بایگانی ماهیانه: ژوئن 2008

یک بام و دو هوا + حمیدرضا حسینی طادی

دو هفته پیش، موقع تعطیلات ۵ روزه، هر چی تلاش کردیم، بلیط مشهد گیرمون نیومد که بریم و به خانواده ی آزاده سر بزنیم. دلیلش رو هم توی مطلب «فروش بلیط اینترنتی در ایران» نوشتم. به جای مشهد، فرصتی شد که سری بزنیم به تفرش، شهر آباء و اجدادی پدریمون. حدود ۲ روز، خونه ی عموی بزرگم در روستای الویجان بودیم. آب و هوای خوب، زمینی که به دلیل کمبود آب، نسبت به سالهای قبل کمتر سبز بود [البته من آخرین باری که تفرش رفته بودم، سال ۱۳۷۴ بود!!! درست ۱۴ و ۱۵ خرداد بود که رفتیم. تگرگ شدیدی می بارید و دائم هوا ابری بود و بارون هم می بارید. خیلی سرسبزتر از این بار بود!] گشتی توی روستاهای الویجان و طاد [زادگاه پدربزرگم] زدیم [عکسهاش رو از اینجا می تونید ببینید]. سر خاک پدربزرگ پدرم و عموی پدرم که رفتیم، نکته ی جالبی دیدم. روی سنگ قبر پدربزرگ پدرم [مربوط به سال ۱۳۴۷ شمسی] نوشته بود: «مرحوم عباسعلی، فرزند اسدالله حسینی طادی»! از اونجا بود که گیر دادم چرا ته فامیلی ما «طادی» نداره؟ کسی نمی دونست. حس کردم وجود همچین پسوندی، میتونه نشون دهنده ی هویت باشه. همه میرند و پسوندهای انتهای فامیلشون رو بر می دارند، اما من تصمیم گرفتم برم ثبت احوال و این پسوند رو به ته فامیلم اضافه کنم! میشم: «حمیدرضا حسینی طادی». در اولین فرصت که یه مقدار سرم خلوت تر بشه، این کار رو انجام میدم و به محض اینکه شناسنامه ام اصلاح شد، اینجا هم اسمم رو عوض می کنم! توی قبرستان روستای طاد که به «امام زاده دَر بی بی» معروفه، با آزاده داشتیم میگشتیم دنبال فامیلهایی که خاک بودند و می خواستیم روابط رو کشف کنیم! توی قبرستان بخش «فَم» [زادگاه مادربزرگم] که اسمش «پَلوَند» هست، باز هم داشتیم دنبال روابط خانوادگی می گشتیم، این بار روابط خانوادگی مادربزرگم، که البته تا حدود پدربزرگش و برادر پدربزرگش و بقیه ی اقوام رو هم پیدا کردیم :دی

خلاصه بعد از گشت و گذار توی روستاها، گفتیم سری هم به مناطق اطراف تفرش بزنیم. رفتیم آشتیان. چون جمعه بود، همه جا تعطیل بود، از جمله بازار که مورد علاقه ی شدید خانمهاست حتی اگه هیچ چیز درست و حسابی برای فروش توی اون بازار وجود نداشته باشه! اول بازار، تابلویی بود که نشون میداد توی بازار یه خونه ی قدیمی هست که تبدیل به موزه شده. گفتیم خوب حالا که تا اینجا اومدیم، یه سر هم بریم ببینیم این موزه قضیه اش چیه و خونه ی کیه! دم در ورودی خونه ی مذکور یه پارچه ی بزرگ زده بودند: «منزل میرزا هدایت الله خان وزیر دفتر (پدر دکتر مصدّق)»! [عکس از پارچه ی مذکور] ما متعجب مونده بودیم که چه جسارتا! مصدّق که خائن و دشمن و وطن فروش و ضد مذهب و همه جور حرف رکیکی در موردش صدق میکرد، حالا چی شده که برای تبلیغ و درآمدزایی از اسمش داره استفاده میشه! مشتاق تر شدیم که بریم ببینیم توی خونه چه خبره! موزه بسته بود و ۲۰ دقیقه بعد باز میشد، ولی ما که ۱۰ نفر بودیم، مصر بودیم که بریم و موزه رو ببینیم! در زدیم و سرباز نگهبان موزه، اومد در رو باز کرد، بلیط خریدیم و رفتیم تو. داخل خونه خیلی ساده بود و یه سری کوزه های سفالی قدیمی و اشیایی قدیمی که مردم منطقه اهدا کرده بودند، داخل موزه قرار داشت [عکسهای داخل حیاط موزه رو توی گالری می تونید ببینید]. داخل موزه اجازه ی عکسبرداری ندادند. تا اومدیم بریم داخل موزه، برق هم قطع شد! [ناگفته نماند که شب قبل هم خونه ی عمویم برق قطع شده بود!] اما همه ی اینها به کنار! بروشوری که در مورد این خونه و موزه چاپ شده بود خیلی جالب بود. [روی بروشور، داخل بروشور] داخل بروشور، هیچ نامی از دکتر مصدّق برده نشده بود و حتی نوشته شده بود که «اهالی آشتیان صاحب اولیه ی آن را شخصی به نام میرزا هدایت الله وزیر دفتر می دانند»!!! واقعاً جمله ی جالبی بود. هم خنده مون گرفته بود، هم عصبانی شده بودیم. نه به پارچه ی جلوی در، نه به این بروشور! البته سرباز نگهبان موزه گفت که بخاطر همون پارچه ی جلوی در هم، کلی مسئولین میراث فرهنگی رو تحت فشار گذاشته اند! یک بام و دو هوا؟

