سربازی که میری، اونقدر آدمای عجیب و غریب با روحیات و شخصیتهای منحصر به فرد و داغون میبینی که خاطرات اون یکی دو سال و آدمهاش، معمولاً همیشه توی ذهنت میمونه. حالا اون آدما میتونن سربازها و همخدمتیهات باشن یا کادری و فرمانده و غیره.
توی واحد ما، بحث شیرین بچهها معمولاً سکس بود. سر صبحونه، قبل نماز و ناهار، بعد ناهار تا قبل تعطیلی. کلاً هر وقتی که بچهها میتونستن دور هم بشینن و فَک بزنن، بحث سکس بود. توی بچههای واحد ما یا واحدای دیگهای که به ما سر میزدن، فقط دو نفر متاهل بودیم. البته اون یکی، خانمباز تیر بود و کلاً ما نفهمیدیم برای چی زن گرفته بود یا اصن کی بهش زن داده بود. اون بحث شیرین رو کسایی اداره میکردن که کلاً هیچ سررشتهای از قضیه نداشتن و بیشتر شنیدههاشون و فیلمهایی که دیده بودن و تصوراتی که داشتن رو بیان میکردن. من اون اوایل، اگه بحث جدی سکسی میکردن سعی میکردم یه کم براشون از واقعیات زندگی بگم، اما وقتی دیدم جواب نمیده، فقط موقع چرت و پرت سکسی گفتن، یه کم باهاشون همراهی میکردم و در مواقع دیگه، فلنگ رو میبستم و میرفتم تو اتاقم و در رو قفل میکردم و به کارای خودم میرسیدم.
این وسط، یه فوق دیپلم (گروهبان یک) داشتیم به اسم مهدی که چون مکه رفته بود، بعضی از بچهها بهش میگفتن حاج مهدی. این حاج مهدی، یه سری تفکرات و تزهای عجیب داشت که معمولاً به تفکرات و ایدههای فاشیستی نزدیک بود. مثلاً توی این مایهها که اگه یه وقتی خدای ناکرده، بحث منحرف میشد و جدی میشد و رگههایی از حرفهای مذهبی وسط میاومد، با جملات قصارش مثل «سنیها وهابیان و باید همهشون رو کُشت»، قضیه جمع میشد و بچهها برمیگشتن سر بحث شیرین قبلیشون. این حاج مهدی، ته صحنهی سکسی که دیده بود و برامون تعریف کرد، این بود که یه فیلمی دیده بود که یارو ارّه رو ورداشته بوده و یه زنه رو از قسمت بین دو پا تا بالای بدن، جر داده بود. کلاً خیلی فیلمای اینجوری دوست داشت و همیشه هم با آب و تاب تعریف میکرد. همچین با آب و تاب هم تعریف میکرد ها! اینا رو که میدیدم، میفهمیدم که منشأ مشکلات زناشویی کجاس.
حالا چی شد که یاد این افتادم؟ اخیراً کتابهایی که از ادبیات داستانی امروز ایران میخونم، تِم خیلیهاشون، مشکلات و گرفتاریها و اختلافات و کجفهمیهای زندگیهای دو نفره است. هر موقع اینجور داستانها رو میخونم، یاد خاطرات زیبای صبحونههای پادگان میافتم. بعد دیدم این خاطرات پادگان و شخصیتهاش، خودش یه ژانره. تصمیم گرفتم از این به بعد خاطرات جالبی که از اون موقع به ذهنم میرسه رو بنویسم. بالاخره یک سال، از حدود ساعت ۶٫۵ صبح تا ۲ عصر با این جماعت دمخور بودم.
بعد تازه این پستت قسمت دوم هم داره؟ یعنی این حاج مهدی اینقدر نظریه پرداز قویای بوده؟ 😀
حمید: کلاً چون آدم داغون و عجیب و غریبی بود، داستان ها داره!
عجب چیز خوفی بوده این حاج مهدی…
راستش حمید به نظر من سکس چیز خوبیه فقط این محرومیت عظیم تو جوونای این مملکته که اینجوری همه رو داغون کرده!
حمید: اتفاقاً منم موافقم که سکس چیز خوبیه. خیلی از مشکلات آدمها رو به نظرم میتونه حل کنه، خصوصا جوونها رو. ذهنشون رو هم آزاد میکنه. ولی حیف …