بایگانی ماهیانه: آگوست 2008

فرصت سوزی اصلاح طلبانه و ائتلاف

فرصت سوزی (و به نوعی قدرت سوزی و وحدت سوزی) یکی از ویژگیهای بارز چپ های مسلمان ایران است.

در سالهای پیش از ۱۳۶۸ و در دوره ی رهبری امام، همواره متکی به پشتیبانی های امام بودند. هر جا مشکلی پیش می آمد و راست ها، گره در کار چپ ها می نهادند، بدون اینکه به اجماع قدرتمندی برسند و خودشان دست به کار شوند و سازماندهی شده عمل کنند، دست از پا درازتر، نزد امام می رفتند و با اتّکا به حمایت امام، کارشان را پیش می بردند.

پس از دست دادن امام و پشتیبانی های مستقیمشان، جلوی هاشمی ایستادند و روی حمایت های «سید احمد» حساب ویژه ای باز کردند. حسابی که چندان پایدار نماند و در روزهای پایانی سال ۱۳۷۳، با درگذشت «یادگار امام» بسته شد! از آن به بعد بود که عزلت نشینی چپ ها بیشتر از قبل شد.

تا اینکه انتخابات ۱۳۷۶ فرا رسید. خانواده ی امام هم از «سید محمد خاتمی» حمایت کردند. سرمایه های کارگزاران سازندگی و طرفداران هاشمی هم در اختیار تبلیغات خاتمی قرار گرفت. خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد. از اینجا بود که مجدداً فرصت سوزی آغاز شد!

در انتخابات مجلس ششم، مجدداً در برابر هاشمی ایستادند. هر چند آن ایستادگی به مذاق خیلی ها خوش آمد، اما اصلاح طلبانی که تجربه ی انتخابات مجلس چهارم و ایستادگی در برابر هاشمی را داشتند، نباید به این سادگی به هاشمی پشت می کردند. این شد که در انتخابات مجلس هفتم، دسته جمعی ردّ صلاحیت شدند و صدای اعتراضی از هیچ کس جز همان اصلاح طلبان شنیده نشد و البته به گوش هیچ کس هم نرسید!

گذشت و گذشت تا انتخابات ریاست جمهوری نهم فرا رسید. ۴ پاره شدن اصلاح طلبان شکست قطعی را در برابرشان تصویر می کرد، اما کسی به این اتفاق وقعی نگذاشت و بدون اجماع روی یک کاندیدا، وارد انتخابات شدند. خیلی ها (مثل خود ما که در دور اول،مخالف پر و پا قرص هاشمی بودیم) در دور دوم، «آری» اجباری به هاشمی دادند و خیلی های دیگر، رأی «نه» به هاشمی!

به قدرت رسیدن راست افراطی (که بعد از انتخابات، تا توانست چپ شد!)، نشان داد که یک فرصت دیگر از دست رفته است. فرصت وحدت و اجماع! هاشمی به کناری نشست و تا انتخابات خبرگان رهبری منتظر ماند.

در انتخابات خبرگان رهبری، یک اتحاد و ائتلاف نانوشته در بین بسیاری از مردم و حتی برخی اصلاح طلبان شکل گرفت. تا جایی که رأی به هاشمی و حتّی «حسن روحانی» (و به قولی، راست مدرن و راست سنتی معقول) در برابر «مصباح یزدی» و نزدیکانش (یا به قولی همان راست افراطی) تنها کاری بود که خیلی ها (و از جمله خود ما!) انجام دادند. گفتیم انتخاب است بین بد و بدتر! هاشمی با اختلاف فاحش نفر اول تهران شد و روحانی هم روانه ی خبرگان رهبری. جایی که به نوعی، مجلس ریش سفیدان و لویی جرگه ی ایرانی است. جایی که خیلی از تصمیمات حاکمیت از دل آن بیرون می آید. درست است که هیچ کس فشارهای زمان هاشمی و سوابق منفی هاشمی را از نظر دور نمی کرد، اما شاید ریاست هاشمی بر خبرگان رهبری، در کنار مجمع تشخیص مصلحت نظام، پایگاهی میشد برای فریاد علیه راست افراطی ِ چپ شده. فریادی که اگر چه نتوانست چندان جلوی تخریب ۱۶ سال تلاش دولتهای سازندگی و اصلاحات را بگیرد، اما خودش غنیمتی شد در این وانفسا! و چه دردی داشت این غنیمت …

از اینجا به بعد بود که ضرورت ائتلاف مشخص تر شد؛ حتی ائتلاف با راستهای سنتی معقول و راستهای مدرن!