راستی توی مسیرمون به سمت آشتیان، به روستای گرکان رسیدیم و متوجه شدیم که منطقه ی تفرش و آشتیان، فقط دکتر حسابی و فروغ فرخزاد و قائم مقام فراهانی و … نداشته و حتی دکتر محمد قریب هم از اهالی همون منطقه بوده!

پدرم دائم می خندید و می گفت: «بفرما! اینم تفرشمون!» خلاصه خوب شد که عمویم تفرش بود و فرصتی شد که از تهران بزنیم بیرون! وگرنه اون چند روز، توی خونه می پوسیدیم

—————————————

پانوشت: یه پیشنهاد دارم. بیایید هر کتابی رو که می خونیم و به نظرمون جالب میاد، در چند جمله ی کوتاه توصیف کنیم و به دیگران هم پیشنهاد بدیم اون کتاب رو بخونند. کتابهایی که معرفی میکنیم رو به هم قرض بدیم. بیایید کتابخونه هامون رو قسمت کنیم!

خودم دو تا کتاب رو پیشنهاد میکنم:

۱- زندگی، جنگ و دیگر هیچ – اوریانا فالاچی: گزارشهای روزانه ی جالب از جنگ ویتنام و درگیری های مکزیک. شدیداً این کتاب رو پیشنهاد میکنم بخونید. بخونید تا بیشتر از قبل از جنگ متنفر بشید! البته اگه متنفر هستید! لازم به ذکر است که من خودم این کتاب رو از امین قرض گرفته بودم و امین هم از خواهرش کِش رفته بود. قرار بود دو هفته ای بهش پس بدم کتاب رو، اما حدود ۱٫۵ سال کتابش دستم بود و بالاخره موفق شدم هفته ی پیش تمومش کنم. البته این بار، احمد کتاب رو از امین قرض گرفته! امیدوارم سال آینده کتاب به دست امین برسه!

۲- دو دنیا – گلی ترقّی: بخشی از خاطرات گلی ترقّی از دورانهای مختلف زندگی اش، خصوصاً کودکی و نوجوانی اش. نثر ساده و روان این کتاب برای ما که خیلی لذتبخش و جالب بود. پیشنهاد میکنم، کسانی که به داستانهای کوتاه علاقمندند حتماً این کتاب رو هم بخونند.

امام خمینی از دید من (۳)

میخواستم در بخش سوم (و البته آخر) از مطالبم در مورد امام، در مورد تصمیمات و نظرات جالبی که داشته اند بنویسم. میخواستم از فتاوای جالبی که داشته اند، از نظراتی که مثلاً در مورد موسیقی در صدا و سیما، جداسازی دختر و پسر در دانشگاه و … داشته اند بنویسم، اما با خوندن شماره ی قبل شهروند امروز [۱۲ خرداد ۱۳۸۷ – شماره ۴۹]، بهتر دیدم که چیزی ننویسم تا دوباره نویسی نباشه! خیلی خوب و مفیده مطالبش، حتماً بخونید شهروند امروز رو.

فقط می مونه جواب نظرات که خیلی ها نظرشون رو حضوری گفتند، از کسانی هم که اینجا نظر داده اند، فقط یه مقدار روی نظر امین حرف دارم:

امین : من قبول دارم که شخصیت امام خیلی بزرگ بوده و شاید مناسب ترین فرد برای رهبری، اما دو چیز رو از یاد نبر، یکی اینکه انقلاب ایران نتیجه روشنگری دکتر شریعتی بود که امام به عنوان وارث به ثمر رسوند، پس نمی شه پیروزی انقلاب رو فقط به حساب امام بذاری، و دو اینکه، این ضعف رهبر و یا مدیره که زیر دستاش درست اطلاع رسونی نمی کنن، همان طور که تو دانشکده ضعف مسئول امور مالی بوده که مسئول سایت بهش دروغ می گفته. اما بهر حال منکر این واقعیت نمی تونیم بشیم که شخصیت امام یک شخصیت کاریزماتیک بوده و شاید تنها کسی بوده که میراث دکتر شریعتی رو می تونست جمع و جور کنه.

