بایگانی ماهیانه: آگوست 2007

فراموشی

«انتقادات و تفکراتم رو، برای خودم نگه میدارم! از دور و برم خبر میگیرم، اما نمی نویسم! اونقدر نمی نویسم تا اینجا رو فراموش کنم!

کتابهایی رو که در نوبت دارم، میخونم! فیلم میبینم! برای کنکور خودم رو آماده میکنم! پاره وقت کار میکنم! خلاصه هرکاری میکنم جز اینجا نوشتن!

شاید ماهی یک یا دو مطلب بنویسم! اما نه دیگه به سبک و سیاق این چند وقته! اصلاً بهتره ننویسم»

اینها بخشی از تفکراتی هستند که این روزها در سرم میگذرند! انذار و تبشیر نزدیکان درباره ی خراب نکردن پرونده ام با وبلاگ نویسی!!!، روی اعصابم رفته و میخوام از اینجا راحت بشم! از روزنامه، خبر، جامعه، خیابون، مترو، تاکسی و … حالم بهم میخوره! حتی از اکثر آدمهای دور و برم، حالم بهم میخوره! دیگه بسه

امیدوارم زودتر از این «سگدونی» راحت بشیم! بریم یه جایی که آرامش باشه، زندگی باشه، حماقت و پستی و بیشعوری و نامردی نباشه! تهران نباشه! ایران نباشه!

یالّا یالّا، الهام میخوایم یالّا

به دنبال استعفا [و به گفته ی بعضی های دیگه، برکناری] وزیر نفت دولت نهم به دلیل افزایش کارآمدی دولت، ملت غیور و همیشه در صحنه ی ایران، خواستار حضور «دکتر غلامحسین الهام» به عنوان سرپرست وزارت نفت شدند.

همچنین یکی از مهم ترین روشهای افزایش کارآمدی وزارت نفت، استفاده از نفت برای ریختن در حلقوم دانشجویان بازداشتی، برای عدالت گستری، مهرورزی و خدمت به این بندگان خدا و تعالی و پیشرفت معنوی کشور با پخش اعترافات این عزیزان ذکر شده است!

لازم به ذکر است که دکتر الهام، پس از حضور در وزارت دادگستری، مهرورزی شان را به همگان ثابت فرموده اند و مردم منتظر مهرورزی ایشان در وزارت نفت می باشند و اعلام نموده اند که «مهندس غلامحسین نوذری» را به سرپرستی وزارت نفت قبول ندارند! در ضمن، مردم خواسته اند که «اگر الهام جونم اینا رو نمیارین تو وزارت نفت، حداقل صادق جون محصولی رو به سرپرستی منصوب کنین که ایشون هم تا زمانی که مجلس به وزیر نفت رای اعتماد بده، یه کم مسئولیت توی دولت داشته باشند و دل رئیس جمهور شاد شود!»

همبستگی با دانشجویان دربند

صد و یکمین سالگرد مشروطه خواهی ایرانیان را در حالی گرامی میداریم که آزادیخواهان و دانشجویان وطنمان، گرفتار بند استبدادند! بندی که بر دست و پای دوستانمان بسته اند تا صدای فریادشان را خاموش کنند. چه خیال باطلی! بند بر دست و پا می توان زد، اما با بستن دست و پای هر آزادیخواهی در این کشور، صدای فریاد آزادیخواهان دیگری بلند شده است! همانطور که با به بند کشیدن دانشجویان مظلوم پلی تکنیک، صدای فریادشان از گلوی آزادیخواهان سازمان دانش آموختگان و دفتر تحکیمی ها بلند شد …

اما وای به روزی که آزادیخواهان و مغرضان، در یک صف قرار بگیرند … وای به روزی که مشارکتی ها، برای استفاده ی تبلیغاتی از فضای ایجاد شده، برنامه بگذارند …

درد کشیدم وقتی در نوشته های دوستان دیگر، فقط نام شیر مردان و تنها شیر زن به بند کشیده شده ی ۱۸ تیر ۱۳۸۶ را دیدم! بغض کردم وقتی نامی از کیوان انصاری، مجید توکلی، احمد قصابان، احسان منصوری، سعید درخشندی و ابوالفضل جهاندار ندیدم. انگار هیچ کس دانشجویانی را که بچه های سازمان ادوار و دفتر تحکیم بخاطرشان تحصن کردند، نمی بیند! انگار هیچ کس وضعیت وخیم مجید را نمی بیند!