در نظرسنجی ای که یکی دو ماه پیش، در متروی تهران از مردم صورت میگرفت، دو دسته گزینه مطرح میشد: انتخاب بین «احمدی نژاد و خاتمی» و انتخاب بین «احمدی نژاد و روحانی». و این نظرسنجی (از سوی هر گروهی که برگزار میشد)، نوید ظهور عقلانیت در بخشی از مخالفان دولت افراطی نهم را میداد. عقلانیتی که ضرورت ائتلاف را نشانه گرفته بود.

اما وقتی گزارشهای مربوط به جلسات هماهنگی گروه های دوم خرداد و مخالفتهای برخی گروه های به اصطلاح پیشرو اصلاح طلب با این ائتلاف عقلانی را می خواندم، با خودم گفتم که نکند اصلاح طلبان باز هم اشتباه کنند و تک روی کنند و فرصت ائتلاف و ذره ای اصلاح را بسوزانند!

به نظرم حتی اگر اصلاح طلبان در نهایت به اجماع روی فردی مثل خاتمی برسند ( که روابط حسنه ای با برخی از راستهای مدرن مانند حسن روحانی و همفکران و نزدیکانش دارد ) و آن فرد هم قبول کند که در انتخابات شرکت کند، باید تلاش کنند تا افرادی مانند روحانی را از شرکت در انتخابات منصرف و به ائتلاف دعوت کنند. اینطور می شود که رأی آن فرد مقبول، به حدّی خواهد شد که حتی با خواب یک هفته ای (بجای یک خواب چند ساعته ی شبانه) هم نخواهد شکست! چون آن رأی، رأی افراد قدرتمندی خواهد بود که نفوذ بالایی در حاکمیت دارند و مطمئناً این بار، به این راحتی در برابر «بداخلاقی انتخاباتی» سکوت نخواهند کرد. مگر اینکه فشار به قدری باشد که انتخابات را تبدیل به «آخرین انتخابات» (۱ و ۲ و ۳) کند!

۲۳!

بیست و سومین سال هم تموم شد، اما یه جور متفاوت… امسال تولد ۲۳ سالگیم رو کنار همدم همیشگی زندگیم و خانواده عزیزش جشن گرفتیم… امسال هم همون حس اولین لحظات سال پیش رو داشتم، ولی یه جور آرامش هم همراهش بود…. چون تو بودی، من بودم … مثل دو سال پیش… اما ما همیشگی بود…

مرسی به خاطر همه برنامه ریزی هات… مرسی به خاطر همه کادوهای قشنگ و دوست داشتنیت و مرسی به خاطر همه چیزایی که تو این سه سال بهم یاد دادی…

امیدوارم هر سال، هر جا هستیم، دور یا نزدیک، تنها یا در کنار عزیزانمون، تا من هستم و تو، با همین حس کمیاب این روزها، کنار هم باشیم و این لحظه ها رو تکرار کنیم، چون ….

“در کمال کهنسالی، حتی یک روز قبل از پایان داستان هم می شود با یک دسته نرگس شاداب، یک شاخه نرگس، در قلب مهی که وهمی نباشد، یا زیر آفتابی تند، کنار دریایی خلوت، وسط جنگل، روی پل، لب جاده، جلوی در بزرگ باغ ملی یادر خیابانی پر عابر در انتظار محبوب ایستاد”….

این بیست و سه سال زود گذشت…. همونطور که این پنج سالی که همدیگر رو شناختیم به سرعت برق گذشت… بیا تا از باقی عمر… باقی با هم بودن تمام لذت رو ببریم… بیا بی خیال از گذشته ها، با نیم نگاهی به آینده لحظات حالمون رو زیبا بسازیم و از بودن، با هم بودن استفاده کنیم…. که زمان زود می گذره و تا چشم به هم بزنیم باید به دهه های گذشته زندگیمون نگاه کنیم… پس بیا این دهه ها روطوری کنار هم تجربه کنیم که حسرت یک لحظه اش رو هم نخوریم و با افتخار وشادی از داشتن بهترین تجربه ها، یاد کنیم…

قرارمون این باشه که عشق رو خاطره نکنیم که “خاطره ویران کردن حال است، و ویران کردن حال، از میان بردن تنها بخش کاملاً زنده و پر خون زندگی: عشق”

شاید آخرین انتخابات (۳)