حمید: ۱- فکر نمی کنم انقلاب ایران نتیجه ی روشنگری شریعتی بوده باشه و امام اون رو به ثمر رسونده باشه! به دو دلیل: اول اینکه وقتی امام مبارزاتش رو به صورت جدّی شروع کرد (حول و حوش ۱۳۴۲)، هنوز شریعتی اونقدرها هم معروف نشده بود و کتابهاش مثل سالهای آخر ماقبل انقلاب، اونطور دست به دست نمی چرخید! انقلاب ایران از تلاشهای امثال بازرگان و سحابی در جبهه ی ملّی و امام خمینی و روحانیون همراهشون و در نهایت شریعتی و بقیه ی روشنفکران (بیشتر از همه شریعتی)، نشأت گرفته و نمیشه کسی رو صاحب یا وارثش دونست. همه با هم این کار رو انجام دادند! دوم هم اینکه فردی مثل استاد مطهری به عنوان یکی از کسانی که در کنار امام به مبارزه مشغول بود و یکی از کسانی بود که تا مدتها ایدئولوگ خیلی از انقلابیون بود، کتابهایی در جواب مطالب شریعتی می نوشت و یا حتی حرفهای شریعتی رو «روضه ی مارکسیستی» می نامید! یعنی با خیلی از حرفها و نظرات شریعتی مخالف بود! در واقع هر کدوم از یه زاویه به مسائل دینی و اسلامی نگاه می کردند و البته هر دو گروه هم تغییر و انقلاب رو مدّنظر داشتند. این شد که با اینکه با هم مخالف بودند، اما در نهایت حرفهاشون و حرکتهاشون به نفع انقلاب تموم شد! پس باز هم اینطور نبود که شریعتی روشنگری کنه و امام هم دنباله ی روشنگری شریعتی رو بگیره و انقلاب رو به ثمر برسونه! هر کدوم خط و خطوط خودشون رو داشتند! [این دو دلیل رو که گفتم، بر اساس چیزهایی بود که پراکنده خونده بودم و شنیده بودم. اگر اشتباه بود یا نقدی بهش دارید، حتماً بگید که بیشتر بحث کنیم و اطلاعات من هم اصلاح و کامل بشه]

۲- هر انسانی جایزالخطاست. خصوصاً کسی که سالها از موضع مخالف صحبت کرده و فقط با تئوری محض سر و کار داشته و از حکومت اسلامی در تئوری گفته. این شخص وقتی وارد کارزار میشه و خودش میاد توی میدون کشورداری و حکومت، تازه متوجه میشه که کلی کمبود هست و البته به دلیل بی تجربگی، اشتباهاتی هم میکنه. البته این هنر یک حاکمه که بتونه اون تئوری ها رو برای اداره ی جامعه اش به روز کنه! در این مورد مقاله ی «نوآوری های فقهی امام» نوشته ی «محمود صلواتی» رو در صفحه ی ۵۳ شماره ی ۴۹ شهروند امروز حتماً بخون. باز هم میگم که منکر این نیستم که هر مدیری اشتباه میکنه، اما مهم اینه که بعد از اون اشتباه، چه تلاشی برای جبران اون اشتباه انجام میده. شاید خوشبینی بیش از حدّ امام به اطرافیانش و اعتماد به اونها در هر شرایطی، این مشکلات و اشتباهات رو سبب شده که بهرحال از کم تجربگی امام در حکومت داری بوده و اینکه هیچ وقت فکر نمیکرده که کسانی که اونقدر بهش نزدیک بوده اند، مشکلاتی رو ایجاد کنند. چون حکومت داری نکرده بوده، حساب حکومت داری و قدرت طلبی افراد رو هم نکرده بوده. امثال قطب زاده، بنی صدر و …

در آخر اینکه، هر چقدر هم که توی کوچه و خیابون و مترو و تاکسی و اتوبوس، حرفهای نامربوط در مورد امام بشنوم، هر چقدر که صدا و سیما، برنامه هایی پخش کنه که به نفع گروه هایی خاص از امام سوء استفاده کنه، هر چقدر که امثال شریعتمداری در نفرت نامه ی کیهان به دروغ خودش و امثال مصباح یزدی رو همراه امام نشون بده و هم نظر با امام نشون بده و تلقین کنه که نظرات فاشیستی اش، نظرات امام بوده و مردم هم یا باور کنند یا با اعصاب خرد، حرفهای نامربوط بزنند، من نمی تونم این علاقه ام به شخصیت امام رو بروز ندهم. هر کس هر چی میخواد بگه …

—————————————————–

پ.ن.: عکسهای دو سه مسافرت اخیرمون به همدان، اصفهان و تفرش رو توی گالری گذاشتم. در مورد این مسافرت ها یکی دو مطلب دارم که به زودی می ذارم اینجا.

پ.ن.: بقیه ی بحثهایی که احتمالاً پیش خواهد اومد، توی کامنتدونی!

