بایگانی ماهیانه: ژانویه 2007

اندر احوالات سهمیه بندی بنزین

قبل از شروع مطلبم از طولانی بودنش عذرخواهی کنم. یک عذرخواهی دیگر هم بابت گریز زدنهای بیش از حد به مطالب دیگر به شما بدهکار میشوم که حتماً به بزرگواری خودتان می بخشید. و امّا مطلب:

———————————————————-

در هفته ای که گذشت، خبر سهمیه بندی بنزین در سال ۱۳۸۶ با شعار عدالت در زمینه ی مصرف سوخت [شعاری که ربطش را به این مصوبه درک نکردم!] توسط دولت محترم مهرورزی، به سرعت منتشر شد و طبق معمول به سرعت هم تکذیب شد!

خبری مبنی بر اینکه سهمیه ی روزانه ی تاکسی ۲۲ لیتر، آژانس ها و مسافربرهای شخصی ۱۸ لیتر و خودروهای سواری شخصی ۴ لیتر تعیین شده است.

اما گوشه ای از بحثهایی که این روزها پیرامون این مسئله [یا شاید هم مسئله نما! برای اطلاعات بیشتر در مورد مسئله نما به مورد ۷ام این نوشته مراجعه شود] صورت میگیرد [+ و +]، همه و همه نشانگر صحت وجود چنین پیشنهادی در لایحه تقدیمی هیئت دولت نهم به مجلس هفتم علیرغم تمام تکذیبهای همیشگی دولت است.

اولاً بگویم که من با یک چنین پیشنهادی مشکل اساسی دارم! چرا هزینه ی ندانم کاریهای دولت و حکومت را مردم بپردازند؟ اگر دولت صندوق ذخیره ی ارزی را تا آخر خالی کرده و دیگر آه در بساط ندارد، اگر گسترش حمل و نقل عمومی به دلیل بی توجهی و بی برنامگی و لجام گسیختگی دولت محترم نهم عقیم مانده، اگر دولت هر روز اتومبیل هایی که روی دستش مانده را با قیمت سرسام آور و با نازلترین امکانات و البته با دادن وام و سایر مساعدت های مالی به مردم قالب میکند، مردم چه گناهی کرده اند؟

قطعاً این لایحه در صورت تصویب توسط مجلسیان هفتم [که این روزها با انتقاد شدید از عملکرد دولت نهم سعی در جدا نشان دادن خود از این دولت و افتضاحاتش دارند و صد البته فقط دارند برای انتخابات سال آینده ی مجلس، خودشان را آماده میکنند]، پیامدهایی به همراه خواهد داشت که جلوگیری از آن توسط هیچکس و به هیچ وسیله ای امکانپذیر نخواهد بود. برخی از این پیامدها که در زمان بنزین کوپنی هم فراگیر بود را به اختصار یادآور می شوم:

۱- سرقت بنزین: تصور کنید که صبح زود با عجله برای رفتن به محل کارتان یا دانشگاه یا هر جای دیگری که برنامه داشته اید، سوار اتومبیل خود میشوید. هر چه استارت میزنید، ماشین روشن نمی شود. سوئیچ را که می چرخانید، قبل از استارت زدن به عقربه ی بنزین ماشین نگاه میکنید. دیشب باک اتومبیل را تا جایی که سهمیه تان اجازه می داد یا در بازار سیاه وجود داشت، پر کرده بودید. حالا عقربه بنزین، نشان می دهد که باک بنزین خالی خالی است. نامردها تا آخرین قطره ی بنزین را کشیده اند و نیم لیتری هم باقی نگذاشته اند که شما به نزدیکترین پمپ بنزین بروید و حداقل با کمی تأخیر به کارتان برسید. این داستان خیالی نیست! در زمان بنزین کوپنی هزاران نفر در روز، مزه ی شیرین چنین اتفاقی را می چشیدند.

۲- ایجاد بازار سیاه به انحاء مختلف:
الف- کار و کاسبی جایگاه های سوخت گیری [همان پمپ بنزین ها] سکّه خواهد شد. بنزین را به روشهایی که خوب بلدند، از جایگاه خارج می کنند و در بازار سیاه به فروش می رسانند. این مسئله هم در زمان بنزین کوپنی شدیداً رایج بود!

