بایگانی دسته: انتخابات

امید و باز هم امید

لحظه‌هایی هست که حس می‌کنی ناامیدی همه‌ی جامعه رو گرفته. حست کاملاً هم درسته. بعد یه کورسویی از امید پیدا می‌شه. با تمام خستگی، با تمام ناراحتی و نگرانی، چشم می‌دوزی به سمت اون کورسو. بعد می‌فهمی که خیلی از مردم ناامید همون جامعه، نگاهشون مثل تو به اون کورسو بوده. روحیه می‌گیری. انرژی می‌گیری برای موندن. دلت نمی‌خواد از اون جامعه بری. نه اینکه هویتت رو با موقعیت مکانی اون جامعه گره زده باشی، نه! حس می‌کنی وجودت، هویتت، با اون امید و با لحظه لحظه‌های شادی آدمای اون جامعه گره خورده. دلت نمی‌خواد از اون جامعه بری. اما، «بچه‌ها را چه کنیم؟»

من رای دادم

من رای دادم. من به امید رای دادم. من به‌خاطر یاسمین و یاسمین‌های دیگه به امید رای دادم. به امیدی که به گفته‌ی میر، «بذر هویت ماست». هویتی که انسانی‌ است، نه ایرانی؛ که هویت ایرانی‌ام، دیگر هیچ ارزشی برایم ندارد.

از دیگران: امید بذر هویت ماست

و ندای خدا بزرگ است

و هر شب، همچنان فریادهای «الله اکبر»، بیشتر از شبهای قبل در خیابانهای شهر من می پیچد. و من هر شب، به مردم شهرم، به مردم کشورم امیدوارتر میشوم. امیدوار به اینکه به زودی روزی خواهد رسید که این مردم، جامه ی سیاه خرافه و کوته فکری را کنار بگذارند. این روز، ممکن است یک سال بعد، ۱۰ سال بعد یا حتی خیلی بیشتر باشد، اما من باز هم به مردم شهر و کشورم امید دارم.

اما نمی دانم این خدایی که مردم، هر روز و هر شب صدایش میزنند و ناله و نفرین هایشان به بانیان و جانیان رخدادهای اخیر «ایران» را از طریق او اعمال می کنند، آیا صدای این مردم را می شنود؟ آیا دل بستن خشک و خالی به خدایی که انگار در این نزدیک نیست! مؤثر است؟ نمی دانم چه می شود!

فقط می دانم که مسئولیت ما سنگین تر از قبل شده. مسئولیت خبر رسانی و آگاهی بخشی نسبت به آنچه این روزها بر «ایران» ما می گذرد، جدی تر از قبل شده. تا همین چند وقت پیش، دیگر داشت حالم از «وطن»، از «وطن دوستی»، «عِرق ملی» و الفاظ مشابه بهم میخورد. اما این روزها، حداقل می توانم این الفاظ را تحمل کنم. شاید روزهایی دیگر بیایند و من، دوباره از این الفاظ خوشم بیاید.

می دانم که «میر» ما شَرَفَش را نفروخت، هنوز هم نفروخته و نخواهد فروخت. می دانم به رایی که «میر حسین» دادم، بیشتر از قبل افتخار می کنم.

«میرحسین»! برای آگاهی بخشی به جامعه، بیش از پیش کنارت هستیم.

نسل عجیب

توی این یکی دو ماه بعد از عید که فعالیتهای انتخاباتی جدی تر شده، وقت زیاد یا در واقع وقتی برای فعالیت انتخاباتی نداشتیم. اما سعی کردیم حداقل کاری که از دستمون برمیاد رو انجام بدیم و اونهم چیزی نبود جز صحبت توی جمع های فامیلی با کسانی که چندان مایل به رای دادن نبودند. هدفمون این بود که برای موسوی رای جمع کنیم، اما وقتی میدیدیم که کسانی که اول میگفتند رای نمیدیم، حالا راضی شده اند که به کروبی رای بدند، خدا رو شکر میکردیم و شدیداً تشویق میکردیم که حتماً این کار رو بکنند و حتماً توی انتخابات شرکت کنند و به هر کسی جز احمدی نژاد رای بدند.