امام خمینی از دید من (۲)

نکته ی دیگه در مورد امام، دیدگاه اطرافیانشون [خصوصاً خانواده شون] هست. شما نگاه کنید به اکثر یاران نزدیک و افراد مورد اعتماد امام در دهه ی ۶۰، که امروز یا به دلیل فشارها به حاشیه رفته اند و به کناری نشسته اند، یا ردای اصلاح طلبی پوشیده اند [البته اقلیتی هم هستند که از یاران نزدیک امام بوده اند و هنوز دستی در حکومت دارند. اما اونهایی که به کناری نشسته اند در اکثریت هستند! به نظرم باید اکثریت رو در نظر گرفت تا اقلیت!] این درست که کسانی از افراد نزدیک امام بوده اند و اوائل انقلاب، تندروی هایی انجام داده اند. خود من، تا همین چند وقت پیش، شدیداً از اینکه افرادی که خودشون اوائل انقلاب تندرو و خشن بوده اند و امروز شعار اصلاح می دهند، شاکی بودم. همیشه هم میگفتم که اینها اول باید جواب کارهایی را که کرده اند پس بدهند، بعداً از اصلاح صحبت کنند. اما وقتی با پدرم صحبت کردم و دیدم که پدر من که در خیلی از مسائل فکری و اعتقادی، شدیداً میانه رو و منطقیه، اون روزها اسیر جوّ انقلاب بوده، کمی منطقی تر به رفتار تندروهای اوائل انقلاب فکر کردم. اینکه کسی در اثر جوّ انقلابی، حرکتهای غیرمنطقی انجام بده، مذمومه اما مورد انتظار! اما مهم اینه که اون شخص، بعد از اینکه بعد از سالها به قدرت برگشت، نشون بده که واقعاً اصلاح شده! [البته همیشه این وسط، کسانی هستند که خودشون رو به دروغ اصلاح شده نشون میدند و باز هم همون کارهای قدیمشون رو انجام میدند، اما نباید این رو به پای همه نوشت!] همه ی اینها رو گفتم تا اسم ببرم از کسانی که نزدیک امام بوده اند و امروز یا کنار زده شده اند و یا اصلاح طلب: شیخ یوسف صانعی که به قولی یار غار امام بوده! کسی که از ابتدای نهضت، همراه امام بوده. پدرم می گفت که اوائل انقلاب شدیداً تندرو بود و از کشتن و اعدام و صحبت میکرد. یه مدت گذشت و نتونست ادامه بده. تازه فهمید که چی میگفته و اونقدر سخت بود براش ادامه دادن که از دادستانی انقلاب استعفا داد! در حال حاضر بین مراجع تقلید، چه کسی رو می شناسید که مثل صانعی باشه فتاواش از لحاظ آزاد اندیشی و به روز بودن؟ نظراتش در مورد زنان رو اگه خونده باشید، خوب متوجه میشید حرفم رو!

مرحوم آیت الله توسلی [که صدا و سیما شب فوت ایشون، به ناحق ایشون رو حجت الاسلام توسلی نامید!] هم یکی دیگه از نزدیکان امام بود که وقتی خبر فوتش رو از تلویزیون شنیدیم، مادرم خیلی ناراحت شد و گفت که توسلی واقعاً انسان خوبی بود. خیلی کم شنیده بودم که مادرم در مورد روحانیون نظر بده. اما وقتی دیدم اونقدر ناراحت شده، خیلی علاقمند شدم که بیشتر در مورد آیت الله توسلی بدونم و برای این دونستن، توی اینترنت کلّی چرخیدم و کلّی هم از پدرم سؤال کردم. از این دست افراد زیاد هستند: عبدالله نوری، مجید انصاری، سید محمد خاتمی، موسوی تبریزی، موسوی خوئینی ها [کلاً مجمع روحانیونی ها و مجمع محققین و مدرسینی ها]، حتی کرّوبی [که البته ازش خوشم نمیاد!] و …

مهمتر از تمام این افرادی که نام بردم، خود خانواده ی امام هستند. نظرات خانواده ی امام رو در زمینه های مختلف بخونید. سر انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ و حمایت خانواده ی امام از خاتمی، حرفهایی که در مورد همسر امام زده شد و توهینهایی که به ایشون شد رو یادتون هست؟ یا همین چند ماه پیش که سید حسن خمینی صحبتهایی در مورد نیروهای نظامی کرد و انواع و اقسام توهینها نثارش شد! این خانواده کسانی هستند که امام مستقیماً و خیلی نزدیک روی اونها تأثیر داشته اند و خیلی تحت تعالیم امام بوده اند و نظراتشون قطعاً نزدیک به نظرات امام هست!

به نظر شما، میشه کسی خودش دگم و متحجر و بسته باشه و اطرافیانش هر چی که میگذره، روز به روز، روشن تر و آزاد اندیشانه تر فکر کنند و صحبت کنند؟ یه متحجر، به این راحتی ها نمیتونه خودش رو عوض کنه! پس میشه گفت امام خودشون تفکرات روشنی داشته اند که خانواده و نزدیکانشون اینطور فکر میکنند!

