اولین باری که با آزاده، دوتایی بیرون رفتیم، برای شام رفتیم رستوران ایرانتک. موقع شام خوردن، آزاده خیلی آروم و کمکم و با لقمههای گنجشکی غذا میخورد. من هم که کلاً سریع و با لقمههای پر و پیمون غذا میخورم، در یک اظهار نظر خیلی رمانتیک بهش گفتم: «ای بابا! یه جوری غذا میخوری اشتهای آدمو کور میکنی!»
یادش به خیر توی شرکت که بودیم من و آزاده تقریبا همزمان غذامونو تموم می کردیم.
اینجا که اومدیم متاسفانه دیگه کسی نیست که همزمان با من غذا تموم کنه. تقریبا همه غذاشونو تموم کردن و می خوان برن و من دارم لاس می زنم. البته بهتر بگم با کلاس و با آرامش غذا می خورم.
حمید: با کلاس و با آرامش غذا خوردن خوبه، اما اگه قرار باشه به قصد با کلاس نمایی، آروم غذا بخوری، بده 😀
حالا که کسی رو پیدا نکردی، یا شما برگردین ایران، یا ما بیایم اونجا 😀
جه رمانتیکی بودی ها! آزاده هم چه با کلاس بوده
حمید: آره واقعاً 😀 موندم آزاده با شنیدن این حرف از من، چه جوری از من خوشش اومد 😀 البته آزاده محض باکلاسی اونجوری غذا نمیخورد. عادتش بود. هنوزم همونجوری غذا میخوره
😀
کلا اولین بارمون، اولین باری بود هااا :)))
حمید: واااااقعن 😀