی که خیلی از تصمیمات حاکمیت از دل آن بیرون می آید. درست است که هیچ کس فشارهای زمان هاشمی و سوابق منفی هاشمی را از نظر دور نمی کرد، اما شاید ریاست هاشمی بر خبرگان رهبری، در کنار مجمع تشخیص مصلحت نظام، پایگاهی میشد برای فریاد علیه راست افراطی ِ چپ شده. فریادی که اگر چه نتوانست چندان جلوی تخریب ۱۶ سال تلاش دولتهای سازندگی و اصلاحات را بگیرد، اما خودش غنیمتی شد در این وانفسا! و چه دردی داشت این غنیمت …

از اینجا به بعد بود که ضرورت ائتلاف مشخص تر شد؛ حتی ائتلاف با راستهای سنتی معقول و راستهای مدرن!

در نظرسنجی ای که یکی دو ماه پیش، در متروی تهران از مردم صورت میگرفت، دو دسته گزینه مطرح میشد: انتخاب بین «احمدی نژاد و خاتمی» و انتخاب بین «احمدی نژاد و روحانی». و این نظرسنجی (از سوی هر گروهی که برگزار میشد)، نوید ظهور عقلانیت در بخشی از مخالفان دولت افراطی نهم را میداد. عقلانیتی که ضرورت ائتلاف را نشانه گرفته بود.

اما وقتی گزارشهای مربوط به جلسات هماهنگی گروه های دوم خرداد و مخالفتهای برخی گروه های به اصطلاح پیشرو اصلاح طلب با این ائتلاف عقلانی را می خواندم، با خودم گفتم که نکند اصلاح طلبان باز هم اشتباه کنند و تک روی کنند و فرصت ائتلاف و ذره ای اصلاح را بسوزانند!

به نظرم حتی اگر اصلاح طلبان در نهایت به اجماع روی فردی مثل خاتمی برسند ( که روابط حسنه ای با برخی از راستهای مدرن مانند حسن روحانی و همفکران و نزدیکانش دارد ) و آن فرد هم قبول کند که در انتخابات شرکت کند، باید تلاش کنند تا افرادی مانند روحانی را از شرکت در انتخابات منصرف و به ائتلاف دعوت کنند. اینطور می شود که رأی آن فرد مقبول، به حدّی خواهد شد که حتی با خواب یک هفته ای (بجای یک خواب چند ساعته ی شبانه) هم نخواهد شکست! چون آن رأی، رأی افراد قدرتمندی خواهد بود که نفوذ بالایی در حاکمیت دارند و مطمئناً این بار، به این راحتی در برابر «بداخلاقی انتخاباتی» سکوت نخواهند کرد. مگر اینکه فشار به قدری باشد که انتخابات را تبدیل به «آخرین انتخابات» (۱ و ۲ و ۳) کند!

شاید آخرین انتخابات (۲)

شما وضعیت گرانی در شهرهای بزرگ، خصوصاً تهران را در نظر بگیرید! فرض کنید که طبق برخی پیش بینی ها، سهم یارانه ی هر نفر، سالانه ۱٫۵ میلیون تومان باشد! این مبلغ، مسلماً در تهران و شهرهای بزرگ، بیشتر از ۳-۴ ماه برای یک نفر دوام نخواهد داشت. اما همین مبلغ در شهرستانهای کوچک و روستاها و دهات، مبلغ کمی نخواهد بود. پس به همین سادگی و با تبلیغات وسیع تلویزیونی، آرای بسیاری از شهرهای کوچک و روستاها به صندوق شخص احمدی نژاد (و نه حتی محافظه کاران) ریخته خواهد شد. این را هم می شود گفت تأثیر مستقیم طرح تحول اقتصادی بر انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری اسلامی ایران!

اما تعداد آرای خاموش شهرهای بزرگتر هم کم نیست. فکر کنم بد نباشد این آرا را به سمتی که می تواند به بهبود این وضعیت اسفبار جامعه کمک کند، پیش ببریم! باز هم میرسم به همان مطلب قبلی: کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این آرای خاموش را در انتخابات فعال کنیم.