حالا یه گروهی میایند و میگند که اون تصمیمات تندروانه ای که گرفته شده و تفکرات تندی که بوده، تکلیفش چیه؟ جواب من اینه که هر کسی در یه دوره ای ممکنه تفکر تندی داشته باشه و بعداً تغییر کنه! اتفاقاً این از خصلتهای یه انسان عاقله که فکر میکنه و خودش رو اصلاح میکنه! اما شما ببینید امثال رئیس جمهور کنونی این مملکت، ۳۰ سال پیش هم همینطور تندروانه فکر میکرده که الآن فکر میکنه! [بخشی از خاطرات قدیمی های دفتر تحکیم رو بخونید! منبعش هم شماره ۵۸ شهروند امروز – ۱۱ آذر ۱۳۸۶] پس هر کسی نمی تونه تفکراتش رو تغییر بده و تغییر و اصلاح تفکرات و منش و رفتار، شجاعت میخواد و فکر باز!

البته باید باز هم تأکید کنم که این افرادی که تندروی و خشونت داشته اند، باید روزی به حسابشون رسیدگی بشه، اما توی اون رسیدگی، باید اون جوّ انقلابی رو هم در نظر گرفت! و نکته ی مهم تر اینکه باید از ظرفیت همین کسانی که فارغ از گذشته شون، امروز به دنبال اصلاح واقعی هستند استفاده کرد تا به سمت بهبود وضعیت کشور پیش بریم! [ این اصلاح طلبان، به رغم حرفهای خیلی ها، به خیلی از وعده هاشون هم عمل کردند و بعضی وعده هاشون هم به دلایلی که همه مون میدونیم عملی نشد و بعضی کارهایی رو هم که می تونستند بکنند، خودشون نخواستند بکنند که البته اونها هم دلیل داشت! ]

ایشالله مطلب بعدی، بخش آخر حرفم در مورد امام خواهد بود. توی مطلب بعدی، جواب کامنتهایی که برای مطلب قبلی گذاشته شده و خواهد شد و احیاناً برای این مطلب گذاشته میشه رو میدم.

ادامه دارد…

امام خمینی از دید من (۱)

ابوذر توی کامنت مطلب قبلی، پیشنهادی داده بود مبنی بر اینکه بیاییم و یه مطلب در مورد امام خمینی بنویسیم و نوع نگاهمون رو نسبت به رهبر انقلاب سال ۵۷ ایران بگیم. مدتها بود دنبال بهونه ای بودم تا چنین مطلبی بنویسم، حالا که سالروز فوت امام هست و ابوذر هم این پیشنهاد رو داده، بهترین موقع بود که این مطلب رو بنویسم. فقط چون کلیاتی از مطلبی که قرار هست بنویسم، توی این یکی دو روزه توی ذهنم شکل گرفته، احتمال اینکه مطلبم پراکنده گویی توش زیاد باشه وجود داره! به همین خاطر به بزرگی خودتون ببخشید!

———————————————————————

مسلماً مردی که تونست میلیون ها ایرانی رو همراه خودش کنه و به گواه تاریخ، بزرگترین انقلاب مردمی جهان رو به راه بیندازه و رهبری کنه تا به سرانجام برسه، شخص بزرگی بوده است. [منظورم از سرانجام، عاقبت به خیر شدن نیست! فقط وقوع موفقیت آمیز اون انقلاب مدّ نظرمه!]

خاطرات زیادی از امام توسط نزدیکان و اطرافیانشون نقل میشه که مطمئناً برای خیلی ها قابل قبول نیست و دلیلش هم واضحه: وقتی کسی رو به هر دلیلی دوست نداشته باشی یا قبول نداشته باشی، هر چقدر هم در وصف خوبی اون شخص صحبت بشه، به سختی میتونی قبول کنی اون اوصاف رو، چه برسه به اینکه کسانی که اون اوصاف خوب رو توصیف می کنند، نزدیکان اون شخص باشند! اما اگه خوب بگردیم، مطمئناً خاطراتی و نقل قولهایی هم پیدا می کنیم که افرادی که امروز خیلی از حکومت و دولت دور هستند، از امام تعریف کرده اند و نشون دهنده ی بزرگی و انسانیت ایشون هست.