ب- فرض کنید قیمت بنزین در بازار سیاه، خیلی کم و در حدود لیتری ۷۰۰ تومان است. به نظر شما یک راننده ی تاکسی یا آژانس یا مسافربر شخصی اگر سهمیه بنزین روزانه خود را در بازار آزاد بفروشد و به کار دیگری مشغول شود بهتر نیست؟ راننده ی تاکسی بدون کوچکترین زحمتی، حدوداً روزی ۲۲*۷۰۰ – ۲۲*۸۰ = ۱۳۶۴۰ تومان سود خالص خواهد داشت، یعنی حدوداً ماهی ۴۰۰ هزار تومان. خوب من هم باشم، عطای کار در خیابانهای اعصاب خردکن تهران را به لقایش می بخشم و میروم حتی در گوشه ی خانه ام صبح تا شب می خوابم!

پ- از همه بدتر بازار سیاه دولتی است! گروهی از نزدیکان دولت و وزارتخانه ها، خصوصاً وزارت نفت، با استفاده از رانتی که دارند، بنزین را بجای رساندن به جایگاه های توزیع سوخت، به بازارهای سیاه میرسانند و با خیال راحت سود کلانی به جیب میزنند. البته هر روز شاهد خواهیم بود که در صدا و سیما از برخورد با دانه درشت های قاچاق بنزین و بازار سیاه صحبت خواهد شد، امّا هیچ وقت نمود عملی آن را نخواهیم دید. بعداً می بینیم که یک راننده تاکسی بیچاره را به جرم قاچاق بنزین و ایجاد بازار سیاه دستگیر کرده اند و قرار است مجازاتش کنند تا عبرت سایرین شود. اما همه مان خوب میدانیم که خانه از پای بست ویران است

۳- آتش سوزی و بالارفتن آمار مرگ و میر:

الف- شما بنزین را در انباری یا پارکینگ منزل خود احتکار کرده اید. خوب بنزین است دیگر! کلید چراغ پارکینگ را که میزنید، ساختمانتان را به هوا می فرستید. حالا آمار مرگ و میر بر اثر آتش سوزی ناشی از احتکار بنزین هم به آمار کشته شدگان ناشی از تصادفات جاده ای و درون شهری و البته کشته شدگان هوای آلوده ی تهران و سایر آمار روزانه ی مرگ و میر غیر طبیعی در ایران اضافه می شود.

ب- ساعت ۳ نصف شب است. شما در خواب ناز هستید و تا بحال شش پادشاه [از محمدشاه قاجار تا رضاشاه پهلوی] را در خواب دیده اید! [لطفاً به اینکه چرا از محمدشاه شروع شده گیر ندهید! فرض کنید آنقدر اطلاعات تاریخی تان زیاد نیست که فتحعلی شاه را یادتان بیاید] حالا منتظرید که محمدرضا شاهتان را به خواب ببینید و کلی قربان صدقه اش بروید! [من هنوز نفهمیدم چرا ملت ایران خیانت هایی که یک نفر به آنها میکند را بعد از خلعش به یاد نمی آورند! کاری به اتفاقاتی که بعد از شاه مخلوع پهلوی افتاده ندارم، امّا بد نیست کمی هم آن موقع ها و فشارهایی که به مردم و گروه های منتقد وارد میشد را به خاطر مبارکتان بیاورید که دست کمی از فشارهایی که امروز به مردم و منتقدین وارد میشود نداشتند] ناگهان با صدای انفجار از خواب بیدار میشوید. کلی فحش های رکیک نثار صدای انفجار بیچاره می کنید که نگذاشته شخص محبوبتان را ببینید. غرغر کنان و دوان دوان جلوی پنجره ی اتاقتان میروید. رنگ از رخسارتان میپرد. اتومبیل مبارکتان دارد در آتش می سوزد. یک از خدا بی خبر، می خواسته بنزین ماشینتان را بدزدد که خداوند در همین جهان او را به سزای عملش رسانده است. فقط این وسط، شما هم یک مقدار باید بابت چند میلیون پول بی زبانی که برای خرید ماشین پرداخته بودید، بسوزید!

