چند روز پیش یکی از دوستان گفت که نظر و مشاهداتم رو در مورد اتاوا بنویسم، وگرنه آدم ممکنه فکر کنه که هنوز تهران زندگی میکنم!
واقعیت اینه که ما کمی بیشتر از دو ماهه که اینجا اومدیم و شاید مشاهدات و نظرات من در حال حاضر خیلی خام و اولیه و ساده انگارانه باشه. اما خب به هر حال، ثبت اولین نگاه ها و برداشتها از جای جدیدی که احتمالا سالها (فعلا حداقل ۵ سال تا آخر دکترای آزاده) قراره توش زندگی کنیم، میتونه یه تجربه باشه و در آینده، وقتی نگاه خودم کاملتر بشه،خوندنش برای خودم هم جالب!
مهمترین نکته ای که قطعا در نوع نگاه من به جامعه ی جدید تاثیر داره، اینه که من (در مورد آزاده صددرصد مطمئن نیستم) واقعا از ایران فرار کردم و دیگه تحمل چیزایی مثل رفتار مردم رو نداشتم. اما از طرف دیگه، اتاوا یا کانادا یا هر جای دیگه ای رو بهشت نمیدونم که همه چیزش عالی باشه و هیچ نقصی نداشته باشه.
اگه قرار باشه با توجه به یه سری معیارها، به جامعه ای که توش زندگی میکنی، از ۰ تا ۱۰۰ امتیاز بدی، امتیاز تهران و کلا ایران برای من قطعا بیشتر از ۳۰ نبود. و تازه، بخش بزرگی از اون امتیاز رو هم وجود خونواده هامون تشکیل میداد و نه چیز دیگه! رفتار مردم، رفتار حکومت، وضعیت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و آب و هوا و هر چیز دیگه ای که توی ذهنم بود، کمترین امتیاز ممکن رو داشت. توی این دو ماهی که توی اتاوا بوده ایم، امتیاز اولیه ی من به این شهر، فعلا حدود ۶۰-۶۵ هستش. وقتی مثلا رانندگی آدمها رو اینجا میبینی، تازه میفهمی که آرامش موقع رانندگی هم میتونه جزو ملاکهای زندگیت باشه! هوای تمیز، برخورد مردم با یه تازه وارد، وضعیت اقتصادی جدید بعد از پیدا کردن کار، رسیدن به امکاناتی که سالها نداشتی و …، همه و همه امتیاز زندگی در این شهر رو بالا میبره.
اما موارد و مشاهدات روزمره ی من تا الان:
۱. اولین چیزی که اینجا خیلی برام جالب بود، نوع برخورد و رفتار روزمره ی آدمهاست که ۱۸۰ درجه با ایران (یا حداقل با تهران یا حداقل اون قسمتهایی از تهران که من معمولا رفت و آمد داشتم که بخش بزرگی از شمال و جنوب و شرق و غرب تهران رو پوشش میده) تفاوت داره. اینکه اکثر آدمها، وقتی باهات چشم تو چشم میشند، بهت لبخند میزنند و احتمالا به علامت سلام، سری هم تکون میدند. برعکس تهران که چشم تو چشم شدن با آدمها، میتونست اخم یا حتی نگاه خشمگین طرف مقابل رو در پی داشته باشه، یعنی که «چرا به من زل زدی یا نگاه میکنی؟!»
۲. یه ماه و نیم اول که ماشین نداشتیم، تقریبا هر روز از اتوبوس استفاده میکردیم. نحوه ی برخورد دوستانه و محترمانه ی راننده های اتوبوس بر خلاف قیافه های عبوس و عصبانی راننده های خودروهای عمومی ایران، خیلی به چشمم اومد. البته به گفته ی دوستان، اینجا دستمزد راننده های اتوبوس خوبه و شاید مهمترین علت تفاوتی که گفتم، همین رضایت از وضعیت مالی شغل باشه. اما به هر حال اینکه هر روز کلی توی خیابونها رانندگی کنی، و باز هم آخر وقت، خوش برخورد باشی، چیز کمی نیست. توی همه ی اتوبوسها، قسمتی وجود داره که مخصوص معلولین، سالمندان، افراد کم توان و کالسکه ی بچه هاست. در اغلب موارد، به محض اینکه با کالسکه وارد اتوبوس میشی، اگه کسی غیر از مواردی که گفتم، روی اون صندلیها نشسته باشه، سریع از جاش پا میشه و صندلی رو میده بالا که کالسکه اونجا جا بشه. در مواردی هم که فرد مورد نظر شعورش کمه و از جاش بلند نمیشه، راننده ی اتوبوس تذکر میده و طرف معمولا مجبور میشه اونجا رو خالی کنه. برای خود من موردی پیش اومد که با کالسکه ی یاسمین کنار اون فضا ایستاده بودم و مشکلی هم نداشتم، اما راننده قبل از اینکه راه بیفته، از وسط جمعیت اومد سمت من و ازم سوال کرد که مشکلی نداری و راحتی و اگه میخوای اینایی که اینجا نشستند رو از جاشون بلند کنم!
خلاصه ی مطلب اینکه، اولین موردی که توجهم رو جلب کرد، تفاوت برخورد و رفتار آدمهاست. حالا این تفاوت به هر دلیلی که میخواد باشه: قانون، شعور، فرهنگ یا حتی زور! در حالیکه حتی با وجود زور و چماق در ایران، رفتار مردم روز به روز داره بدتر میشه و مثلا حتی حاضر نیستند پشت چراغ قرمز عابر پیاده سر چهارراه بایستند!
این سری مطالب ادامه دارد …