در این شکّی نیست که وقتی یک نفر، رهبری یک جنبش رو به عهده میگیره،  هر اتفاقی که توی اون جنبش بیفته، به پای رهبر اون جنبش نوشته میشه. اما اگر بیشتر دقت کنیم و روند حرکتی هر انقلاب و هر جنبشی رو ببینیم، میشه دید که دیگران و اطرافیان اون رهبر جنبش، خیلی بیشتر از رهبر جنبش، در قضایا دخالت می کرده اند و رهبر هم به دلیل اعتمادی که به اطرافیانش داره، عمل اطرافیانش براش به نظر درست میاد. حالا در نظر بگیریم وقتی رو که به دلیل تقسیم وظایف در نهضت و جنبش [که امر کاملاً بدیهی و قابل قبولیه]، کارهای نادرستی هم در قسمتهای دیگه ی اون نهضت انجام میشه و به رهبر جنبش طوری نشون داده میشه که همه چیز کاملاً صحیح و درست داره پیش میره. ممکنه با خوندن این پاراگراف، خیلی ها برآشفته بشند که این حرفها، عذر بدتر از گناهه و رهبر نهضت باید به همه جای نهضت تسلط داشته باشه و از همه چیز باخبر باشه. اما به نظرم اینطور نیست! درسته که رهبر یک نهضت و یک انقلاب، باید کنترل و تسلط بر نهضتش داشته باشه، اما هیچ وقت هیچ رهبری نمی تونه ریز مسائل رو دنبال کنه؛ که اگر این کار رو بکنه، وقتش رو تلف کرده و از سیاست گذاری کلی برای جنبش و نهضتش باز می مونه! من حق اعتراض به اتفاقات پیش اومده در یک جنبش و در کل در یک جامعه رو بدیهی میدونم و به نظرم، وظیفه ی رهبر اون جنبش و جامعه است که با مطلع شدن از مشکلاتِ پیش اومده، دستور رسیدگی و پیگیری هر چه سریعتر و صحیح تر اون مشکل رو صادر کنه و البته تا انتها هم با پیگیری از طرفین قضیه، به حل اون مشکل کمک کنه؛ که البته در خیلی از موارد، اگر پیگیری کرده باشیم، می بینیم که امام دستوراتی مبنی بر پیگیری اون مشکل صادر کرده بودند و اگر ایشون رو مداوم در جریان قضیه می گذاشتند، مشکل تا حد خوبی حل میشده! یه نمونه اش مسئله ی دستگیری «داریوش فروهر» بوده که به گفته ی «موسوی تبریزی»، دادستان اون موقع، به محض اینکه امام از این قضیه خبردار میشند، دستور میدند که فروهر آزاد بشه و فروهر هم آزاد میشه! حالا اگر مصادیقی هستند که به نتیجه نرسیده اند، باید دقیقتر قضیه رو بررسی کرد و دید که چه شده که مثلاً دستوری که امام داده اند، منجر به حل مناسب مسئله نشده یا اگر مسئله ای بوده و امام نظری نداده اند و دستوری برای حل مشکل نداده بودند، باید خوب بررسی بشه که کجای قضیه گیر داشته!

یه مثال ساده که همین الآن به ذهنم رسید رو در مورد پاراگراف قبل بگم: یه دانشکده با حدود ۶۰۰ دانشجو، توی دانشگاهی با حدود ۷۰۰۰ دانشجو، توی شهری با ده ها دانشگاه، توی کشوری با صدها شهر، یه جامعه ی خیلی خیلی کوچیک به حساب میاد. این دانشکده ای که گفتم، دانشکده ی خودمون بود: دانشکده ی مهندسی کامپیوتر و فناوری اطلاعات دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران! اواخر سال ۱۳۸۵ بود. یه پرینتر برای سایت دانشکده خریداری شده بود به قیمتی حدود ۱ میلیون تومان! کلّی منّت سر دانشجوی بدبخت دانشکده گذاشته میشد که دیدید براتون پرینتر خریدیم؟ دیگه چی میخواید؟ دو سه ماه گذشت و این پرینتر محترم، فقط محض دکور، توی سایت تعبیه شده بود و از پرینتر قدیمی سایت استفاده می کردیم که روز به روز زهوار در رفته تر میشد! هر موقع هم به مدیریت سایت تذکر می دادیم که زودتر باید پرینتر جدید رو راه بندازید، میگفت آخر همین هفته راه میفته! چند روز گذشت و پرینتر راه اندازی نشد! رفتم سراغ مدیر امور مالی – اداری دانشکده. از نبود پرینتر سالم انتقاد کردم و اون بنده خدا هم از انتقاد من کلی متعجب شد! گفت که مدیر سایت دائم از وضعیت گل و بلبل سایت تعریف میکنه و اینکه پرینتر دو ماهه که راه اندازی شده و همه دارند استفاده می کنند! بهش گفتم که همین الآن با من تشریف بیارید سایت دانشکده تا بهتون نشون بدم که هیچ خبری از پرینتر جدید نیست! شاکی شد و با دیگران تماس گرفت! اونها هم تأیید کردند که وضعیت سایت از قول مدیر سایت، خیلی عالیه و همه هم راضی هستند! چند روز بعد، پرینتر جدید راه اندازی شد و خدا رو شکر، هنوز هم هیچ مشکل خاصی با این پرینتر پیدا نکرده ایم. حالا شما در نظر بگیرید که توی دانشکده ای به این کوچیکی، وقتی تقسیم وظایف صورت گرفته و یکی درست کارش رو انجام نمیده، ممکنه اون شخص وضعیت رو برای رده های بالاتر کاملاً وارونه ترسیم کنه. البته این رو هم بگم که به نظرم رده های بالاتر، باید مداوم پیگیر مسائل باشند. این نمونه، یک دانشکده بود که رابط بین دانشجو و تیم مدیریتش، شورای صنفی و معاونت دانشجویی و مسئولینی مثل مدیر سایت هستند که در یک رده قرار دارند. یعنی حداکثر دو لایه برای این ارتباط وجود داره که تازه یک لایه اش، نماینده ی خود دانشجوهاست!