۴- بالا رفتن قیمت ها:
الف- فرض کنید یک راننده ی مسافربر شخصی محترم، برای اینکه حوصله اش در خانه سر نرود، یک روز در ماه را به جابجایی مسافران در خیابان می پردازد. شما چهارراه ولیعصر [تقاطع انقلاب و ولیعصر] سوار میشوید و می خواهید میدان ولیعصر هم پیاده شوید. در حال حاضر کرایه ی این مسیر به ناحق ۱۵۰ تومان است! موقع پیاده شدن پانصد تومانی به راننده میدهید و حتی یک سکه ی ناقابل ۲۵ تومانی هم به شما برنمی گرداند! شاکی میشوید که این چه وضعی است؟ می گوید از بازار آزاد بنزین می خرم، باید یک جوری آن را جبران کنم! خوب حق دارد بنده خدا!

ب- برای خرید مایحتاج روزانه تان، به سوپر مارکت محله تان مراجعه میکنید. سلام و احوالپرسی میکنید و اجناس مورد نیازتان را می گویید و جناب مغازه دار، همه را در اسرع وقت برایتان آماده میکند. برای مثال: ۱۰ عدد تخم مرغ، دو عدد شیر کیسه ای، یک بسته نان، یک قالب کره! فروشنده حساب میکند: ۴۰۰۰ تومان! چشمان مبارکتان گرد میشود و رنگ به رویتان نمی ماند! می گویید که هر روز همین چیزها را می خریدید و میشد ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ تومان! از فروشنده می خواهید قیمت هر مورد را به تفکیک برایتان بگوید. می گوید: تخم مرغ دانه ای ۲۰۰ تومان، شیر کیسه ای هر عدد ۴۰۰ تومان، یک بسته نان ۵۰۰ تومان، یک قالب کره ۷۰۰ تومان! بهتر میبینید که دست خالی به خانه بروید و سر گرسنه به زمین بگذارید و فردا صبح هم قید صبحانه را بزنید!

۵- بالا رفتن متوسط مصرف بنزین: شما روزی ۴ لیتر سهمیه بنزین دارید. قرار است آخر هفته با خانواده برای گردش یا رفتن به یک رستوران بیرون بروید. پس بهتر می بینید آخر هر شب بروید و ۴ لیتر سهمیه تان را در باک ماشینتان بریزید که آخر هفته باکتان پر باشد. آخر هفته هم که بیرون رفتید، تا آخرین قطره ی بنزین موجود در باکتان را مصرف میکنید که هم کسی نتواند آن را بدزدد، هم باکتان جا برای بنزین روزهای آینده داشته باشد! [مواردی از این قبیل را چند روز پیش بابک بصورت حضوری خیلی خوب گفت، بهر حال به خاطر وجود پدرش، بیشتر از من از اقتصاد و اینجور چیزها سر در می آورد]

۶- خط کشیدن دور حقوق: شما راننده ی یک شرکت خصوصی هستید و راه ارتزاق شما و هفت سر عائله تان، همین اتومبیل است. خوب وقتی بنزین نباشد، چطور می خواهید از اتومبیلتان در خدمت به این شرکت استفاده کنید؟ شرکت هم که دولتی نیست که بی حساب و کتاب، حتی برای چرت زدن شما در پشت میز اداره یا فرمان اتومبیل، به شما پول بدهد! پس دور حقوق ماهیانه تان از شرکت را خط بکشید. حالا باید با باد هوا زندگی کنید!

این چند مورد در مورد پیامدهای سوء سهمیه بندی بی حساب و کتاب بنزین به صورتی که دولت محترم مدّ نظرش است، به ذهن من رسید. اگر شما هم چیزی به ذهنتان میرسد در قسمت نظرات حتماً بنویسید که من به این مطلب اضافه اش کنم.

در مورد راه حلهای جلوگیری از این مشکلات هم، چون من نه کارشناس اقتصادی هستم و نه کارشناس انرژی، نظراتم را برای خودم نگه دارم بهتر است!