نکته ی جالب در بحث هایی که میکردیم، افراد طرف بحث بودند: افرادی از نسل پدران و مادران ما! به جای اینکه ما به عنوان دانشجو و جوونهای جامعه، آرمانگرایانه و با تندروی با قضیه ی انتخابات برخورد کنیم، این پدر و مادران ما و هم نسلانشون بودند که شدیداً مخالف رای دادن بودند! دیدگاه های جالبی هم داشتند:

یکی میگفت که اینها همه اش سرکاریه و هیچ فایده ای نداره، همه چیز رو آمریکا و انگلیس تعیین میکنند! توی یکی از مهمونی ها، این حرف ما رو شدیداً آتیشی کرد و من و وحید، خیلی حرف زدیم و حتی بعضی جاها من خودم حس کردم که به شدت دارم عصبانی صحبت میکنم و داره صدام میره بالا و سعی کردم که خودم رو بیشتر کنترل کنم. حرفمون این بود که مسلماً کشورهایی که قدرت بیشتری توی خیلی از زمینه ها دارند، دوست دارند توی امور کشورهای دیگه به یه نحوی دخالت کنند، این خیلی طبیعی و بدیهیه! اما اینکه بخوایم همه چیز رو به نام دیگران بنویسیم و مسئولیت رو از خودمون سلب کنیم، واقعاً تفکر غلطیه!

یکی دیگه (که حالا راضی شده به کروبی رای بده) میگفت من رای نمیدم، خاتمی انقلاب مردم ایران رو عقب انداخت و فقط سوپاپ اطمینان بود!!! معلوم بود که فقط از اتفاقاتی که این روزها داره میفته عصبانیه و حرفهای ضد و نقیض هم زیاد میزد و جواب محکمی به سوالاتی که ازش میپرسیدیم، نمیتونست بده و توی خیلی از موارد، سکوت میکرد که سکوتش رو میشد به حساب این گذاشت که یه کمی از مواضعش داره کوتاه میاد. البته کلی هم حرفهای جالب زد که متوجه شدیم بنده خدا اصلاً توی باغ نیست. مثلاً گفت که من دوره ی دوم اومدم به خاتمی رای دادم که هاشمی رای نیاره!!!

یکی که دوره ی نهم ریاست جمهوری خودش رای نداده بود، ولی خونواده اش رو فرستاده بود که به احمدی نژاد رای بدند، از بیخ با همه چیز (تاکید میکنم: همه چیز!) مخالفت میکرد و میگفت فایده ای نداره و حتی تا حدی پیش رفت که انقلاب ۵۷ رو زیر سوال برد. این مورد، من رو شدیداً عصبانی کرد. نه اینکه همه ی نتایج بعد از انقلاب رو تأیید کنم ها، مطمئناً هر کسی انتقاداتی هم به اتفاقاتی که بعد از انقلاب افتاده داره، اما شخصاً نمیتونم قبول کنم که اونهمه حرکت و اون شور انقلابی مردم (درست یا غلط) رو نادیده بگیریم و همه چیز رو زیر سوال ببریم. مشخص بود که به چیزهایی که میگه اعتقادی نداره و فقط میخواد ابراز مخالفت کرده باشه! در نهایت هم بحث بالا رفتن حقوق در دوره ی احمدی نژاد رو پیش کشید که با جوابهای ما درباره ی تورم و این چیزها، از موضعش تا حدودی پا پس کشید. حداقل از موضع رای ندادن تا حدودی پایین اومد.

یکی دیگه میگفت که فایده ای نداره و باید انقلاب بشه تا این مملکت درست بشه! از صحبتهایی که با این مورد داشتیم، مشخص بود که یه سری حرفهای احساسی رو فقط پشت هم داره تکرار میکنه و در نهایت هم خودش و خونوادش تا حدودی راضی شدند که باید آروم آروم جلو رفت و مشکلات رو اصلاح کرد. در نهایت هم گفت که بین کاندیداهایی که الآن هستند، به موسوی بخاطر تحصیلات دانشگاهیش و سوادش رای میده. این شخص در حال حاضر توی خونواده ی نزدیکش، مشغول تبلیغ برای موسوی شده! اینهمه تغییر در مواضع، خیلی خیلی برای من جالب بود.