خسته شده ام از اینهمه بی عدالتی! خسته شده ام از این تکرار احمقانه ی تاریخ! خسته شده ام از صدها سال عقبگرد! خسته شده ام از اینهمه تلاش برای قبولاندن وجود کورسوهای امید به خودم! خسته شده ام از فلاکتِ دست به دامان امثال هاشمی قدرت طلب شدن! خسته شده ام از اینهمه دروغ، از اینهمه بی مهری، از اینهمه بی عدالتی! خدایا! عدالتت هم برایم زیر سؤال رفته …

به بزرگی خودتان ببخشید اینهمه پراکنده گویی را …

۱۴ مرداد روز همبستگی وبلاگ نویسان با دانشجویان دربند

خواستم وبلاگ رو تعطیل کنم، اما وبلاگ علی رو خوندم و باید بنویسم!

«۱۴ مرداد انقلاب مشروطیت صد و یکمین سال خود را جشن می گیرد

اما

هنوز دانشجوی ایرانی را به بند می کشند.

این یک فراخوان است. برای همه ی وبلاگ نویس ها. می خواهیم روز ۱۴ مرداد ۸۶ همگی برای همبستگی با دانشجویان دربند نام وبلاگ هایمان را تغییر دهیم به:

“۱۴ مرداد روز همبستگی وبلاگ نویسان با دانشجویان دربند”

برای این که کار با سرعت بیشتری پیش برود پیشنهاد می کنم به جز تبلیغ هایی که در سایت ها و وبلاگ های پرخواننده می کنیم هر کس [حداقل]۱۰ نفر از دوستانش را برای پیوستن به این حرکت جمعی دنیای مجازی و همبستگی با دانشجویان دعوت کند.

وبلاگ های حامی به لیست وبلاگ ۱۴ مرداد اضافه می شوند. در قسمت نظرخواهی وبلاگ ۱۴ مرداد نام وبلاگ خود را وارد کنید که به لیست اضافه شود.»

دوستان من، وحید، پژمان، علی، امین، محسن، مهدی، ابوذر، بابک، بیژن، حسین، بهزاد، شاهین و مانی، شما هم اینکار رو بکنید

آدمهای خوب

یکشنبه شب که با بچه ها رفتیم بیرون به مناسبت تولد وحید، کیف پولم توی خیابون افتاده بوده و من فکر کردم دست بچه ها مونده! شارژ موبایلم هم تموم شده بود. رسیدم خونه، خبر دادند که کسی تلفن زده که کیف پولم رو پیدا کرده! من هم از اون دسته افرادی هستم که معمولاً همه ی مدارکم رو توی کیفم میگذارم: گواهینامه، کارت ملی، کارت دانشجویی، عابر بانک و چندین نوع کارت دیگه! وقتی رفتم و دیدم که کسی که تماس گرفته بود، جوونی بود که فکر می کنم توی رستورانی که با بچه ها رفتیم، کار میکرد، دلم میخواست بغلش کنم و ماچش کنم. نه فقط به خاطر اینکه کیف و مدارک و پولهام رو بی کم و کاست تحویلم داده، بلکه به این خاطر که واقعاً باورم نمیشد کسی به این سادگی ها بیاد و کیفی رو که پیدا کرده، پس بده! اونم یه جوون همسن و سال خودم که وضعیت مالی چندان مناسبی هم نداره! به قول وحید: «دم یارو گرم! هنوزم آدمای خوب پیدا میشه! امیدوار باشیم به زندگی …» هنوز باورم نمیشه!

جالب اینجا بود که تنها مدرکی که توی کیفم بود و اسم و شماره ی موبایل و شماره ی خونه توش بود، فاکتور شرکت داتک بود که همین چند روز پیش رفته بودم و گرفته بودم برای تمدید ADSL! خلاصه که هنوز امیدی هست …

این چند روز اخیر، پاک قاطی کرده ام! مطالبی که توی مغزم میگذره رو نمیتونم جمع و جور کنم. بدجوری به یه تمرکز حسابی و آرامش نیاز دارم … شاید تا مدت زیادی اینجا رو تعطیل کنم …

زندان

این روزها هر طرف نگاه می کنم و هر خبری که میشنوم، آخرش یه ربطی به زندان پیدا می کنه! دانشجویان زندانی شدند، تحکیمی ها و بچه های سازمان دانش آموختگان زندانی شدند، فعالان حقوق بشر زندانی شدند، فعالان حقوق زنان زندانی شدند، زندگی خودمون هم دست کمی از زندان نداره! نمی تونی توی خیابون راحت باشی، چون پلیس بهت گیر میده و راهی زندان میشی! به حق صنفی ات نباید اعتراض کنی، چون میری کمیته ی انضباطی (ورژن یواش تر زندان!) و …

نمی دونم چرا، ولی همه جا رو زندان می بینم!

پدرم یه انتقاد جدی از مطلب «اگر رئیس جمهور می شدم …» داشت! اینکه از ۱۶ موردی که نوشتم، خیلی هاشون به مجازات و زندان ختم شده! پدرم می گفت «خیلی تندی هنوز!»

همه جا رو زندان می بینم …