بایگانی ماهیانه: می 2010

پیروزی

۱- عمرا اورانیوم مان را نمی دهیم. عمرا در یک کشور ثالث مبادله نمی کنیم

– پیروزی بزرگ هسته ای و جشن بزرگ هسته ای و مقاومت ملی در برابر زیاده خواهی غرب

۲- ۸۰ درصد کل اورانیوم مان را می دهیم، شما هم یک سال دیگر ۱۰ درصدش را غنی شده به ما برگردانید جان مادرتان

– پیروزی بزرگ هسته ای و جشن بزرگ هسته ای و مقاومت ملی در برابر زیاده خواهی غرب

آیا این مملکت است که داریم؟

بروم؟ نروم؟

صحبت های میرحسین رو می خونم. از تک تک حرفهاش بوی امید میاد. آدم دلش قرص میشه که همه چیز درست میشه. فقط باید صبر داشت و استقامت. یهو جو گیر میشم که بی خیال رفتن از ایران بشیم و همین جا بمونیم و دکترا رو همین جا و با همین شرایط افتضاحی که دانشجویان دکترا دارند، بخونیم. بعدشم میرم سربازی و زندگی همین جا!

بعد خبر می خونم در مورد محکومیت ها [۱ و ۲]. بعد در مورد «توانمندی بودن ارسال پارازیت در کشور» و به این فکر می کنم که چقدر راحت تاثیرات مخرب پارازیت رو به هیچ کجاشون حساب نمی کنند! بعد فکر می کنم که تا الآن روی چند نفر تاثیر گذاشته؟ نکنه اصلاً روی ما هم تاثیر گذاشته باشه؟

بعدش خبری می خونم در مورد «همکاری ایران و ونزوئلا برای تدوین کتب درسی». پیش خودم میگم گیرم که پارازیت روی ما تاثیر نگذاشته باشه. با این وضعیت، بچه ای که اینجا به دنیا بیاد، قراره چی از جامعه و مدرسه و دانشگاه یاد بگیره؟ دروغ؟ ریا؟ خرافات؟ دزدی؟ زیر آب زدن؟

میریم لباس برای آزاده بخریم. مانتو که میخواد انتخاب کنه، اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که مانتوی روشن با اندازه ای که دیدیم، خوراک گیر دادن های گشت ارشاده! حالا که قراره مانتوی روشن بخریم، پس بهتره که بی خیال بشیم و بریم سراغ یه مدل مانتوی دیگه.

وقتی سر کار میرم، چیزایی می بینم و چیزایی می شنوم در مورد وضعیت کار و شرکت و اتفاقاتی که توش داره میفته، که به شدت ناامید میشم و انگیزه ام برای کار رو از دست میدم.

بعد دوباره همون جو نگرانی و ناامیدی وجودم رو می گیره و پیش خودم میگم: «غلط کردی جو گیر شدی!»

سوء تبلیغ

بارها پیش اومده که با دیدن صحنه های جنگ در فلسطین و لبنان، در برنامه های تبلیغاتی صدا و سیما و نوشته های رسانه ها، به شدت عصبانی شده ام و گفته ام که «گور پدرشون! هی بکشن همدیگه رو». اما به فاصله ی چند دقیقه، از این حرفم پشیمون شده ام و ناراحت شده ام از اینکه کار به جایی رسیده که من در مورد مرگ موجودات زنده، اینقدر راحت و بی انصاف حرف می زنم!

بعد به این فکر کرده ام که این حجم سنگین تبلیغات، اون هم توسط کسانی که به نظر من در واقعیت هیچ ارزشی برای جون آدمها، حتی همون فلسطینی ها و لبنانی ها، قائل نیستند و فقط برای سوء استفاده های خودشون این تبلیغات رو انجام می دهند، باعث این عصبانیت و عدم واقع بینی و رعایت انصاف می شه.

بعد به این فکر کرده ام که چقدر دید مردم نسبت به این شعارها و رفتارهای دوگانه بد شده که توی راهپیمایی می رند و شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» می دهند. شعاری که باهاش موافق نبودم، اما به دلیل سوء تبلیغات، به کسانی که این شعار رو می دادند نمی تونستم خرده ای بگیرم.