یکی از مهم ترین کسانی که مخالف رای دادن بود، پدر آزاده بود. «بابا» کسیه که از قبل انقلاب شدیداً پیگیر مسائل مختلف بوده، پای سخنرانی های مختلفی میرفته و کلاً آدم مطلعی و اهل مطالعه ای بوده و هست. «بابا» توی دو انتخابات منجر به انتخاب خاتمی، شدیداً فعال بوده و خیلی توی اطرافیانش برای خاتمی تبلیغ کرده و چون بزرگتر فامیل هم هست و خیلی روی حرفش حساب میکنند، حرفش واقعاً تأثیرگذاره. اما این دوره، بخاطر اینهمه بی قانونی و وضع خراب مملکت و اینکه هیچ کس نتونسته کاری جلوی دولت محترم نهم انجام بده، خیلی شاکی بود و راضی به شرکت در انتخابات نبود. ۲ هفته پیش که رفته بودیم مشهد، دو روز تمام با «بابا» بحث کردیم که واقعاً قهر کردن از انتخابات، اونهم توی این شرایط حساس، دردمون رو بیشتر میکنه و وضعیت رو بدتر. «بابا» خیلی از مواقع حرفهامون رو تأیید میکرد، اما باز هم معلوم بود ته دلش راضی نیست که توی انتخابات شرکت کنه. مهم ترین دلیلی که اینقدر با «بابا» صحبت میکردیم تا راضی بشه توی انتخابات شرکت کنه، همون تأثیر حرفهاش توی فامیل و آشناها بود. چون میدونستیم که اگر راضی بشه رای بده، خیلیهای دیگه رو هم میتونه راضی کنه توی انتخابات شرکت کنند و به کاندیدای مورد نظر ما رای بدند یا حداقل توی انتخابات شرکت کنند و به کسی غیر از احمدی نژاد رای بدند. در نهایت جمله ای که «بابا» گفت و نشون از رضایت نسبیش برای شرکت در انتخابات بود و ما رو شدیداً خوشحال کرد یه چیزی با این مضمون بود: «ما که آخر سر بخاطر حرف بچه هامون هم شده، میایم و رای میدیم به موسوی. شما دانشجوها یه چیزی بگین، ما به حرفتون گوش میدیم». چند روز پیش هم که تلفنی صحبت میکردیم، «بابا» میگفت که توی فامیل مشغول تبلیغ برای موسوی شده و این ما رو خیلی خیلی خوشحال تر کرد.

توی حرفهایی که میزدیم، بغیر از تلاش برای تعدیل موضع افراد مخالف، سعی میکردیم طوری بحث کنیم که کسانی که داخل بحث نیستند هم تحت تأثیر قرار بگیرند و تا حدودی هم موفق بودیم.

کلاً حرفهای جالبی توی این یکی دو ماه شنیدیم و سوالات زیادی توی ذهنم بوجود اومد، مثلاً:

۱- چرا نسلی که توی جوونیش، یه انقلاب رو دیده و حالا از نتایج اون انقلاب راضی نیست، از انقلاب مجدد صحبت میکنه؟ وقتی انقلاب قبلی که رهبر داشته، کلی تئوریسین داشته و انقلابیونش به شدت تشکیلاتی عمل کرده اند، نتیجه اش اصلاً مطابق میلشون نیست، به امید چه کسی یا کسانی، انقلاب مجدد رو هم جزو تفکراتشون قرار داده اند؟ تجربه رو تجربه کردن خطا نیست؟

۲- چرا نسل ما که باید آرمانخواه باشه و با توجه به شرایطی که براش بوجود اومده و اتفاقاتی که دیده، چندان تمایلی به شرکت در انتخابات نداشته باشه، جاش با نسل پدران و مادرانمون عوض شده و ما هستیم که داریم تلاش میکنیم اونها رو راضی کنیم که توی انتخابات شرکت کنند؟

۳- چرا نسل ما که به دلیل حال و هوای جوونی، باید خیلی بیشتر از پدران و مادرانمون از اصلاح تدریجی ناراضی باشه، این روزها اینطور نیست و اکثراً به دنبال این هستند که کم کم باید پیش رفت و مشکلات رو برطرف کرد؟ چرا نسل ما محافظه کارانه تر (و به نظرم عاقلانه تر) از نسل قبلمون داره عمل میکنه و رادیکالیسم خیلی در بین ما (حداقل الآن) جایی نداره؟

این روزها خیلی خیلی ذهنم درگیر انتخابات شده، طوری که واقعاً باید خیلی تلاش کنم تا ذهنم رو روی امتحانات پایان ترم و تمرینات و پروژه ها متمرکز کنم! اما دارم تلاشم رو میکنم و مطئنم که از پس این کار برمیام.