———————————————————-

بی ربط نوشت:

اینجا کاریکاتوری از بزرگمهر حسین پور ببینید.

وبلاگ گروهی

وبلاگ گروهی مفدا (مطالعات فکری دانشجویان) به همت مهدی و محسن راه اندازی شد. توضیح وبلاگ رو بخونید:

« پس از سال ها بودن در دانشگاه، این مهد تفکر و تعقل، و پس از دیدن بسیار مرارت ها و مشقت ها – ناشی از جهل، نادانی یا سو نیت – چاره کار در آن دیدیم که راهی در پیش بگیریم از جستجوی حقیقت تا نزدیک تر شدن به آن و سپس فهماندن آن بر عامه.
این صفحه ی مشترک، نوشت گاه مشترکمان خواهد بود از آنچه می یابیم و می خوانیم. دست تمامی دوستان اهل خرد را به سختی می فشریم، از هر فکر و رایی که باشند، و در بزرگراه تعقل و تفکر قدم بردارند.
هر یک از دوستان در صورت تمایل می تواند پس از تماس با گردانندگان این نوشت گاه، امکان افزودن خلاصه مطالعات خود را بیابد.
تمرکز محتوایی این نوشت گاه، بر بیان خلاصه و گاه در صورت امکان، نظر گسترشی شخصی بر آن است. خوشحال خواهیم شد در این محفل کوچک، میزبان نظرات اندیشمندان بزرگ باشیم، تا همه با هم در راه رسیدن به حقیقت قدم برداریم. »

خوشحال میشیم اگه سر بزنید و بخونید و نظر بدید و در صورت تمایل، همکاری کنید.

شوکت شاهی

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری

آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم اوفتادگان خوری

در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یکدم از دلم غم دنیا به در بری

در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کزین کریوه سبکبار بگذری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازتست
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری

حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری

صلح به از جنگ و داوری … صلح به از جنگ و داوری …

مجدداً دیزی! *

۱۰ مهر یه مطلبی نوشته بودم به نام دیزی! دوباره اون اتفاقات و اون خوابها و اون ذهنیات آشفته داره برام تکرار میشه! بهتر دیدم به جای نوشتن مطلب جدید، دوباره همون مطلبم رو بذارم اینجا …

همه چیز دور سرم می چرخه، چشمام رو می بندم، بعد از باز کردن چشمهام، می بینم که روی لبه پشت بوم ایستادم، چند نفر از پشت سر داد میزنند «نپّر، نپّر». بهشون می خندم. می پرم پایین. ارتفاع خیلی زیاده. نزدیک زمین که میرسم، با اینکه هیچ چیزی همراهم نبود، چترم رو باز میکنم و دارم به بالا نگاه می کنم، توی دریا فرود میام. خودم رو به ساحل میرسونم. دورخیز میکنم و با سرعت می دوم وسط آب. همینطور تا بی نهایت میخوام شنا کنم. آب سرده. بدنم بی حس میشه. دیگه نمی تونم ادامه بدم. روی آب می خوابم. کلی آدم کوتوله سفیدپوش از اون دور دارند روی آب می دوند و می آیند به سمت من. پارچه ای سفید روی جنازه ام میندازند و بلندم می کنند می برند به سمت ساحل. اونجا همه منتظرند. چند نفر کِل می کشند، چند نفر ناله می کنند. کوتوله های سفیدپوش دارند می رقصند. من هم با اونها می رقصم، اما معلق در هوا. مردی سفیدپوش، بین جمعیت ایستاده. به من لبخند میزنه. به سمتش میرم. جمعیت راه رو باز میکنند. تا نزدیک مرد خندان سفیدپوش میرسم، سیاهی دور و برم رو میگیره. مرد خندان سفیدپوش، سیاه سیاه میشه و خنده های شیطانی میکنه. دور و برم رو نگاه میکنم. کوتوله ها با قیافه های شیطانی و حالا با لباسهای سیاه کِل می کشند. دیگه هیچ کس ناله نمیکنه. همه دارند شیطانی می خندند و زوزه می کشند. فرار میکنم. جمعیت سیاه پوش پشت سرم می دوه. چند قدم بیشتر نمونده که بهم برسند و تکه تکه ام کنند. گریه میکنم. فریاد می کشم. سیاه پوشان دورم رو گرفته اند. بلندتر فریاد میزنم …

خیس عرق شده ام …
—————————————-

* این دیزی هیچ ربطی به اون دیزی نداره. همینجوری حال کردم کلمه انگلیسی رو بصورت فارسی بنویسم.

