بایگانی ماهیانه: اکتبر 2009

به امید روزهای بی دغدغگی

حدود ساعت ۱۹:۳۰، از سرکار یا دانشگاه میرسیم خونه، خسته و داغون. از قبل از ۸ صبح از خونه زدیم بیرون، دنبال کار و درس و مقاله و پروژه و هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه*. بدن و چشمامون دیگه نا نداره، در حالی که میدونیم باید هنوز مثل ۳-۴ روز دیگه ی هفته، تا ساعت ۲ نصف شب به درس و پروژه برسیم. یه چیزکی درست میکنیم و میخوریم. بعد میایم یه کم اخبار نگاه کنیم، پارازیت قشنگی که از اول این هفته شروع شده، اجازه نمیده. اعصابمون خرد میشه. به همدیگه یه نگاهی میکنیم، چشمای جفتمون برق میزنه، دی وی دی پلیر رو روشن میکنیم و شروع میکنیم «لاست» دیدن. تا حدود ساعت ۱ که دیگه حتی حال «لاست» رو هم نداریم.

میریم میخوابیم به امید روزهایی که یا درس نباشه یا کار! و فقط از سر کار یا دانشگاه برگردیم خونه و بدون دغدغه، بتونیم فیلم ببینیم، کتاب بخونیم، بشینیم حرف بزنیم. به امید روزایی که توی تعطیلی هاش بریم پارک قدم بزنیم، مثل ۲-۳ سال پیش بریم کوه و هر چی ورزش کردیم رو با یه آبگوشت موقع ناهار توی یکی از رستوران های توی کوه جبران کنیم.

این با هم بودن، با «آزاده» بودن، تنها دلیل تحمل این روزا و داشتن امید به روزای بهتر و بی دغدغه ی آینده ست. با تمام این فشارها و پر دغدغگی ها!!!، به من که داره خوش میگذره

————————————————————————-

* به یاد گذشته ها که توی هر بند نوشته هام مینوشتم «هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه»

پی نوشت ۱: دارم تبدیل میشم به یه مینیمال نویس احمق بی خاصیت

پی نوشت ۲: منظورم این نبود که مینیمال نویس ها احمقند یا بی خاصیت! منظورم اینه که من دارم اینجوری میشم

پی نوشت ۳: بزرگترین آرزوی این روزهامون شده از بین رفتن دغدغه ی همزمان کار و درس

ترکیب روحانی و لاریجانی و جلیلی

دیروز – لاریجانی در مورد مذاکرات هسته ای به سرپرستی روحانی:
در آن دوره دُرّ غلتان را دادند و آب نبات چوبی گرفتند

امروز – جلیلی در مورد مذاکرات هسته ای به سرپرستی روحانی و مقایسه با دوره ی اخیر:
ما آب نبات چوبی آنها را دادیم و دسته خر گرفتیم