بایگانی ماهیانه: نوامبر 2015

مشاهدات یک تازه وارد – ۳

مراسم یادبود یکی از مواردیه که توی ایران، تقریبا همیشه به فجیع ترین شکل ممکن برگزار میشه. از مراسم یادبود افراد درگذشته در خانواده ها بگیرید تا برگزاری مراسم مختلف مذهبی و فرهنگی، مثل سالگردهای مرگ یا تولد بزرگان مذهب شیعه یا یادبود کشته شدگان جنگ ۸ ساله با عراق با عنوان هفته ی دفاع مقدس. ذکر مصیبت لازم نیست، چون خیلیهامون با گوشت و پوستمون این لحظات دردناک رو حس کرده ایم: ایجاد انواع و اقسام سر و صدا و مزاحمتها برای مردم در ساعات مختلف روز و شب که بیشتر باعث رنجش و نفرت مردم از این مراسمها و قضایای مرتبط باهاش شده.

توی این چند روز، توی محل کار و خیابونها میدیدم که افراد زیادی، یه گل قرمز کوچیک روی سینه هاشون نصب کرده اند. یه جستجو توی گوگل کردم، ولی چیز خاصی دستگیرم نشد که قضیه چیه. رفتم از یکی از همکارام پرسیدم و گفت که این گلها به مناسبت Remembrance Day (روز یادبود) هستند. حالا این روز یادبود چیه؟ روزی برای یادبود کشته شدگان کشورهای مشترک المنافع (اکثر کشورهای سابق امپراطوری بریتانیای کبیر) در جنگ جهانی اول!

کاری به این ندارم که اون جنگ و درگیریها و کشته شده هاش کی و چی بودن و حق و ناحق چی بوده، چون نه سوادش رو دارم و نه توان قضاوت قطعی در اینجور موارد. فقط و فقط این رو میفهمم که به جای شعارزدگی و عربده کشی و سروصداهای ناهنجار و مزاحمت و درگیری و دردسر درست کردن برای مردم، میشه کاری کرد که حتی آدمهای تازه وارد جامعه، ذهنشون تحریک بشه که این حرکت مسالمت آمیز و متمدنانه برای چیه و برن دنبالش تا اطلاعات اولیه از این قضیه داشته باشند.

این یادبود آروم و بدون دخالت مستقیم دولت، از طرفی باعث میشه که نه فقط شهروندان اون جامعه به افرادی که براشون یادبود برگزار میشه به دیده ی احترام نگاه کنند، بلکه آدمهای جدید و تازه وارد جامعه مثل من هم خود به خود به اون افراد احترام بذارند و تازه خوششون هم بیاد که اینجوری یاد آدمهایی که به هر دلیلی جونشون برای آرامش اون جامعه فدا شده رو زنده نگه میدارند. برخلاف ایران که سالهاست طوری رفتار میشه که خیلی از مردم به کشته شدگان جنگ و خونواده هاشون به چشم بد نگاه میکنند، در حالی که اون آدمها هم به هر دلیلی (به زور، برای دین، برای کشور، برای خونواده شون) جونشون رو فدا کردند که ایران همچنان ایران بمونه.

مشاهدات یک تازه وارد – ۲

یکی از چیزهایی که در مورد کشورهایی با دولت رفاه شنیده بودم این بود که وضعیت اقتصادی جامعه طوری تنظیم شده که یه جورایی سوسیالیستیه و همه تقریبا در سطوح اقتصادی نزدیک به هم زندگی میکنند و شما آدم خیلی پولدار یا خیلی فقیر و بی خانمان نمیبینی. حداقل تصور من از سیستم دولت رفاه سوسیالیستی اینه. دقیقش رو دوستانی که توی کشورهای اروپای شمالی و اسکاندیناوی ساکن هستند میتونند توضیح بدند.

در مقایسه با حاکمیت مطلق سرمایه داری در آمریکا، شنیده بودم که حکومت در کانادا یه چیزی بین سرمایه داری آمریکا و رفاه اسکاندیناویه. تصورم این بود که به دلیل سیستم حمایتی دولتهای رفاه، احتمالا نباید بی خانمان یا فقیری که گدایی بکنه توی کانادا ببینم. اما برخلاف تصور من، در مرکز شهر (داون تاون) به طرز وحشتناکی بی خانمان وجود داره. اگه شما توی خیابونهای فرعی تر مرکز شهر تردد کنید، یهو ممکنه تجمع ۶-۷ تا بی خانمان درب و داغون رو ببینید که یه موقعها حتی حس ترس رو در وجود آدم میندازه. توی خیابونهای اصلی تر هم، بی خانمان هایی رو میبینی که کنار خیابون نشسته اند و وقتی از کنارشون رد میشی ازت میخوان که بهشون پول خرد بدی و رسما گدایی میکنند. معمولا هم با پول خردهایی که گرفته اند میرند و یه قهوه از «تیم هورتونز» میخرند و همون کنار خیابون میشینند و میخورند! موردی رو هم دیدیم که یه دختر بی خانمان، یه کاغذ گرفته بود دستش که روش نوشته بود:‌ «حتی یه لبخند هم کمک بزرگیه» و آدم هم ناخودآگاه به طرف لبخند میزد و اون هم با لبخند ازت تشکر میکرد!!!