بعد به این فکر کرده ام که کاش مملکت ما شرایطی داشت که هر حرکتی به نام بعضی ها تموم نمی شد و ما هم می تونستیم گروهی تشکیل بدیم و در قبال وحشی گری حکومت های مختلف علیه مردم سایر کشورهای دنیا یا حتی مردم خودشون، عکس العمل نشون بدیم و علیه جنگ، نسل کشی یا حتی تخریب محیط زیست، راهپیمایی و اعتراض کنیم.

بعد هم غصه ام می گیره از اینکه به این سادگی آدمها رو می کشند و عصبانیتم جهتش تغییر می کنه و به هر چی خشونت طلبه فحش می دم و آرزوی صلح و آرامش برای جهان می کنم.

گر چه می دونم که دنیا به این راحتی ها با وجود این همه «خشونت زی» آروم نخواهد شد، اما باز هم به امید روزی که جنگ و کشتار و خونریزی نباشه، دلم رو خوش می کنم

حذف صدا

آه از این غم، آه از این ظلم، آه از این نبودن ها …

من از اعدام متنفرم. من از کسی که به زور و شکنجه، از دیگران اقرار دروغ بگیرد متنفرم. من از این وضعیت متنفرم.

به نظرم اعدام، بدترین راه برای مقابله با یک سری اتفاقه. به جای کشتن یک قاتل، بهتره دلیل قتل ریشه یابی بشه و ریشه رو دریابیم و مشکل رو از ریشه حل کنیم. به جای سرکوب یک جریان سیاسی و اعدام گروهی بی گناه برای زهر چشم گرفتن، بهتره دلایل تولد و رشد اون جریان رو شناسایی کنیم و خواسته های اون جریان رو دریابیم.

من از بانیان این خشونتها متنفرم

شاعر می فرماید

شاعر می فرماید: «قربونت برم با اون لهجت توله سسسگ» [لینک دانلود]

بهترین قسمت آهنگ به نظرم همینیه که این بالا نوشتم!

بعدا نوشت: یه قسمت دیگه اش هم هست که میگه:

«My name is خودم

I am blackboard

because نیومدی و heart ام ترک خورد»

اینم فوق العادس 😀

محبوب ترین کتاب داستانی وبلاگ نویسان ایران *

فراخوان نخستین دوره
قرار است نه فقط زنده و سبز بمانیم که سبزبودن را زندگی کنیم. در این روزهای سخت‌گذر، وبلاگ‌نویسان فارسی‌زبان را به مشارکت در انتخاب «محبوب‌ترین کتاب داستانی وبلاگ‌نویسان» فرامی‌خوانیم.

این صرفاً یک مسابقه‌ی ادبی نیست، گونه‌ای همگرایی و گفت‌وگو ست در فضای وب، برای دمیدن روحی تازه در بخشی از این فضا، نزدیک‌تر شدن دل‌ها به هم و نیز عرصه‌ای برای شناسایی و معرفی آثاری از نویسندگان مستقل ایران که «محبوب‌تر» و به هر دلیل «خوش‌اقبال‌تر» بوده‌اند. مشارکت در این برنامه که نخستین بار است در وبلاگستان فارسی برگزار می‌شود، آیینی بسیار ساده دارد. این آیین را بادقت بخوانید و قدمی پیش بگذارید تا همه در یک ردیف، یک گام جلوتر از آن‌هایی باشیم که توقف‌مان را می‌خواهند.

آیین شرکت در برنامه
۱)
هر وبلاگ‌نویس باید حداکثر سه کتاب برگزیده‌ی داستانی خود را از میان آثاری که برای اولین بار در سال ۱۳۸۷ چاپ شده، به ترتیب از یکم تا سوم، در یک پست جداگانه اعلام کند و متن پست را همراه با آدرس مستقل مطلب در وبلاگ، نام وبلاگ (و در صورت تمایل نام خود) حداکثر تا تاریخ پنجم خردادماه ۱۳۸۹ به ایمیل shokrollahi@khabgard.com بفرستد.