در مورد حضور یا عدم حضور شخصی مثل خاتمی هم، با اینکه از کرّوبی و دار و دسته ی افتضاح ملی اش خوشم نمی آید، اما تا حدودی با این حرفشان که حضور خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم مصداق دیکتاتوری است موافقم! اما اینکه حضور خاتمی در انتخابات دیکتاتوری است، این نتیجه را به دست نمی دهد که کرّوبی وارد معرکه ی انتخابات بشود و همان دیکتاتوری شبه دمکراسی را هم از بین ببرد. بهرحال فکر میکنم در شرایطی که الآن در آن قرار داریم، حضور فردی مثل خاتمی، بهتر از حضور کمرنگ امثال دکتر عارف، دکتر نجفی، کرّوبی و خیلیهای دیگر است! به این دلیل که شکستن رأی بالا و تقلب در آن، خیلی سخت تر از رأی شکننده ی دیگران است؛ البته اگر روند آماده سازی انتخابات طوری پیش برود که برای خاتمی، پیش بینی رأی بالا خیلی سخت نباشد!

مشکل حضور مجدّد خاتمی از جای دیگری نشأت میگیرد: عدم ظرفیت سازی و پرورش نیروی صحیح از سوی اصلاح طلبان در دوران قدرتشان! این ضعف اصلاح طلبان هم نمونه ی دیگری از فرصت سوزیهایشان بود. وقتی برای انتخابات مجلس ششم آماده می شدند و پیش بینی پیروزی قاطعشان در انتخابات چندان دشوار نبود، نمیشد به جای حضور مجدد امثال بهزاد نبوی، افرادی مانند مهندس موسوی خوئینی یا فاطمه حقیقت جو در لیست انتخاباتی اصلاح طلبان بیشتر می شدند؟ نمیشد به جوانترها فضا داد؟ جوانترهایی که دل و جرأتشان را هم خیلی خوب به رخ همه کشیدند! اما مشکل اینجا بود که بعضی ها، دلشان برای قدرت و حکومت خیلی تنگ شده بود! همین مسئله ی قدرت طلبی تعدادی از احزاب اصلی اصلاح طلب، بارها باعث شده که تا مرز بیخیالی و شرکت نکردن در انتخابات پیش بروم! اما در نهایت و سر بزنگاه، نظرم عوض شده و با دل چرکین، به لیستی رأی داده ام که انتخاب بین بد و بدتر بوده! اما چه میشد که در نهایت رأی میدادم و هنوز هم تنها راه اصلاح را همین رأی دادن می دانم؟ همین رأی دادنی که خیلی از مواقع درست چند ساعت بعد از پایان انتخابات، به خاطر تبلیغات کثیف صدا و سیما، تا چند روز اعصابم را به هم می ریزد!

بعضی مواقع هست که آنقدر وضعیت ناامید کننده و شرکت در انتخابات مسخره است، که حرفی برای گفتن نیست! مثلاً انتخابات مجلس هفتم، که من هم در آن وضعیت، اصلاً سعی کردم خیلی پیگیر قضایای انتخابات نشوم و رأی هم ندادم! اما از همان موقع، با دیدن وضعیت اسفبار مجلس هفتم و مشکلاتی که به سرعت برای مملکت پیش آوردند، بهتر دیدم که حداقل با شرکت در انتخابات، نیروهایی که رگه هایی از عقلانیت در آنها وجود دارد را انتخاب کنم. خوب مسلم است که دیگر به این راحتی اشتباه نمی کنند و مجلس و شورای شهر را به طور یکدست به اصلاح طلبان نمی دهند، اما فکر میکنم باید به همان چند نفر هم که ممکن است با راهیابی به مجلس و شورای شهر کاری بکنند و میزان فاجعه را کاهش بدهند، دل خوش کرد! و این یعنی دردناک ترین توجیه برای حضور در انتخابات؛ که البته من این درد را به مرگ (چیزی مثل مجلس هفتم) ترجیح میدهم!

