بایگانی ماهیانه: جولای 2006

جاده ابریشم

۱- آلبوم جاده ابریشم کلهر و اون چینیه ژائو ژیپنگ، و اقعاً محشره … الآن حدود ۱ ماه میشه که صبح تا شب همین آلبوم رو گوش میدم … اگه نشنیدین پیشنهاد میکنم حتماً بخریدش و گوش کنین

۲- به نظر میرسه باز هم طبق معمول همه بازی خوردیم، همین مایی که فکر میکنیم علامه دهر شدیم، به همین سادگی بازی می خوریم! بازی خوردنها همچنان ادامه دارند، این بار نوبت گنجی بود که با استفاده از اون، حدود ۶ سال همه بازی بخوریم …

۳- تحلیل رفتارهای این یه موجود واقعاً واسم سخت شده … هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر می پیچم …
۴- خدا کنه سال دیگه همین موقعها …

۵- بیش از ۵۰ روز یا شاید حدود ۳۵-۴۰ روز …

حج

اینطور که من دیدم توی این چند ساله، حج رفتن و زیارت خونه خدا، حتی اگه هیچ تاثیری هم نداشته باشه روی افراد – که تا اونجایی که من یادمه، به هیچ وجه نداشته و نداره -، حداقل خونواده های زیادی رو آشتی داده!

خاطره

واقعاً نمیدونم چه عنوانی برای این مطلب باید بنویسم که مناسب باشه، تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که چون مطلبی که میگم خاطره است، عنوانش هم همین باشه!
—————————————————————————————————
سال پنجم دبستان بودم! دبستان یگانه، یه کوچه پایین تر از گذرنامه توی خیابون شهرآرا!
اون موقع همیشه توی نمازهای جماعت مدرسه شرکت می کردم و خیلی موقعها هم مکبّر بودم. همیشه توی مسابقات قرآن و حدیث و از اینجور چیزها، نفر اول بودم و همیشه توی مسابقات در سطح منطقه و شهر و از این حرفها هم شرکت می کردم و بین کسانی که توی اون مسابقات دخیل بودن، شناخته شده بودم.
یه ناظم داشتیم که هنوز که هنوزه نمیدونم فامیلیش ریواز بود یا ریواس!!! اون موقع، خونواده ی متفاوتی داشت، از تیپ و قیافه ی خودش و زن و بچه هاش کاملاً مشخص بود.
یه بار زنگ ورزش بود، نزدیک ظهر هم بود، با لباس ورزشی اومدم برم توی حیاط که یهو صدام کرد و گفت: بچه های کلاس سوم میخوان نماز جماعت بخونن، آقای امینی – معاون امور تربیتی مدرسه – امروز نیست. آقای علیپور – معلم کلاس ما – هم نیست، آقای نظری – معلم ورزش – هم کار داره. تو بیا بشو امام جماعت!!! منم که کف کرده بودم از این حرفش، گفتم: آقا! آخه امام جماعت باید بالغ باشه، وگرنه آخه نمازی که خونده میشه که درست نیست! گیر سه پیچ داد و من، با ۱۱ سال سن، مجبور شدم برم و بشم امام جماعت کلاس سومی ها! اون روز اولین باری بود که با کراهت نماز خوندم! اون بنده خدا هم مقصر نبود، کاری بود که باید انجام میداد!
نمیدونم چرا بعد از اینهمه سال، یهو یاد این جریان افتادم. با اینکه همیشه زیاد خاطراتم رو به یاد میارم، اما فکر کنم یکی دو بار بیشتر یاد این جریان نیفتاده بودم که اون هم مدتها پیش بود! بس که این روزها تظاهر و ریا و از این چیزها دور و برم میبینم، بعد از اینکه این خاطره یادم اومد، فقط به این داشتم فکر می کردم که ما مقصر نیستیم! از همون اول توی مدرسه سیاه بازی و تظاهر و ریاکاری رو یادمون دادند…

در ادامه اعتراض علیه جنگ!