توجه کنید که برای پرهیز از تغییرات احتمالی در متن وبلاگ، باید اسامی برگزیدگان خود را نیز حتماً در متن ایمیل بیاورید. در غیر این صورت، کتاب‌هایی که در نخستین مراجعه به وبلاگ دیده شوند، در لیست نهایی ثبت خواهند شد.

۲) کتاب یکم سه امتیاز، دوم دو امتیاز و سوم یک امتیاز خواهد گرفت، و نهایتاً جمع امتیازها، سه برنده‌ی نهایی را مشخص خواهد کرد.

۳) قرار نیست آثار محبوب خود را به تفکیک مجموعه‌داستان و رمان اعلام کنید. این برنامه فقط برای انتخاب سه کتاب داستانی برتر از دیگاه وبلاگ‌نویسان است. بنابراین اگر وبلاگ‌نویسی سه کتاب برگزیده‌ی خود را به تفکیک مجموعه و رمان یا بدون اولویت ذکر کند، فقط کتاب‌های یکم تا سوم موجود در متن او (به ترتیب) در امتیازگیری شرکت داده خواهد شد.

۴) در ادامه‌ی این فراخوان، فهرستِ کمکی آثار داستانی سال ۱۳۸۷ و فهرستی از برندگان جوایز ادبی غیردولتی آمده است. مجبور نیستید لزوماً از میان این فهرست کمکی کتابی را برگزینید، قرار هم نیست همه‌ی آثار سال ۸۷ را خوانده باشید. فقط کافی ست کتاب محبوب‌تان (حتا اگر یکی باشد)، داستانی ایرانی در حوزه‌ی بزرگسال باشد که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۷ منتشر شده  باشد.

جزییات بیش‌تر:
۱) منظور از وبلاگ‌نویس، هر کسی ست که در فضای وب صفحه‌ای مستقل با آدرس مستقل برای نوشتن دارد، اعم از وبلاگ، سایت شخصی یا یک صفحه از یک سایت که بشود به صورت اختصاصی به آن لینکِ باز داد.

۲) فقط وبلاگ‌نویسانی می‌توانند در این برنامه مشارکت کنند که دستِ‌کم ده مطلب در وبلاگ‌شان منتشر کرده باشند و از تاریخ ایجاد وبلاگ‌شان نیز دستِ‌کم شش ماه گذشته باشد.
(با توجه به امکان عبور پنهان از این شرط، پرهیز از چنین کاری را به خود وبلاگ‌نویسان وامی‌گذاریم و اگر این خطا آشکار نباشد، بنا را بر اعتماد و راستی می‌گذاریم.)

۳) اگر همت کنید و افزون بر اعلام نام کتاب‌های محبوب خود، از یک خط تا هر قدر در باره‌ی آن‌ها نیز بنویسید، به هدف این برنامه بیش‌تر کمک کرده‌اید.

۴) دستِ‌کم باید ۵۰ وبلاگ‌نویس در این «انتخاب عمومی» مشارکت کنند تا شکل رسمی بیابد. در غیر این صورت، نتیجه‌ی نهایی اعلام نخواهد شد.

۵) مهلت شرکت در برنامه، ممکن است تا ده روز بعد از ۵خرداد نیز تمدید شود.

۶) نام و لینک مطلبِ همه‌ی مشارکت‌کنندگان به نام خود ایشان یا وبلاگ‌شان در خوابگرد درج خواهد شد.

۷) این برنامه، جایزه‌ی خاصی برای برگزیدگان نهایی در نظر نگرفته است. در اوضاع کنونی، بهترین جایزه برای نویسندگان آثار برگزیده، نفس مشارکت وبلاگ‌نویسان و اعلام نظرشان است.

۸) اگر این برنامه با موفقیت برگزار شود، دوره‌های بعدی آن در زمانی مناسب‌تر و با ایده‌هایی بهتر برگزار خواهد شد.