ادامه دارد …

شاید آخرین انتخابات (۱)

موضوعی که این روزها نقل خیلی از محافل شده، انتخابات ریاست جمهوری دهم (سال آینده) است. انتخاباتی که مسلماً تکلیف خیلی چیزها را برای خیلی ها (مثل ما و خیلی از دوستان اطرافمان) مشخص خواهد کرد: ادامه ی زندگی در ایران، امید به بازگشت به روزهای بهتر، امید به زندگی بی دغدغه تر، زندگی با آرامش بیشتر، بازگشت کشور به دوران برنامه ریزی و داشتن حساب و کتاب و …

آنقدر این قضیه جای بحث دارد که در یک یا چند مطلب وبلاگی – که اصولاً باید خلاصه باشد تا فریاد امثال مهدی هم در نیاید – نخواهد گنجید. مواردی که خیلی ذهنم را مشغول کرده است، می نویسم، بقیه اش به عهده ی بقیه ی دوستان که اگر دوست داشتند، در این مورد بنویسند تا حداقل در این حلقه ی دوستانی که هستیم، به یک دیدگاه تقریباً مشترک برسیم و ما هم به سهم خودمان برای نجات کشور کاری انجام بدهیم!

این روزها سایتی با عنوان «یاری، درخواست ایرانیان برای کاندیداتوری سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم» راه اندازی شده است که نامش گویای همه چیز هست! اما، تعداد افرادی که در این سایت از خاتمی خواسته اند که برای انتخابات ریاست جمهوری دهم کاندیدا شود، نباید مثل انتخابات ریاست جمهوری نهم فریبمان بدهد! آنجا که در بیش از ۹۰ درصد نظرسنجی های اینترنتی، اصلاح طلبان و حتی شخص «دکتر معین» به عنوان پیروز انتخابات معرفی میشد. موضوع چندان پیچیده نبود؛ درصد بالایی از کسانی که به اینترنت و فضای آزاد اطلاعاتی دسترسی دارند، از قشر متوسطِ به بالای جامعه هستند که معمولاً در بین این افراد دیدگاه های اصلاح طلبانه و منتقدانه بیشتر مشاهده می شود. مشخص است که خیلی از این افراد به احمدی نژاد یا قالیباف رأی نخواهند داد (البته اگر بنا بر انتخاب فقط از بین قالیباف و احمدی نژاد بود، فکر میکنم احتمال اینکه قالیباف رأی بیاورد، بیشتر بود و خود من هم حتماً یکی از رأی دهندگان به قالیباف می بودم!). بهرحال این سایتهای اینترنتی و نظرسنجی ها و صحبتهای صورت گرفته در بین قشر دانشگاهی و رو به بالای جامعه – البته از نظر فکری – فقط و فقط گول زننده هستند و واضح است که نباید دلمان را به این حرفها خوش کنیم. باید کاری بکنیم! باید از حالا شروع کنیم! باید در جمع های دوستانه و خانوادگی تا می توانیم صحبت کنیم و افراد مختلف را برای حضور در انتخابات سال آینده و رأی دادن به اصلاح طلبان (چه خاتمی، چه غیر خاتمی) راضی کنیم. کار سختی است، اما تک تک حرکتهای حساب نشده و ساده لوحانه ای که هر روز از دولتی های نهم سر میزند، کار را برای ما ساده تر خواهد کرد!