بهتره مطلب قبلیم رو اینجوری تکمیل کنم:

منظور من از اینکه یه گروهی همه جور اعتراض علیه جنگ و آمریکا رو به نفع خودشون قبضه می کنند، فقط این نیست که ما بشینیم و تماشا کنیم! چرا ما نمیایم با هم هماهنگ کنیم و یه گروه زیادی بشیم و علیه جنگ و آمریکا و اسرائیل اعتراض کنیم در حالیکه به جایی وابسته نیستیم؟ وقتی اعراب کثافت در قبال اینهمه کشتار وحشیانه ی شیعه ها خفه شدن، چرا اهل تسنن ایران – اعم از بلوچ و کرد و عرب و ترکمن و … – که رهبرانشون اکثر اوقات آدمهای آزادیخواه و فهیمی هستند، دسته جمعی و توی یه تظاهرات به این کشتارها اعتراض نمی کنن؟

تو رو خدا، تا دیر نشده بیاین دست به دست هم بدیم و یه اعتراض غیردولتی راه بندازیم، هر چه زودتر!

در آخر : دمشون گرم حزب الله لبنان و نیروهایی که کمکشون میکنند!

اعتراض علیه جنگ!

آمریکا از اون سر دنیا پا میشه و میاد افغانستان، و ما صدامون در نمیاد!

آمریکا از اون سر دنیا بلند میشه میره سومالی، و ما صدامون در نمیاد!

آمریکا از اون سر دنیا و البته همین بغلا – کویت و عربستان و ترکیه و آذربایجان و … – وارد خاک عراق میشه و هر غلطی میخواد میکنه، و ما صدامون در نمیاد!

آمریکا از اون سر دنیا به هر جایی که دوست داره حمله میکنه و درب و داغون میکنه و میچاپه، و ما صدامون در نمیاد!

اسرائیل یه مدت هر روز به قسمتهای جنوبی لبنان حمله میکرد و هر روز به چند قسمت خاص از فلسطین حمله میکنه – نوار غزه، کرانه غربی رود اردن و …، و ما صدامون در نمیاد!

روسیه به شکل وحشیانه ای به داغستان و چچن حمله میکنه و همه جا رو با خاک یکسان میکنه، و نه تنها ما صدامون در نمیاد که حاکمان ما هم صداشون در نمیاد!

آمریکا هر موقع دلش میخواد نیروهاش رو به کشورهای آفریقایی سرازیر میکنه تا مثلاً جلوی شورشی هایی که خودش علم کرده رو بگیره، و ما صدامون در نمیاد!

و خیلی چیزهای دیگه … و ما باز هم صدامون در نمیاد!

ولی این وسط فقط یه چیز برای شخص من کاملاً مشخصه و اون اینه که اگه تظاهرات ضد جنگ و خصوصاً ضد آمریکا و اسرائیل، توی مملکت ما، توسط یه گروه خاص قبضه نشده بود و هر حرکت اینچنینی به نفع گروه های خاصی برداشت نمیشد، شخص من قطعاً توی تظاهرات علیه جنگ و بالاخص علیه آمریکا و اسرائیل شرکت می کردم!

طبع شاعری

دو کلمه گفته میشه و بلافاصله شعر ساخته میشه!

———————————————————————————

مرد – دیوار : مرد را مردانه بودن لازم است، ور نه هر دیوار را بالا خزیدن مشکل است!

لیوان – گاو : دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند، بعد دیدم با لیوان کوفتند بر پستان گاو!

مانیتور – میخ : دیدم شبی یک مانیتور میخواند تاریخ، دیدم که بر دسکتاپ آن تا دسته بود میخ!

مستضعف – قندان : مستضعفان گیر کرده اند در راه بندان،  مستکبران بنشسته اند بر پای قندان!

مغز – لاستیک : دیدم شبی ماشین من لاستیکش ِپر ِپر می کند، دریافتم بر مغز آن میخی ج جر جر میکند! (روی حرف ک در لاستیک، علامت ساکن است)

منگنه – آسفالت : روزگاری منگنه آسفالت را بانگ بر نهاد، ای سیاه نازنین پس تو کجا و ما کجا؟

قرص – پشکل :  پشکل از دست زمانه داد و غوغا میکند، قرص هم گردست ولی گردی او با ما چه کار؟(اصلاح شده)

شب – سفارت : هر که را راهش بود سوی دیار یانکیان، شب به شب خفتن به درهای سفارت لازم است!