حالا در نظر بگیرید یک حکومت رو که برای ارتباط مردم و مسئولان عالی رتبه اش، چندین لایه وجود داره و حتی یک نفر در یکی از این لایه ها، کارش رو به خوبی انجام نده، همه چیز بهم میریزه! توی پرانتز بگم که حرکتهایی مثل حرکتهای رئیس جمهور، که شخصاً به دهات کوره ها میره تا حرف مردم رو از نزدیک بشنوه و قول حل مشکل میده رو به هیچ وجه تأیید نمی کنم. اولاً به این دلیل که دلیل این حرکتها رو چیز دیگه ای جز خدمت به مردم می دونم و ثانیاً اینکه اینهمه دفتر و دستک شورای شهر و روستا، شهرداری، دهیاری، فرمانداری، استانداری، نماینده ی مجلس و … برای همین اطلاع رسانی به مقامات بالاتر باید استفاده بشه و باید طوری این لایه بندی ها و سیستم اداری رو درست کرد که خود مردم اگه از یه مسئول ناراضی بودند و به حداکثر دو سه مقام بالاترش مراجعه کردند، مشکلشون حل بشه و لازم نباشه مستقیم برند سراغ رئیس جمهور، نه اینکه رئیس جمهور بره سراغ ملت!!!

پس اگر مشکلات حادی بوده اند که امام دستور پیگیری می دادند و به نتیجه نمیرسیده یا حتی مشکل به گوش امام نمی رسیده، مشکل از رده های پایین تر بوده که البته اونها هم از خود مردم بوده اند که حالا به پست و مقامی رسیده بوده اند! شاخ و دم که نداشته اند و از ما بهتران هم که نبوده اند! حالا این پست و مقام رو مستقیماً از رأی مردم گرفته باشند یا با واسطه از رأی مردم! بهر حال اونها هم از خود مردم بوده اند! پس در نهایت مشکل به خود مردم برمی گرده …

خیلی طولانی شد این مطلب! تا همینجاش رو هم اگه خوندید، خیلی لطف کردید. اگه حال داشتید، ادامه اش رو توی مطلب بعدی بخونید

فروش اینترنتی بلیط در ایران

چند سالی است که برای ارتقای خدمات الکترونیکی، شرکتهای مختلف دست به فروش محصولات خود به صورت اینترنتی می زنند. محصولات این سایتها انواع و اقسام اقلام را در بر میگیرند. از کتاب و برخی لوازم الکتریکی آزمایشگاهی و عروسک بگیرید تا بلیط قطار و کنسرت و …

مسلماً سایتی که برای فروش کتاب و عروسک راه اندازی شده، هیچ گاه دارای ترافیک سنگین نخواهد بود. خصوصاً که این روزها سرانه خواندن کتاب در کشور ۲ دقیقه اعلام شده است!

اما وقتی بحث محصولی پیش می آید که خریداران بسیاری دارد، قضیه کاملاً متفاوت می شود. سایتهایی که کارشان ارائه ی محصولاتی نظیر بلیط قطار، هواپیما، اتوبوس، کنسرت و … است، مطمئناً به سیستم و پشتیبانی فنی قدرتمندی احتیاج دارند.

در بین سایتهای پر ترافیک، بخش فروش اینترنتی بلیط سایت شرکت راه آهن جمهوری اسلامی ایران (رجا) یک فاجعه به تمام معناست! شما می توانید با هر روز مراجعه به این سایت، بلیط قطار مسیر مورد نظر خود در حداکثر ۳۰ روز آینده را خریداری نمایید. اما در این بین، برای من جای سوال است که چرا فروش بلیط تعطیلات چند روزه (که مسلماً خریداران خیلی خیلی بیشتری خواهد داشت)، حداکثر ۱۰-۱۲ روز پیش از شروع آن تعطیلات به فروش می رسد؟ این مسئله، باعث هجوم خریداران اینترنتی به سایت این شرکت شده و باعث بالا رفتن ترافیک این سایت و به دلیل ضعف مدیریتی در مرکز کامپیوتری شرکت رجا (که قطعاً از ضعف مدیریت شرکت رجا و سوء مدیریت در سمت های بالاتر نشأت می گیرد!) باعث از کار افتادن سایت می شود! در حالی که اگر طبق روال عادی، بلیط هر روزی را ۳۰ روز قبل بفروشند، این حجم بار روی سایت رجا بوجود نخواهد آمد!

حالا از تجربیات شخصی ام درباره ی خرید بلیط اینترنتی قطار بگویم! نزدیکترین هایش یکی قبل از عید امسال، برای سفر مشهد و دیدار خانواده ی آزاده، حدود ۴ روز برای گرفتن بلیط نوروزی تلاش کردیم، در نهایت یک روز ساعت ۴ صبح موفق شدم بلیط بگیرم! یا همین هفته ی پیش برای تعطیلات آخر این هفته، آزاده حدود ۶ ساعت تلاش کرد و سایت رجا بارها و بارها خطا داد! در نهایت با بالا آمدن سایت، بلیط ها تمام شده بود و ما که قرار است دوشنبه (۱۳ خرداد) به سمت مشهد حرکت کنیم، هنوز بلیط نداریم!!! در عوض پدر آزاده، روز شروع فروش بلیط، با مراجعه به آژانس فروش بلیط، برای برگشت ما به تهران بلیط رزرو کرده!