سه پرسش از خاتمی

محسن دعوتم کرده به نوشتن در مورد سه سوالی که از خاتمی – به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری دهم – نسبت به عملکرد گذشته و آینده اش دارم. قبل از طرح سه پرسش، یک سری حرفها هست که به عنوان پیش زمینه می نویسم:

این روزها برخی از سایتهای به ظاهر اصلاح طلب (به نام اصلاح طلب ساختاری! و در باطن، شاید انقلاب طلب یا خودشان هم نمیدانند چی طلب!) مطالبی می نویسند که -به زعم من – در خیلی از موارد چیزی جز چشم بسته تحلیل کردن و تصمیم گرفتن نیست. به نظرم مشکل نویسندگان این سایتها اعتقادشان به اصلاح ساختاری نظامی که ساختارش روز به روز دارد به هم ریخته تر و پیچیده تر می شود، نیست. مشکلشان همان چشمهای بسته شان و عدم درکشان از وضعیت کنونی است. مشکلشان عدم توجه به پیچیدگیهای ساختاری است که می خواهند تغییرش بدهند. مشکلشان شعارزدگی مفرط است. چه کسی بدش می آید که ساختار فعلی نظام حاکم بر کشور ما اصلاح شود؟ اما باید دید که این اصلاح، به چه قیمتی است یا اصلاً چطور باید انجام شود؟

در زمان مجلس ششم، نمایندگانی مثل موسوی خوئینی – که سَر نَتَرسَش ستودنی است! – حرفهایی میزدند که به مذاق خیلیها خوش می آمد. اما تجربه ثابت کرد که چنین حرفهایی فقط موانع را بر سر راه اصلاح زیاد می کنند. فقط ساختار مورد بحث را صلب تر و بسته تر می کنند. فقط دست بعضی ها را باز می گذارد تا به هر دلیلی، برخوردها را با منتقدان شدیدتر کنند. در حالی که شاید خیلی های دیگر هم همان حرفها را – با درجه ای کمتر یا بیشتر – به دل داشتند و دارند، اما بهتر می بینند که بدون متصلب کردن ساختار، آن را اصلاح کنند و متصلبین را پَس بزنند و به آنها – با زور و فشار هم که شده – بقبولانند که باید از برخی مسائل عقب نشینی کنند و اجازه بدهند امور به خوبی پیش برود و کشور پیشرفت کند که پیشرفت کشور، برای آنها هم بهتر است.

گفته می شود فردی مثل خاتمی هدف اولش «حفظ نظام» است. یعنی انتظار دیگری از خاتمی باید داشت؟ کسی که برای استقرار یک «نظام» تلاش کرده و سالها در آن «نظام» مشغول به کار بوده، اگر ببیند که آن «نظام» مطابق با خواستهای اولیه اش پیش نمی رود، مطمئناً دلش نمی خواهد آن «نظام» از بین برود، بلکه می خواهد آن «نظام» را اصلاح کند، حتی آن «نظام» را «اصلاح ساختاری» کند، امّا نه با شعار و شعار پراکنی! «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست …»

اصلاً تا به حال شده یک بار، حداقل از امثال خاتمی بپرسند که «نظام» مورد نظرشان چگونه است و بعد مقایسه ای از آن «نظام» با «نظام پس از اصلاحات ساختاری مدّنظرشان» انجام دهند؟ یا اصلاً این «اصلاحات ساختاری» مدنظرشان را به طور کامل توصیف کنند و اهداف و خواسته هایشان و برنامه هایشان را برای رسیدن به آن اهداف و آن اصلاح بگویند و مکتوب کنند و در واقع مرامنامه ای مدوّن برای خودشان داشته باشند؟