————————————————————————————-

کلمات از من و اشعار فوق العاده و پرمعنی از پسرخاله بزرگه ی بنده!

اخبار صدا و سیما

کمتر از ۵ دقیقه پیش، توی اخبار ورزشی شبکه خبر در مورد ماکِله له بازیکن تیم ملی فرانسه گفت که متولد شهر کینشاسا در جمهوری کنگو هست! یکی نیست به اون احمقی که داره خبر رو می نویسه بگه که حداقل یه نگاهی به جمهوری کنگو و پایتختش بندازه بد نیست! کینشاسا پایتخت زئیره …

حرفهای احمقانه

نمیدونم این جور حرفها، فقط مال ما ایرانیاس؟ یا مال همه ملل عقب موندس؟ یا شاید هم مال همه ی کسانی که بیکارند و علاف!

از صبح تا شب کنار همدیگه و ظاهراً به خوبی و خوشی داریم زندگی می کنیم. به محض اینکه کوچکترین اتفاقی افتاد و یه مسئله ای پیش اومد و یه اختلاف کوچیک به وجود اومد یا نمایان شد، به شدت رومون به همدیگه باز میشه و هر چی دلمون میخواد میگیم. در این مورد خاص، خود من چند اشتباه کردم که مهمترینش رو فکر کنم بچه های گروپ ورودی های ۸۲ دانشکده مون توی یاهو، یادشونه و تا جایی که یادمه آخرین باری بود که همچین اشتباهی کردم. تازه بعد از اونهمه چرت و پرتی که نثار هم میکنیم، منتظریم در اولین فرصت بشینیم و به قول معروف پته ی طرف رو بریزیم رو آب و تمام اسرار زندگی یارو رو بریزیم وسط: اینا اصلاً ۱۲ امام رو هم قبول ندارن، اینا ۶ امامی هستن، شیخی هستن، اینا اصلاً نماز نمی خونن، اینا اصلاً نمیدونن خدا و پیغمبر یعنی چی! اینا … ما که اسماً ۱۲ امامی هستیم و مثلاً خیلی مسلمونیم، چه گلی به سر جامعه مون داریم می زنیم که اینا نتونن بزنن؟ اصلاً خود ما که اینهمه ادعا داریم، به کدوم یکی از حرفهای همون ۱۲ امام عمل کردیم؟ غیبت، دروغ، تهمت، ریا، هزار کوفت و زهر مار دیگه …
از این فکرها و حرفها واقعاً خسته شدم. اینقدر ذهنم از این چیزها پُره و اینقدر آشفته اس، که بعد از مدتها، دوباره وسط حرف زدن کلمات و جملات یادم میرن، نمی تونم جمله ام رو درست تموم کنم، نمی تونم تمرکز کنم روی یه مسئله و بهش فکر کنم، دائم شبها کابوس می بینم، دائم توی خواب جیغ و داد می کنم، دائم احساس خستگی و بی حوصلگی می کنم، دائم مغزم میره به حالت استند بای، دائم …

از این دست حرفها زیاده، خیلی زیاد، نمی دونم چرا هر وقت با بعضیا درد دل میکردم و میکنم یا وقتی میام و اینجا می نویسم، کلی آروم میشم …

۹ روز …

مرگ

دیروز که با پژمان چت میکردم، گفت که داود مکرم، انتظامات دانشکده که به گفته ی خودش، دکتر اکبری ۵ سال بود نمیگذاشت از دانشکده ی ما بره و دلیلش هم کاملاً مشخص بود!!!، توی بیمارستانه و حال خوشی نداره و ازش قطع امید کردند و …

گفتم که از مرگش خوشحال نمیشم ولی به هیچ وجه ناراحت هم نمیشم. ولی امروز که رفتم دانشگاه و دم در ولیعصر حجله اش رو دیدم، یه کم ناراحت شدم، فقط به خاطر اینکه زندگی یه موجود تموم شده! با اینکه از مرگش یه کم ناراحت شدم، ولی به خاطر دردسرها و مشکلات بی دلیل و مزخرفی که برای شخص من درست کرد، امکان نداره ببخشمش و اگر جایی باشه و روزی برسه که قرار باشه به حسابش رسیدگی بشه، به هیچ وجه ازش نمیگذرم …