بحران در بحران

زمان خاتمی گفته میشد که مخالفان دولت و اصلاحات، هر ۹ روز یکبار بحرانی برای دولت اصلاح طلب می سازند و در کار آن سنگ اندازی میکنند. اما این روزها شاهدیم که دولت نهم، خود کمر همت به بحران سازی برای خود و تخریب بیش از پیش خود بسته است.

وقتی گوش دولت حاکم، به هیچ تذکری بدهکار نیست! وقتی کارشناسان انرژی بر سر خود میزدند که آهای آقایان هیئت دولت، جلو نکشیدن ساعت در روز اول سال، باعث اتلاف وحشتناک انرژی برق میشود، همه ی اعضای دولت و اطرافیانشان در همه ی مسائل کارشناس شده بودند! مجلسیان تذکر دادند، نامه نگاری کردند، کار کارشناسی کردند، اما دولت بر سر موضع خود ایستاد! نتیجه اینکه، مصرف برق بشدت بالا رفت، یعنی نیروگاه های گازی تولید برق کشور باید حجم زیادی از گاز تولیدی پالایشگاه ها را، بجای ذخیره کردن برای مواقع ضروری مانند پاییز و زمستان امسال، برای تولید برق به مصرف رساندند.

از طرفی، در میدان گازی مشترک ایران و قطر، یعنی پارس جنوبی، تجهیزات مستعمل و از رده خارج ایران، توانایی استخراج مناسب گاز را ندارد. طبق قانون استخراج از میدانهای مشترک گازی، محدودیتی برای استخراج وجود ندارد. پس قطر با کمک آمریکا و سایر کشورها، شدیداً مشغول استخراج گاز از این میدان بزرگ گازی میشود.

اما در ایران: رئیس جمهور محترم، مشغول دادن شعار درباره ی افشای اسامی مفسدین اقتصادی است. وزارت اقتصاد و دارایی، دارد بورس را به خاک سیاه می نشاند. همان مقدار گازی را هم که ذخیره داشتیم، داریم به ترکیه می فروشیم. رئیس جمهور در سفرهای دور ایران در ۴ سال خود، در جلسات دو ساعته ی خود با هیئت دولتش، مشغول تصویب صدها مصوبه (!!!) و دو یا سه برابر کردن بودجه ی جاری استانها و شهرستانهاست. بودجه ای که مجلس و دولت، هنوز کوچکترین بحثی برای تصویب آن نکرده اند. دانشگاه ها شلوغند، همه هم به اینهمه فشار بر جوّ دانشگاه معترضند. قیمت زمین و مسکن دارد روز به روز بالاتر میرود. وزیر مسکن، بالا رفتن قیمت زمین و مسکن را به بالا رفتن قیمت آهن ربط می دهد. در حالیکه با یک حساب سرانگشتی می توان فهمید که وامهای مسکن صندوق مهر رضا و مؤسسات دیگری که دولت نهم به سرعت آنها را راه اندازی کرد و گسترش داد، سهام عدالت و همچنین نبود امنیت اقتصادی در کشور به دلیل تصمیمات بی حساب و کتاب دولت و خارج شدن سرمایه های کلان از حسابهای بانکی و تزریق مستقیم آنها به بازار معاملات، حجم نقدینگی در گردش سیستم پولی را بالا برده و این مسئله باعث بالا رفتن قیمت همه چیز شده، از آهن و مسکن و زمین گرفته تا میوه و گوشت و … آخر سر هم بالا رفتن قیمت میوه و مایحتاج خوراکی مردم، به آن ور آبها ربط داده می شود و توطئه ی دشمنان قسم خورده ی ایران نام می گیرد. رئیس جمهور همچنان مشغول دیدن امثال هاله ی نور است و سخنگوی دولت مشغول تکذیب آن! هنوز هم انرژی هسته ای حق مسلم ماست. اما نان و گوشت و میوه و سرپناهی به عنوان مسکن و مایحتاج روزانه ی مردم حق مسلم هیچ کس نیست! در ایران همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود …

فصل سرما زودتر از آنچه فکرش را می کردیم فرا میرسد. مصرف گاز در کشور شدیداً بالا میرود. روزها یکی پس از دیگری میگذرند و حجم ذخایر گازی پالایش شده و قابل استفاده در کشور روز به روز افت میکند. دولت بجای اندیشیدن چاره ای برای این مسئله، مشغول تدوین سیاستهایی برای قلع و قمع منتقدان خود است. اتحادیه صنف نانوایان، تصویب می کند که قیمت نان باید ۲۵ درصد گران شود. دولت تهدید میکند هر که نان را به قیمتی بالاتر از قبل بفروشد، در نانواییش اش تخته میشود. یکی نیست بگوید، گیرم که نانوایی هم پلمب شد، مردم نانشان را از کجا بخرند؟! اما هنوز هم انرژی هسته ای حق مسلم مردم ایران است و مردم ایران تا آخرین نفس پای این حق خود ایستاده اند.

انتخابات خبرگان رهبری و شوراها برگزار می شود. طرفداران دولت – رایحه ی خوش خدمت یا همان رایحه ی خوش خدمت ها – شکست سنگینی می خورد. اما دولت هنوز از خواب بیدار نشده است.

شورای امنیت سازمان ملل – که فلسفه ی وجودی آن و مصوباتش، برای من بیشتر به شوخی می ماند تا واقعیت اما بهر حال مصوباتش ضمانت اجرایی هم دارد، در حرکتی که انتظارش میرفت، مرحله ی اول تحریم ایران را آغاز می کند. قطعنامه ۱۷۳۷ علیه ایران تصویب میشود. چین و روسیه که دولت نهم از زمان روی کار آمدنش، پشت پرده ی مذاکرات برای حمایت از حق مسلم مردم ایران، امتیازات بزرگی در حد گلستان چای (!!!) به آنها داده، به راحتی آب خوردن به قطعنامه علیه ایران رای مثبت میدهند. حالا همه از ضرورت استفاده دولت نهم و نمایندگان مذاکره کننده اش از تجربیات دولت اصلاحات و نمایندگان مذاکره کننده اش سخن می گویند.

گفته می شود تمام بودجه ی مصوب سال ۱۳۸۵ دولت، تا پایان پاییز ۱۳۸۵ تمام شده است. تراز صندوق ذخیره ی ارزی هم به شکلی باور نکردنی منفی شده است. دولت مشغول فروش اوراق مشارکت می شود تا شاید این آخر سالی، پولی فراهم کند که حداقل عیدی های ۲۰۰ هزار تومانی امسال کارمندان دولت را کم کم جفت و جور کند.

سرما بیداد میکند. شرکت گاز استان کردستان برای جلوگیری از قطع گاز منازل، گاز کارخانجات و ادارات را قطع میکند. در اکثر استانها همین اتفاق دارد می افتد، یکی پس از دیگری. آن موقع که گفته میشد مصرف برق بالا میرود، هیچ کس توجه نکرد. بجای ذخیره کردن، گاز را با سرعت هر چه تمام تر برای تولید برق مصرف کردیم. حالا گاز برای گرم کردن منازل که نداریم هیچ، برای تولید برق هم گاز کم داریم. گاز ترکیه را هم می خواهیم ندهیم! خوب ترکیه شکایت خواهد کرد و از ما غرامت سنگینی خواهد گرفت. همه چیز به خوبی پیش میرود … به قول یکی از نزدیکان: خودمان تحریم را قبل از همه شروع کردیم!