مَخلَص کلام اینکه درست است که «عبدالله نوری» و حامیانش، حرفهای خوبی می زنند، اما باید به دور و بر هم نگاه کرد، باید شرایط ساختاری که میخواهند اصلاح کنند را هم سنجید! من در حال حاضر، در پَس این «هواداران اصلاحات ساختاری»، همان حرفهای بخش بی منطق و  بی هدف دفتر تحکیم وحدت – که به راحتی توسط امثال «کیهانی ها» بازی میخورند – را می بینم و با توجه به فضایی که در دانشگاه ها حاکم است – و به نظرم در کنار جریان حاکم بر کشور، یکی از مهم ترین عواملش همین بخش دفتر تحکیم است -، ترجیح می دهم به افرادی مثل خاتمی – که ادّعای «اصلاح ساختاری» ندارند، ولی در عمل برای برداشتن گامهای «اصلاح ساختاری» کار می کنند – رأی بدهم. اما انتظار هم دارم که خاتمی این بار برنامه داشته باشد و فقط دغدغه نداشته باشد که کشور با دغدغه به سامان نمی شود!

من از خاتمی انتظار معجزه ندارم، همانطور که از هر شخص دیگری که رئیس جمهور شود و با تفکّر جریان حاکم سر ناسازگاری داشته باشد، این انتظار را ندارم. اما انتظار معجزه نداشتن، دلیل بر انتظار اصلاح نداشتن نیست. از چنین رئیس جمهوری انتظار دارم که برای اصلاح وضعیت موجود، با قدرت ایستادگی کند و حرفش را بزند. همانطور که احمدی نژاد به راحتی حرفش را می زند و در دهان دیگران هم میگذارد و کارش را پیش می برد. البته این به این معنی نیست که از رئیس جمهوری که توصیف کردم، انتظار بی اخلاقی داشته باشم.

در نهایت، پرسش از خاتمی زیاد دارم و ممکن است پرسشهایم تکراری باشد، اما سه پرسشم از خاتمی که از همه برایم مهم تر است، اینهاست:

۱- آقای خاتمی! در جریان کوی دانشگاه، رفتاری از خود نشان دادی، که با تمام اعتقادم به اخلاق مداری ات، نشان از بداخلاقی و بی اخلاقی بود و باعث شد که بخش بزرگی از دفتر تحکیم – که من در بالا برخی از آنها را بی منطق و بی هدف نامیدم – و خیلی های دیگر، همانجا راهشان را از تو جدا کنند. اگر مجدداً رئیس جمهور بشوی و اتفاق مشابهی رخ دهد، این بار چه موضعی میگیری و برای گرفتن حق خونهای ریخته شده و جفاهای روا داشته شده، چه خواهی کرد؟

۲- آقای خاتمی! برخی از اطرافیان خیلی خیلی نزدیکت، موقعیت طلب، انحصارطلب و تندرو هستند. مواضعشان در برابر جنبش دانشجویی و حضورشان در محافل مخالف این جنبش، دلمان را خون کرده. از احزابشان نام نمی برم که باز بگویند برخی ها عقده گشایی می کنند، اما آنقدر حرفم واضح است که مشخص است منظورم چه کسانی هستند. در بین آنها افرادی هم هستند که معقول تر و واقع بین هستند. اما، برای جلوگیری از تندروی های اطرافیانت چه برنامه ای داری؟

۳- آقای خاتمی! در زمان ریاست جمهوری شما، افرادی مانند «شیرین عبادی» برای این مملکت افتخار آفرینی کردند و برای تلاششان در راه گرفتن حقوقی که شما در برابر پایمال شدنشان سکوت کردید، سختی های زیادی کشیدند و هنوز هم دارند میکشند. اما شما با حرفهایتان، زحمات امثال ایشان را به پشیزی نگرفتید! «کانون مدافعان حقوق بشر» در زمان شما، موفق نشد از وزارت کشور مجوز فعالیت بگیرد. خیلی از سازمانهای غیردولتی و مردمی دیگر – که مسلماً برانداز نبودند و فقط منتقد بودند – هم با عدم صدور مجوز روبرو شدند. یعنی شما و دوستانتان – به هر دلیلی! -، اجازه ندادید نهادهای مردمی به خوبی شکل بگیرند و فقط برخی احزاب و گروه های مورد حمایتتان دستشان برای فعالیت باز بود. نتیجه ی این عدم حضور نهادهای مردمی در صحنه ی اجتماعی کشور را هم در انتخابات سوم تیر ۱۳۸۴ دیدیم. اگر به ریاست جمهوری انتخاب شوید، چه برنامه ای برای سامان دادن به فعالیت نهادهای مردمی و غیردولتی دارید تا دوباره چندین سال امید مردم به پیشرفت، ۴ ساله به ناامیدی مطلق تبدیل نشود؟

