نصف شبها، وقتی به هر دلیلی از خواب میپرم، دقیقاً یادمه که داشتم چه خوابی میدیدم. اما تقریباً اکثر مواقع، صبح که از خواب بیدار میشم، یادم نمیآد داشتم چی میدیدم. هزار ساله که میخوام یه جورایی شبیه فیلم El secreto de sus ojos، یه کاغذ بذارم روی پاتختی که هر وقت بیدار شدم هر چی توی خواب دیدم یا اصن هر چی اون لحظه توی ذهنمه بنویسم. شاید امشب این کارو بکنم و طلسم هزار ساله رو بشکنم.
چقدر دلم می خواس بت توصیه کنم این فیلمه رو ببینی.
گاهی وقتا فکر می کنم من و تو می تونیم اون آدمه بشیم.
یعنی وقتی فیلمه رو دیدم، که یارو با اون یارو اون کارو کرد، اول یاد خودم افتادم بعدش یاد تو. 🙂
این قضیه ی خواب از سر پریدن هم داستانیه. منم همین طورم. با این تفاوت که نصف شبا اصلن پا نمی شم. صب که پا می شم توی دو سه دقیقه ی اول که گیج و ملنگم خوابم یادمه هنوز. اما بعدش می پره از ذهنم
واو ولی اما واو ولی اما واو واو واو واو حتا
حمید: کدوم یارو با کدوم یارو چیکار کرد؟ 😀 من خیلی وقت پیش دیدم، یادم نمیاد اصن.
اون مورد اول صبح که همیشه هست، ولی اونقدر عجله داریم صبحها که یادم میره بنویسم. ولی شب که آدم عجلهای نداره، میتونه بنویسه