و دولت نهم بجای بیدار شدن از خواب، طرحی فراهم کرده که طی آن می خواهند همه وبلاگ نویسان را شناسایی کنند تا در صورت لزوم با آنها برخورد کنند.

همه چیز به پیش میرود. به کدام سمت مشخص نیست …

ما ایرانیان مرده پرست

نمی دونم چرا تا وقتی کسی زنده است، هیچ یادی ازش نمی کنیم و هیچ خبری هم از اون شخص نیست. این مسئله وقتی در سطح افراد مطرح تر جامعه، مثل استادان، هنرمندان، ورزشکاران، مدیران، فرماندهان و باقی مسئولین اتفاق میفته، نمود بیشتری پیدا میکنه.

بعضی از اساتید قدیمی دانشگاه ها که در واقع جزو مؤسسین دانشگاه ها هم بوده اند، اونقدر تا مدتها مورد بی مهری و عدم توجه قرار می گیرند که کسی نمیدونه واقعاً چنین افرادی توی این مملکت وجود دارند. در این زمینه، با تمام انتقاداتی که به صدا و سیما وارده، باید انصاف رو هم رعایت کرد و بخاطر همایش سالیانه ی چهره های ماندگار این رسانه، از دست اندرکاران برگزاری این همایش تقدیر کرد. فکر کنم پارسال بود، یکی از استادان قدیمی دانشگاه تهران رو دعوت کرده بودند. دو نفر ایشون رو کمک می کردند تا روی سن بیایند. از ایشون تقدیر شد، حدود یک هفته بعد، خبر فوت ایشون اعلام شد. با اینکه اینگونه تقدیر کردن ها خیلی دیر داره انجام میشه، باز جای شکرش باقیه که داره انجام میشه.

مهدی فتحی، بازیگری که خیلی به بازی های قویش علاقه داشتم، هیچ خبری ازش نبود. یهو گزارشی توی تلویزیون پخش شد مبنی بر اینکه ایشون توی بیمارستانه و به دلیل مضیقه ی مالی، به کمک مردم احتیاج داره! معلوم نیست دولت، خانه ی هنرمندان و گروه هایی که مدعی حمایت از هنر و هنرمند هستند چکار می کردند که آقای فتحی، آخر عمری باید دست به دامان مردم میشد.

دکتر کاظمی آشتیانی، مؤسس پژوهشکده ی رویان، پارسال فوت کرد. از وقتی که فوت کرد، همه جا پر شد از اسمش. شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایزه ی علمی به نام ایشون گذاشته. برای من خیلی عجیبه! باید طرف از دنیا بره و اینقدر همه جا اسمش پر بشه؟

خیلی از ورزشکاران پیشکسوت، در تنگنای وحشتناک اقتصادی هستند. آنقدر به دادشون نمی رسند که کارشون به بیمارستان میکشه. بعد تازه همه یادشون میفته که یه همچین کسی هم بوده، حالا بریم سراغش. اما چه فایده که دیگه کار از کار گذشته و امیدی به زنده موندنش نیست

یادمه وقتی صیاد شیرازی زنده بود، چیز خاصی ازش گفته نمیشد. وقتی از دنیا رفت، شدیداً همه جا پر شد از اسمش. همه هم فقط تعریف و تمجید می کردند. یا همین پارسال، سرلشگر کاظمی. تا بود هیچکس در موردش چیزی نمی گفت. از کارهایی که در جنگ با عراق کرده بود چیزی نمی گفتند. اما تا از دنیا رفت، تمام برنامه های صدا و سیما تا چند روز ایشون رو نشون میدادند و دائم تعریف و تمجید میکردند.