یک توضیح: با یک نگاه به نام افرادی که به عنوان رؤسای کمیته های ستاد انتخابات سید محمد خاتمی انتخاب شده اند، می توان نام افراد میانه رو و عاقل تری را مشاهده کرد و این نشانه های خوبی از ظهور عقلانیت و واقع بینی است. اما باز هم پرسش دوم من به قوت خود باقی است! چون هنوز هم این نگرانی هست که تندروها و انحصارطلبان، باز هم سر و کله شان پیدا شود، همانطور که با توجه به حرفهای این روزهایشان، بدجوری دارند به دلشان صابون می زنند!

من سمیه توحیدلو، سیما قاسمی، سیامک قاسمی، امین شیرزاد و مریم پارسی رو به نوشتن این سه پرسش دعوت میکنم. امیدوارم دعوت من رو بپذیرند و با دعوت دوستان دیگه به نوشتن، به کامل شدن پرسشهایمان از خاتمی کمک کنند.

ضمناً نمودار پیشرفتی برای بازی سه پرسش از خاتمی در نظر گرفته شده که علاوه بر نشون دادن وضعیت پیشرفت بازی و همین طور تعداد افراد دعوت شده و تعداد افرادی که تاکنون نوشته اند، قابلیت ردیابی بازی رو با گذاشتن لینک وبلاگ ها مهیا کرده. نمودار رو اینجا می تونید ببینید: http://khatami.ebramcity.com/۳questions/
اگه ممکنه و اگه توی بازی شرکت کردید با ارسال ایمیلی به آدرس ebramcity@gmail.com که عنوان آن khatami۳ باشه و محتواش آدرس پست وبلاگتون که در اون بازی رو نوشتید و همین طور آدرس کسی که شما رو دعوت کرده باشه ما رو در کامل کردن این نمودار کمک کنید. ممنون.

سیّد! سیّد! خدا را، خدا را …

خاتمی «با جدیت» و «بدون تردید» آمد!

اگر این روزها خاتمی رو ببینم و فرصتش رو داشته باشم، حرفهای دلم رو بهش میزنم:

« سیّد جان! گرچه خیلی هامون راضی نیستیم که توی این اوضاع مملکت، وارد گود انتخابات بشی و خودت رو هزینه کنی، اما انتظارش رو داشتیم که دلت رو بزنی به دریا و اعلام حضور کنی. گرچه به چندین دلیل گفته بودم «کاش خاتمی نیاید»، اما ته دلم دوست داشتم به عنوان کسی که چهره اش، صداش، حرفهاش و حضورش بهمون امید میده، سختی رو قبول کنی و بیای و بگی که میخوای به داد مردم برسی، میخوای اوضاع رو بهتر کنی، میخوای کلی کار کنی که همه چیز حداقل برگرده به قبل از مرداد ۱۳۸۴ که دولت رو تحویل دادی! دوست داشتم اینها رو بگی، چون میدونم دروغ نمیگی! خون دل میخوری، خیلی وقتها سکوت میکنی، با سکوتت حرصمونو در میاری، اما توی دوربین تلویزیون زُل نمیزنی و با لبخندی تسمخر آمیز، به مردم دروغ نمیگی! همینه که امثال من، اینقدر دوستت داریم. همینه که وقتی اسمت رو میشنویم، حس میکنیم که میشه هنوز امیدوار بود، میشه هنوز روزهای بهتری رو تصور کرد، یا حداقل با وضعیتی که الآن داریم، روزهای «کمتر بدتری» رو تصور کرد!