یکی نیست به این مسئولین رجا بگوید اگر عرضه ی ارائه ی خدمات الکترونیکی ندارید، مجبور نیستید برای کلاس کار شرکتتان مردم را ساعتها سرگردان و عصبانی کنید!

نمونه ی دیگر این وضعیت وخیم فروش بلیط اینترنتی را از رازنو بخوانید!

گناه جماعت مسلمان!

و “خواجه نصیر الدین ” دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود. روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم.
خواجه نصیر الدین فرمود :ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی. و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش همبستر می شود , راه بر او شناسانده شده است .اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است. من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام . از “غوتمه ( بودا ) “در خاورزمین تا “مانی ایرانی” در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند . آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد. اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ” اما ” و ” اگر ” دارد. در اسلام تو را می گویند
دروغ نگو … اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
غیبت مکن … اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
قتل مکن … اما قتل نامسلمان را باکی نیست
تجاوز مکن … اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست
و این ” اماها ” مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند
و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ کسلان
از اسرار اللطیفه و الکسیله

دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی ها

دوست داشتم یه روز، فقط یه روز، پسر بودم تا می تونستم یه سری چیزایی که اصلاً برام قابل درک نیستن رو درک کنم!

دوست دارم ها:

خوردنی ها: انواع بستنی، معجون بابارحیم، کشک بادمجون، قرمه سبزی، هندوانه.

خواندنی ها: “ژان کریستف” اثر “رومن رولان”، وقتی می خوندمش که حتی معنی کلمه “مسرت” رو نمی دونستم و از تو فرهنگ لغات نگاه می کردم. شاید همین باعث می شه که الانم هر چند وقت یه بار که یه تیکه هاشو می خونم و بیشتر می فهمم حس خوبی بهم دست بده. “زنان کوچک” که تو اوج دوران نوجوانی خوندم و از خوندنش هم لذت بردم و هم واقعاً تو یه سری رفتارهام و برخوردهام تأثیر گذاشت!، “داستان دو شهر” اثر “چارلز دیکنز” که اونم یکی از کتابای اون دوران زندگی بود. “کوری” و “دو دنیا” رو هم تو کتابایی که تو این یه سال اخیر خوندم، خیلی دوست داشتم. خوندن دفتر خاطرات خودم رو هم خیلی دوست دارم، هم واسه یادآوری خاطرات، هم واسه دیدن سیر تغییرات خودم!

مکان ها: پارک ته خیابون ۵۳ام یوسف آباد، سایت دانشکده کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر، جنگل کارا، گلمکان (اطراف مشهد)، کلاً جاهایی که زیاد خاطره ازشون دارم.

فیلم ها: “سگ کشی”، “Pride & Prejudice”، “The thorn’s Bird”، “Seven”، “Once Upon a Time in America”.

شنیدنی ها: آهنگ های ابی و محمد اصفهانی.

آدم ها: حمید، پدر و مادر و خواهرام، خواهر زاده ام سینا، کلاً فامیل نزدیک رو تک تکشون رو دوست دارم. دوستای نزدیکم که می تونم بگم تقریباً همشون دوستای دوران دانشگاهم هستن و فکر می کنم دیگه نمی تونم همچین دوستایی رو پیدا کنم، و البته فاطمه رو به عنوان صمیمی ترین دوستم (البته جز حمید). از بین استادها هم دکتر صبایی.

دوست ندارم ها: جاهای شلوغ و پرازدحام، دعوا، حرص خوردن الکی، ریا، تظاهر، چشم و هم چشمی، دخالت، غرور بیجا، همه رو از بالا نگاه کردن، سروکله زدن با استادا برای نمره، دیدن دوروبر، دانشگاه علم و صنعت، رفتار اکثر استادا، انتظامات و به خصوص خانومای دم در، خوابگاه دانشگاه علم و صنعت، سیاست و یه سری چیزای دیگه که نمی تونم تو قالب یکی دو کلمه بگمشون. حتی بیشتر آدما رو امروز دوست ندارم. بیرون که می رم همش احساس بیزاری می کنم از همه چی.

بالاخره آپدیت کردم :دی

کار سختی بود، وقت و فکر زیادی می خواست. منم تو اولین فرصت نوشتم، اما بازم وقت واسه فکر کردن کم بود واسه همین احتمالاً کلی چیز جامونده!

این روزا اینقدر کار دارم و از طرف دیگه نمی دونم چی باید بنویسم! دلم یه کم وقت اضافی می خواد، بدون نگرانی، بدون دغدغه، فقط واسه خودم و واسه فکر کرن به خیلی چیزا، ولی افسوس که حالاحالاها باید منتظر بمونم.