مثال از این دست زیاده. اما چیزی که خیلی ذهنم رو مشغول کرده این سؤاله که «چرا ما مردم ایران مرده پرستیم؟ این قضیه به کمبود کدوم مورد اخلاقی یا در واقع به وجود کدوم خصیصه در جامعه مون برمی گرده؟» من که هر چی فکر میکنم، جواب خاصی براش پیدا نمی کنم. شما نمی دونید؟

اندر حکایت مقابله با دانشگاه آزاد

معاون نظام وظیفه ی ناجا اعلام کرد: از دی ماه ۸۵ به بعد، معافیت تحصیلی شامل کسانی خواهد شد که از طریق آزمون ورودی وارد دانشگاه شده باشند. وی در صحبتهایش فقط سخن از دانشگاه های جامع علمی کاربردی و پیام نور به میان آورد…

چند ماه بیشتر از شعارهای مثل همیشه پوپولیستی رئیس جمهور در مورد شهریه ی بالای دانشگاه آزاد و ضرورت برخورد با این دانشگاه نمی گذرد. روزهایی که جناب بوی رجایی به شهرستانهای محروم تشریف فرما می شدند و مدام از ضرورت پایین آوردن شهریه ی دانشگاه آزاد و فراهم آوردن حق تحصیل با هزینه ای مناسب برای همه ی اقشار محروم فریاد وامصیبتا سر میدادند. کار به جایی رسید که رئیس الوزرا، بر جریمه ی جاسبی به پرداخت دو ترم هزینه ی دانشگاه آزاد در هر سال برای هر کدام از فرزندانش تأکید فرمودند. همان روزها جاسبی، رئیس مادام العمر دانشگاه آزاد اسلامی، در مصاحبه هایش از هزینه های بالای دانشگاه آزاد و نبودن ردیف بودجه در بودجه مصوب سالیانه دولت جهت تخصیص به این دانشگاه ابراز ناله و فغان نمود. دعوا در روزنامه ها بالا گرفته بود و مردم هم مثل همیشه، فحشها را نثار جاسبی بورژوا و قربان صدقه ها را تقدیم احمدی نژاد مردم دوست و خادم المله (با رئیس سابق خبرگزاری جمهوری اسلامی اشتباه نشود!) می نمودند. آنقدر این دعوا ادامه یافت تا بالاخره جناب سیاست مدار اعظم، حضرت آیت الله!!! هاشمی رفسنجانی وارد صحنه شده و در جلسه ی هیئت امنای دانشگاه آزاد از عملکرد این دانشگاه تعریف و تمجید فرمودند. حالا نوبت خوش به حال شدن جناب جاسبی و همکارانش در دانشگاه آزاد بود. محض موش دوانی و ترساندن بعضی ها هم که شده، اعلام کردند که دانشگاه آزاد از سال آینده ( یا شاید هم ۲ سال آینده ) بدون آزمون ورودی، دانشجوی کارشناسی می پذیرد! چه بلبشویی بشود وضعیت تحصیلی در مملکت!

امّا …

روزها گذشت و بالاخره همراهان رئیس جمهور، ای کیو سان وار به تفکر عمیق نشستند و برای اولین بار در عمرشان، ایده ای زدند خارق العاده که صد البته از ایشان و یارانشان بعید می نمود. دیگر به کسانی که بدون آزمون ورودی به دوره کارشناسی دانشگاه آزاد وارد بشوند، معافیت تحصیلی ندهیم و بدین سان اول و آخر دانشگاه آزاد را به هم وصلت بنماییم!

صدا و سیما هم که مثل همیشه، آتش بیار معرکه به سود دولت نهم و به ضرر قبلیها شده است! امشب اخبار دانشگاه شبکه خبر از قول خاتمی اعلام کرد: صحبت از بالا بودن و نا مناسب بودن شهریه ی دانشگاه آزاد بیجاست! یکی نیست بگوید، سید جان! قربان آن عبای شکلاتی ات! درست است که باید با هاشمی و کارگزارانش در این برهه ی حساس استراتژیکی لجستیکی! متحدالکلام بشوی، امّا تو رو خدا اینجوری نه! مگر نمی دانی که این عمو عزّت و عمّالش منتظر سوژه هستند تا زوم دوربین ها و خبرگزاری ها و روزنامه ها را از روی عمو محمود بردارند! ای بابا!

والله من که مانده ام هاشمی و یارانش چه کار می خواهند بکنند با این ایده! البته از هاشمی و یاران باران دیده اش هیچ بعید نیست کاری کنند که سخنگوی دولت تمام حرفهای رئیسش را در مورد دانشگاه آزاد هم تکذیب کند …