بایگانی ماهیانه: ژانویه 2010

آینده؟

کاش میشد کار شرکت نبود و می شد مثل این سه هفته، هر روز از ۸ صبح تا ۷ شب توی آزمایشگاه می موندیم و هی کار علمی!!! می کردیم، بدون دغدغه! واقعاً کار علمی ها! در کنارش صبح ها ساعت ۱۰، همراه با بر و بچه ها می رفتیم چای! ظهرها هم مثل هر روز با هم می رفتیم ناهار. حدود ساعت ۴ عصر دوباره چای! و بعدشم خونه و شام و استراحت و فیلم و کتاب

می دونم که خیلی حال بهم زن بود این آرزویی که کردم و از من، با سوابق درخشان دوران لیسانس، این حرفها بعیده، ولی واقعاً من برای آینده مون (حداکثر یک سال و نیم دیگه)، مشابه چنین شرایطی رو می بینم و به اون امید، کلّی انرژی مثبت دارم این روزها …

سکوت

ناراحت و غمناکم از سکوت اجباری این روزهایمان. از وبلاگ ننویسی!!! از خانه نشینی های چند وقت اخیر.

این را می فهمم و با تمام وجود حس می کنم که دیگر زندگی ام فقط مال خودم نیست و همراهی هست که زندگی ام را با او قسمت کرده ام. خودم را با او قسمت کرده ام. این را هم می دانم که در برابر جماعتی هستیم که از هیچ چیز ابایی ندارند.

از اینکه درد خانه نشینی های اخیر را به ناحق بر سر همراهم خالی کرده ام، شرمنده ام.

از آینده ای که هیچ در آن نیست، نگرانم. از فردا. نه فردایی دور، دقیقاً همین فردا!

حرف زیاد دارم، اما احتمالاً حرف من، حرف همه است! حرف همه ی کسانی که می نویسند و سکوت نکرده اند. پس باز هم خشمم را فرو می خورم، به محافظه کاری ادامه می دهم و سکوت می کنم.

به امید روزهای بهتر که البته خیلی خیلی خیلی دور می بینمشان …

فرهنگستان هنر: دیروز – امروز

«رواق هنر» – فرهنگستان هنر، تهران، تقاطع خیابان ولیعصر و طالقانی

یادگار مهندس میرحسین موسوی
رواق هنر – فرهنگستان هنر – تهران – یادگار مهندس میرحسین موسوی

دیروز: همایش بین المللی بزرگداشت استاد کمال الدین بهزاد – سال ۱۳۸۲

حضور مهندس موسوی (رییس سابق فرهنگستان هنر)، سید محمد خاتمی (رییس جمهور سابق) و احمد مسجد جامعی (وزیر سابق ارشاد) در همایش استاد کمال الدین بهزاد در فرهنگستان هنر در سال ۱۳۸۲

امروز: مراسم معارفه ی رییس جدید فرهنگستان هنر (علی معلم دامغانی) – ۱۳۸۸

حضور احمدی نژاد، علی معلم و کلهر در مراسم معارفه ی رییس جدید فرهنگستان هنر – سال ۱۳۸۸

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست؛ هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود؛ صحنه پیوسته به جاست؛ خوش تر آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

عکسها برگرفته از سایت کلمه

شب یلدای ۸۸

قرار بود با خانواده توی خونه ی ما جمع بشیم و شب یلدا رو دور هم باشیم. اما تحویل پروژه ی شرکت و ِددلاینش، کاسه کوزه ی ما رو ریخت به هم و برنامه ی خونه مون رو کنسل کردیم!

بخاطر آماده کردن پروژه برای نصب روی سایت های MCI، مجبور شدیم تا ساعت ۹:۴۰ دقیقه شب توی شرکت بمونیم. طفلکی آزاده هم بخاطر من موند و خستگیش صد برابر شد. وقتی هم رسیدیم خونه، از شدت خستگی رفت و خوابید، من هم شام خوردم و تا ساعت ۲ درس خوندم که برای ارائه ی سه شنبه آماده بشم و بعدش خوابیدم. این بود شب یلدای سال ۱۳۸۸ ما!

پ.ن. واقعاً این چه مدل زندگی گُهیه که ما داریم؟ کار کردن و درس خوندن با هم! یعنی گُه ترین مدل زندگی