اما در این بین، نباید از برنامه های محافظه کاران هم غافل بشویم و برای خودمان در فضایی لطیف و خوش بینانه، فقط شعار بدهیم! (لفظ محافظه کار را به جای لفظ رایج «اصولگرا» بکار می برم، چون «اصولگرا» و کسی که پایبند به اصول است، به این راحتی دروغ نمی گوید، تقلب نمیکند و …). مثال میزنم تا موضوع روشن تر شود:

طرح تحول اقتصادی دولت نهم به یکباره و یکسال مانده به انتخابات سر و کله اش پیدا می شود. طرحی که صحبت جزئی و انتقاد از آن، مطمئناً تا مدتها موضوع بحث اقتصاددانان و کارشناسان خواهد بود. همین که چنین طرحی، در چنین برهه ای از زمان مطرح می شود و قرار است اینهمه کارشناس را سرگرم کند و فکر کسانی که مثل ما دغدغه ی انتخابات و آینده ی کشور را دارند به خودش مشغول کند (نمونه اش همین نوشته ی من!) و افراد زیادی را وادار کند که به راه های مقابله با «استفاده ی تبلیغاتی آن» فکر کنند، خودش یک موضوع است که به نظرم می توان آن را تأثیر غیرمستقیم این طرح بر انتخابات در نظر گرفت؛ مسئله ی دیگر این است که این طرح چه تأثیر مستقیمی روی انتخابات سال آینده خواهد داشت!

ادامه دارد …

چرا کاری نمی کنند؟

مدتهای مدیدی است که برای من این سوال پیش آمده است که اینهمه مخالفان پرقدرت جناب رپیس جمهور و دار و دسته شان، در رده های مختلف حکومتی – از سابق گرفته تا حال حاضر، در حوزه های علمیه و خانه نشین شدگان خود خواسته یا اجباری،‌ چرا هیچ حرکت منسجم و هماهنگ و برنامه ریزی شده ای برای مقابله با اینهمه توهین و افترا و دروغ و خرافه گرایی و به تمسخر گرفتن اعتقادات مردم، از طرف گروه رییس جمهور و اطرافیانشان، انجام نمی شود؟‌ نمی گویم بیایید با گرانی و تورم و بی خانمان شدن مردم مبارزه کنید! شما جلوی اینهمه دروغ و رواج خرافه را بگیرید، بقیه پیش کش!

دلایلی هم وجود دارد مبنی بر اینکه گروه مخالفین که نام بردم، قدرتشان کم هم نیست! مثلاً همین چند وقت پیش که «سید حسن خمینی» صحبتهایی در مورد نیروهای نظامی کرد و گروه های منتسب به دولت،‌ در سایتهایشان به توهین و افترا زدن به نوه ی امام مشغول شدند، وقتی کرّوبی خیلی تند و صریح گفت که توهین به بیت امام را بر نمی تابیم و  امثال شیخ یوسف صانعی،‌ آیت الله بیات زنجانی و تعدادی دیگر از یاران نزدیک و قدیمی امام موضعگیری های تندی علیه این توهین ها کردند، بلافاصله نزدیکی این سایتها به دولت تکذیب شد و برای نمونه سایت منتسب به پسر سخنگوی دولت (سایت نوسازی) فیلتر شد.

همین امروز که سایت اعتماد ملی را نگاه می کردم، به حرفهای منتجب نیا (که البته چندان از ایشان و حزب متبوعشان خوشم هم نمی آید) که رسیدم، دیدم که حرف دل ما را زده! هفته ی گذشته هم که محتشمی پور،‌ حرفهای تندی زد و سایتهای منتسب به دولت موضعگیریهای تندی علیه او و روحانیون مبارز داشتند. خدا کند این موضعگیری های تند در مورد دروغ ها و انحرافاتی که دولتی  ها دارند ایجاد می کنند ادامه پیدا کند! مطمئناً خیلی کارها می توانند بکنند! اما سوال من اینجاست که چرا تا به حال اینهمه سکوت کرده بودند و اینطور حرف نمی زدند؟‌ برای من سوال است که وقتی فیلم صحبتهای رئیس جمهور در بیت آیت الله جوادی آملی پخش شد و دولتی ها تکذیب کردند، چرا بیت جناب جوادی آملی اطلاعیه نداد که این تکذیبها را تکذیب کند؟

کاش این خانه نشینها و کنار رفته ها، کاری بکنند! هنوز هم خیلی دیر نشده …