اینکه اصلاح طلبان باز هم بدون برنامه پا پیش بگذارند، پیروز انتخابات بشوند و در روز مبادا، برگ برنده ای برای رو کردن نداشته باشند، سرخوردگی و یأس را در بین مردم و خصوصاً آنهایی که رأی مجدد به اصلاحات داده اند، تشدید میکند. اگر قرار باشد باز هم (به فرض محال) مطبوعات پا بگیرند و فضای رسانه ای کشور پویا و شاداب بشود و ناگهان همه ی روزنامه ها، فلّه ای تعطیل بشوند و اصلاح طلبان برنامه و اهرم فشاری برای مقابله با این مسئله نداشته باشند، همان بهتر که محترمانه از انتخابات کنار بکشند و اجازه بدهند تکلیف خیلی چیزها روشن شود!

انتقادی که به نظرم این روزها نسبت به اصلاح طلبان باید مطرح شود این است که چرا مثلاً در انتخابات مجلس هشتم (که فقط در تهران، در اتفاقی نادر، ۲۹ نفر از لیست جبهه متحد رأی آوردند و فقط یک اصلاح طلب قلابی به نام علیرضا محجوب راهی مجلس شد و تقلب به وضوح مشاهده گردید)، هیچ عکس العمل جدی و عملی از سوی اصلاح طلبان ندیدیم؟ چرا برنامه ای گذاشته نشد و سران اصلاح طلبان به همراه بقیه، با دعوت از طرفدارانشان و سایر منتقدان، اعتراضشان را به صورت علنی و عملگرایانه نشان ندادند؟

فرض میکنیم طبق گفته دوستان اصلاح طلب (یک موردش را خودم در گفتگو با سعید شریعتی شنیدم)، «اگر سران اصلاح طلبان هم در تجمعی اعتراضی شرکت بکنند، درگیری پیش خواهد آمد و ما نمی خواهیم خون از دماغ کسی بیاید»! برای من سؤال پیش آمده که خیلی از کسانی که در دوران جنگ، فریاد شهادت طلبی سر داده بودند و فرزندان مردم را به دفاع از میهن و دین فرا می خواندند، حالا چه شده که به نام «خون از دماغ کسی نیامدن»، خودشان لباس عافیت طلبی پوشیده اند؟ مردم تا کی باید خون دل بخورند؟ خون دل بخورند که خون از دماغ کسی نیاید؟ یا خون از دماغ برخی مدعیان اصلاح طلبی نیاید؟ سؤال دیگر این است که اگر اطمینان دارید که با برگزاری چنین تجمعی با حضور سران اصلاح طلب و منتقد، کار به درگیری و خون از دماغ کسی آمدن می کشد، پس تکلیف روشن است؛ اصلاً چه دلیلی دارد به رقابت با چنین گروه خشن و بی اصولی بپردازیم؟

حالا فرض میکنیم که این برداشت و تلقی من از اتفاقات پیش آمده، شدیداً تندروانه و غیر منطقی است! من با همین برداشت غیرمنطقی، با احتمال خیلی بالا، در انتخابات ریاست جمهوری دهم شرکت خواهم کرد و دیگران را هم به شرکت در انتخابات تشویق میکنم. اما اگر این روندِ اعتراض جدی نکردن در انتخابات ریاست جمهوری دهم هم تکرار شود، دیگر قید اصلاح و اصلاحات و اصلاح طلبی را خواهم زد. چون حس میکنم کسانی که نام اصلاح طلب را یدک می کشند و ما به آنها رأی میدهیم، تعدادی سودجو و قدرت طلب هستند که بی دلیل به آنها دل خوش کردیم و بی دلیل از آنها انتظار اصلاح داشتیم! بودن در متن یا حتی حاشیه ی قدرت، خیلی برایشان مهم تر است تا اصلاح وضعیت اسفبار کشور و مردم! آن وقت است که عنوان مطلبم می شود «شاید آخرین انتخابات» …

——————————————————

پانوشت: فکر میکنم در این شرایط، بهترین روش شرکت در انتخابات را عبدالله نوری در پیش گرفته است: اگر تأیید شد، همه پشتش بایستند. اگر هم رد صلاحیت شد، باز هم همه پشت هم بایستند و کاندیدای جایگزین معرفی نکنند. اما میشد این روش بهتر هم بشود! اینکه اگر رد صلاحیت شد، علناً اعلام تحریم کنند. اگر هم تأیید شد و تقلب در اعلام نتایج صورت گرفت، اعتراض جدی و علنی و عملی بکنند. باید تکلیف را با انحصارطلبان روشن کرد …