۹) این مسابقه را وبلاگ «خوابگرد» برگزار می‌کند، هیچ پشتیبان مالی ندارد و میزان موفقیت آن به میزان مشارکت همه‌ی شما بسته است. این مسابقه از آنِ وبلاگ‌نویسان فارسی‌زبان است و هرگونه تلاش فرد فرد شما برای رونق بیش‌تر آن، به رونق این جامعه‌ی مجازی و نیز ادبیات داستانی ایران یاری می‌رساند.

شما نیز می‌توانید با انتشار این فراخوان در وبلاگ‌ها یا رسانه‌های دم دستِ خود یا با درج لوگو، به این برنامه کمک کنید.

۱۰) هنگام اعلام اسامی برگزیده، اگر میسر شد، گفت‌وگوهایی کوتاه با نویسندگان آثار نیز در خوابگرد منتشر خواهد شد.

۱۱) شرکت نویسندگانی که خود اثری در سال ۸۷ دارند، به شرط وبلاگ‌نویس بودن‌شان و نیز وبلاگ‌نویسان غیرایرانی که به زبان پارسی می‌نویسند، هیچ منعی ندارد.

[فهرست کتاب های کمکی را می توانید از مطلب اصلی در وبلاگ «خوابگرد» مشاهده کنید]

————————————–

* برگرفته از وبلاگ «خوابگرد»

وقتی هدف فراموش می شود

۱- ادیان مختلف ارائه شده اند برای اینکه از بشر، «انسان» بسازند. به دین می گرویم و با نام دین، دست به هر کاری می زنیم و انسانیت را زیر سوال می بریم.

۲- برای حسین بن علی عزاداری می کنیم، اما هدفی که باعث کشته شدن حسین شد را فراموش می کنیم.

۳- باید درس بخوانیم تا معلوماتمان زیاد شود، تا علم بیاموزیم، تا شاید از قِبَل علمی که می آموزیم پول در بیاوریم. اما، فقط و فقط به نمره فکر می کنیم و مدارج علمی را پشت سر هم طی می کنیم. حداکثر استاد دانشگاه می شویم. امّا دریغ از یک جو انسانیت!

۴- ورزش می کنیم، اما ورزش نمی کنیم. فوتبال بازی می کنیم، اما به جای لذت بردن از فوتبال، جرزنی می کنیم که بتوانیم تا آخرین لحظه در زمین بمانیم! خانوادگی که فوتبال بازی می کنیم، اواخر بازی کار به فحش و فحش کاری و نزدیک به زد و خورد می رسد.

۵- باید برای لذت بردن (مادی و معنوی) زندگی کنیم، اما آن چنان زندگی را به هم زهر مار می کنیم که هیچکداممان از زندگی هیچ لذتی نمی بریم.

۶- باید بحث اجتماعی-فرهنگی-سیاسی کنیم که مثلاً به آینده ی جامعه مان کمک کنیم و از میان مباحثمان، حرفهایی بیرون بیاید که به درد خودمان و جامعه مان بخورد. اما از صبح تا شب توی سر هم می زنیم و برای هم خط و نشان می کشیم و همدیگر را به هزار چیز مختلف متهم می کنیم.

واقعاً چقدر از اهدافمان دور شده ایم …

آزاد می شویم

به مرحمت برادران قیلتورچی، از امکان جابجایی وردپرس استفاده کردم و در کمتر از ۵ دقیقه، وبلاگ با آدرس جدید راه اندازی شد. البته این رو هم بگم که چند ساعتی دست و پا زدم برای جابجا کردن دیتابیس و اینها، ولی در نهایت با یه جستجوی ساده توی گوگل، فهمیدم که اصلاْ لازم نبود اون همه وقت تلف کنم. نحوه ی جابجایی وردپرس در سایتتون رو می تونید از این لینک ببینید. آدرس جدید وبلاگ ما:

http://blog2.hamidcity.com

اما فید وبلاگ عوض نشده و آدرس قبلی سر جاش هست به این آدرس:

http://feeds.feedburner.com/hamidcity

خواستم عکسی چیزی هم بذارم برای تشکر از برداران قیلتورچی، که به توصیه ی وحید بی خیال شدم. به جاش همه رو انجام دادم!