اما سیّد! تو رو به خدایی که قبول داری، تو رو به مقدساتت، اگر این بار، مثل دو سه انتخابات گذشته، دشمنان ایران، دشمنان آزادی، دشمنان انسانیت، دشمنان مردم، توی انتخابات تقلب کردند و خواستند رأی دروغین خودشون رو به نام مردم بنویسند، سکوت نکن …

سیّد! فقط انتقاد کردن از بد اخلاقی انتخاباتی، چه دردی رو دوا میکنه؟ مطمئن باش میتونی روی اینهمه طرفدار و هواخواهت حساب کنی. مطمئن باش اگر ازشون حمایت حضوری بجز حضور در انتخابات بخوای، خیلیهاشون به خواسته ات جواب مثبت میدند. میتونی با اینهمه طرفدار که داری، خیلی از خواسته های خودت و مردم رو پیش ببری! همونطور که رئیس جمهور فعلی، به پشتوانه ی همون طرفداران معدود و البته قدرتمندی که داره، خیلی از خواسته های خودش و همراهانش که خلاف خواست مردم هست رو پیش میبره و همه رو هم به نام مردم ثبت میکنه! خودت هم خوب میدونی که قدرت مردم، اگر لازم باشه، از هر قدرتی قویتره!

سیّد! اگر پیروز انتخابات شدی، سازماندهی نهادهای مردمی رو جدی بگیر. به مخالفان مردم فشار بیار و تلاش کن نهادهای واقعاً مردمی پا بگیرند، تا به سادگی آب خوردن، مثل انتخابات ۳ تیر، سالها تلاش و سازندگی و امید، به مخروبه و ناامیدی تبدیل نشه!

سیّد جان! خیلی حرف دارم، خیلی حرف داریم! اما خلاصه ی همه ی حرفهام اینه: این بار سکوت نکن و نگذار خون به دل بشیم. نگذار از فردای انتخابات به خودمون فحش بدیم که چرا باز هم بیخودی دل خوش کردیم و توی انتخاباتی با کمترین حاصل شرکت کردیم! نگذار این انتخابات، آخرین انتخاباتی بشه که توش شرکت میکنیم [۱ و ۲ و ۳] … »

فرصت سوزی اصلاح طلبانه و ائتلاف

فرصت سوزی (و به نوعی قدرت سوزی و وحدت سوزی) یکی از ویژگیهای بارز چپ های مسلمان ایران است.

در سالهای پیش از ۱۳۶۸ و در دوره ی رهبری امام، همواره متکی به پشتیبانی های امام بودند. هر جا مشکلی پیش می آمد و راست ها، گره در کار چپ ها می نهادند، بدون اینکه به اجماع قدرتمندی برسند و خودشان دست به کار شوند و سازماندهی شده عمل کنند، دست از پا درازتر، نزد امام می رفتند و با اتّکا به حمایت امام، کارشان را پیش می بردند.

پس از دست دادن امام و پشتیبانی های مستقیمشان، جلوی هاشمی ایستادند و روی حمایت های «سید احمد» حساب ویژه ای باز کردند. حسابی که چندان پایدار نماند و در روزهای پایانی سال ۱۳۷۳، با درگذشت «یادگار امام» بسته شد! از آن به بعد بود که عزلت نشینی چپ ها بیشتر از قبل شد.

تا اینکه انتخابات ۱۳۷۶ فرا رسید. خانواده ی امام هم از «سید محمد خاتمی» حمایت کردند. سرمایه های کارگزاران سازندگی و طرفداران هاشمی هم در اختیار تبلیغات خاتمی قرار گرفت. خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد. از اینجا بود که مجدداً فرصت سوزی آغاز شد!

در انتخابات مجلس ششم، مجدداً در برابر هاشمی ایستادند. هر چند آن ایستادگی به مذاق خیلی ها خوش آمد، اما اصلاح طلبانی که تجربه ی انتخابات مجلس چهارم و ایستادگی در برابر هاشمی را داشتند، نباید به این سادگی به هاشمی پشت می کردند. این شد که در انتخابات مجلس هفتم، دسته جمعی ردّ صلاحیت شدند و صدای اعتراضی از هیچ کس جز همان اصلاح طلبان شنیده نشد و البته به گوش هیچ کس هم نرسید!

