دو ماه و نیم است که خدمت مقدس تمام و موهای من بلند شده، ولی هنوز دم اسبی نمیتوانم ببندمشان، چون اصلاً هیچوقت در آن حد بلند نمیشده. من با سربازی رفتن قرار بود مردانگیام را به همه نشان بدهم، اما بیشتر فکر میکنم در پادگانی که من خدمت کردم، دیگران مردانگیشان را به من و بقیهی خادمان مقدس نشان دادند و حتی فکر میکنم از نشان دادن هم فراتر رفتند و در چشم و جاهای دیگرمان فرو کردند. انگار مغزم تند تند کار میکند، امّا من نمیدانم چرا وقتی میخواهم تند تند حرف زدن را بنویسم، فکر میکنم باید جملاتم را به هم بچسبانم و جملات را تمام نکنم و برای تمام نشدن جملات و چسباندنشان به جملات دیگری که ربطی به آن جملهی اولی ندارند، هی از حرف ربط واو استفاده کنم یا حتی از امّا و ولی. واو اما ولی واو ولی اما واو و ولی و اما و و و