بایگانی ماهیانه: آوریل 2013

تموم شد

بالاخره خمیردندون ارکید استحقاقی دوران خدمت تموم شد. البته از دید من تموم شد، ولی هنوز اگه یه کمی فشارش بدی، ته مونده هاش هست.

شامپوی ارکید خدمت خیلی وقته تموم شده. با اون شامپو خیلی خاطره داشتم. توی حموم ساختمونمون توی پادگان بعد از فوتبال‌های صبحگاهی با فرماندهان و غیره، همدم من بود و با هم بدبختی‌‌ها کشیدیم از سرما و آخر سر هم به‌خاطر سرما و دوش گرفتن با آب سرد قطره‌ای توی حموم با پنجره‌های باز، قید فوتبال رو زدیم و شامپوی طفلکی فقط شد همدم من توی اتاقم توی پادگان کنار مانیتور و لیوان و فلاسک و قاشق چای‌خوری و چاقو.

اگه کسری خدمت نداشتم، باید همین روزا ترخیص می‌شدم، در واقع یکی دو روز دیگه بعد از چلوندن ۲ ماه کسری فوق لیسانس و محاسبه‌ی ماه‌های ۳۱ روزه‌ی خدمت ۱۸ ماهه و کسر ۲ ماه ۳۰ روزه و از اینجور محاسبات احمقانه.

روزگار

دو ماه و نیم است که خدمت مقدس تمام و موهای من بلند شده، ولی هنوز دم اسبی نمی‌توانم ببندمشان، چون اصلاً هیچ‌وقت در آن حد بلند نمی‌شده. من با سربازی رفتن قرار بود مردانگی‌ام را به همه نشان بدهم، اما بیشتر فکر می‌کنم در پادگانی که من خدمت کردم، دیگران مردانگی‌شان را به من و بقیه‌ی خادمان مقدس نشان دادند و حتی فکر می‌کنم از نشان دادن هم فراتر رفتند و در چشم و جاهای دیگرمان فرو کردند. انگار مغزم تند تند کار می‌کند، امّا من نمی‌دانم چرا وقتی می‌خواهم تند تند حرف زدن را بنویسم، فکر می‌کنم باید جملاتم را به هم بچسبانم و جملات را تمام نکنم و برای تمام نشدن جملات و چسباندن‌شان به جملات دیگری که ربطی به آن جمله‌ی اولی ندارند، هی از حرف ربط واو استفاده کنم یا حتی از امّا و ولی. واو اما ولی واو ولی اما واو و ولی و اما و و و

مدرک

دیروز قصد داشتم مدارک دیپلم و پیش‌دانشگاهیم رو بگیرم. دبیرستان و پیش‌دانشگاهیم دو تا مدرسه‌ی مختلف بودن.

اول رفتم دبیرستان و بعد از دادن کپی کارت پایان خدمت و امضا و بند و بساط، به سلامت مدرک دیپلمم رو گرفتم. بعد رفتم سراغ پیش‌دانشگاهی. پیش‌دانشگاهیم یه مدرسه‌ی غیرانتفاعی بود که فقط همون سال رو اونجا رفتم، چون معلم‌های خیلی خوبی داشت. ولی مدیرش کلاً زبون نفهم بود. دفتردار مدرسه گفت که مدارک پیش خود مدیره. رفتم سراغ مدیر. مهمون داشت توی اتاقش. یه کم خوش و بش کرد و از وضعیت تحصیلی دانشگاهی و ازدواج و اینا پرسید. بعد گفتم که اومدم مدرک پیش‎دانشگاهیم رو بگیرم. آقای مدیر رفت تو فاز چُسی قانون‎مداری جلوی مهموناش و گفت: طبق قانون، آموزش و پرورش اعلام کرده که مدارک اینجوری رو به خود «دانش‌آموز» ندید، چون بعداً مشکل پیش میاد! البته شما خودت بزرگ شدی! اما باید با «ولی»ات بیای! کفم برید. گفتم بابا من خودم زن و بچه دارم، الآنم از دبیرستان میام و مدرک دیپلمم رو گرفتم. دیدم طرف بی‌خیال نمی‌شه و دوباره فاز زبون‌نفهمی برداشته، جلوی مهموناش دیگه بحث نکردم و بی‌خیال شدم و اومدم بیرون.

امروز صبح با بابام رفتم که بابام امضا کنه که من مدرک پیش‌دانشگاهی پسر ۲۸ ساله‌م که زن و بچه داره و ۴ ساله که مستقل زندگی می‌کنه رو دریافت کردم. بابام هم بهش اعتراض کرد که این چه وضعیه، مگه پسر من زیر نظر من زندگی می‌کنه که من ولیش باشم؟ مدیره بازم حرفای دیروزشو تکرار کرد. خواستم بحث کنم باهاش، بابام اشاره کرد که بی‌خیال شو، دیره، باید بریم سر کارمون و منم بی‌خیال شدم.

یه همچین آدمایی داریم ما توی رده‌ی مدیریت آموزش و پرورشمون. به قول بابام: اینا چی از توی اون مدرسه می‌خوان تحویل جامعه بدن با این فکرشون؟