گذشت و گذشت تا انتخابات ریاست جمهوری نهم فرا رسید. ۴ پاره شدن اصلاح طلبان شکست قطعی را در برابرشان تصویر می کرد، اما کسی به این اتفاق وقعی نگذاشت و بدون اجماع روی یک کاندیدا، وارد انتخابات شدند. خیلی ها (مثل خود ما که در دور اول،مخالف پر و پا قرص هاشمی بودیم) در دور دوم، «آری» اجباری به هاشمی دادند و خیلی های دیگر، رأی «نه» به هاشمی!

به قدرت رسیدن راست افراطی (که بعد از انتخابات، تا توانست چپ شد!)، نشان داد که یک فرصت دیگر از دست رفته است. فرصت وحدت و اجماع! هاشمی به کناری نشست و تا انتخابات خبرگان رهبری منتظر ماند.

در انتخابات خبرگان رهبری، یک اتحاد و ائتلاف نانوشته در بین بسیاری از مردم و حتی برخی اصلاح طلبان شکل گرفت. تا جایی که رأی به هاشمی و حتّی «حسن روحانی» (و به قولی، راست مدرن و راست سنتی معقول) در برابر «مصباح یزدی» و نزدیکانش (یا به قولی همان راست افراطی) تنها کاری بود که خیلی ها (و از جمله خود ما!) انجام دادند. گفتیم انتخاب است بین بد و بدتر! هاشمی با اختلاف فاحش نفر اول تهران شد و روحانی هم روانه ی خبرگان رهبری. جایی که به نوعی، مجلس ریش سفیدان و لویی جرگه ی ایرانی است. جایی که خیلی از تصمیمات حاکمیت از دل آن بیرون می آید. درست است که هیچ کس فشارهای زمان هاشمی و سوابق منفی هاشمی را از نظر دور نمی کرد، اما شاید ریاست هاشمی بر خبرگان رهبری، در کنار مجمع تشخیص مصلحت نظام، پایگاهی میشد برای فریاد علیه راست افراطی ِ چپ شده. فریادی که اگر چه نتوانست چندان جلوی تخریب ۱۶ سال تلاش دولتهای سازندگی و اصلاحات را بگیرد، اما خودش غنیمتی شد در این وانفسا! و چه دردی داشت این غنیمت …

از اینجا به بعد بود که ضرورت ائتلاف مشخص تر شد؛ حتی ائتلاف با راستهای سنتی معقول و راستهای مدرن!

در نظرسنجی ای که یکی دو ماه پیش، در متروی تهران از مردم صورت میگرفت، دو دسته گزینه مطرح میشد: انتخاب بین «احمدی نژاد و خاتمی» و انتخاب بین «احمدی نژاد و روحانی». و این نظرسنجی (از سوی هر گروهی که برگزار میشد)، نوید ظهور عقلانیت در بخشی از مخالفان دولت افراطی نهم را میداد. عقلانیتی که ضرورت ائتلاف را نشانه گرفته بود.

اما وقتی گزارشهای مربوط به جلسات هماهنگی گروه های دوم خرداد و مخالفتهای برخی گروه های به اصطلاح پیشرو اصلاح طلب با این ائتلاف عقلانی را می خواندم، با خودم گفتم که نکند اصلاح طلبان باز هم اشتباه کنند و تک روی کنند و فرصت ائتلاف و ذره ای اصلاح را بسوزانند!

به نظرم حتی اگر اصلاح طلبان در نهایت به اجماع روی فردی مثل خاتمی برسند ( که روابط حسنه ای با برخی از راستهای مدرن مانند حسن روحانی و همفکران و نزدیکانش دارد ) و آن فرد هم قبول کند که در انتخابات شرکت کند، باید تلاش کنند تا افرادی مانند روحانی را از شرکت در انتخابات منصرف و به ائتلاف دعوت کنند. اینطور می شود که رأی آن فرد مقبول، به حدّی خواهد شد که حتی با خواب یک هفته ای (بجای یک خواب چند ساعته ی شبانه) هم نخواهد شکست! چون آن رأی، رأی افراد قدرتمندی خواهد بود که نفوذ بالایی در حاکمیت دارند و مطمئناً این بار، به این راحتی در برابر «بداخلاقی انتخاباتی» سکوت نخواهند کرد. مگر اینکه فشار به قدری باشد که انتخابات را تبدیل به «آخرین انتخابات» (۱ و ۲ و ۳) کند!