حدود ۴ ماهه که فرصت نوشتن پیدا نکردهام. در طول روز که کار بیبرنامهی شرکت که بدجوری هم خستهم کرده؛ شب هم که خونه و لذت کنار خونواده بودن و سروکله زدن با یاسمین معمولاً بدون وقفه؛ آخر شبها قبل خواب هم که به زحمت کتابی و بعد هم خواب و فردا و دوباره روز از نو؛ یه مدت هم که درگیری مقاله و سر پیری معرکهگیری؛ از اون طرف دغدغهی آلودگی هوا و دغدغهی همیشگی و بیانتهای آیندهی خودمون و یاسمین توی این کشور نفرینشدهی لعنتی؛
با همهی این سختیها و خوشیها و دغدغهها، وقتی فکر میکنم که هفتمین سال زندگی مشترکمون رو پریروز شروع کردیم، کلاً حس خوب بهم میده و سختیها آسون میشه و خوشیها و شادیهام چند برابر میشه و انرژیم رو برای رو به جلو حرکت کردن و تلاش کردن بیشتر میکنه. امیدوارم توی این هفتمین سال زندگیمون، برنامههایی که مدتهاست توی ذهنمون داریم و فرصت نمیکنیم بهشون برسیم رو بتونیم به خوبی پیاده کنیم.
خوشحالم
منم بهتون تبریک میگم.
این روزا دارم این رو می خونم. گفتم شاید بی ارتباط نباشه باهات شیر کنم:
“نامه ای به آنها که می خواهند مهاجرت کنند” از امین بزرگیان:
http://www.radiozamaneh.com/126113
مبارکه ایشالله همیشه همینطور در کنار هم خوش باشین :-*
۶ سال تموم شد واقعا. اینقدر اتفاق افتاده که یه وقتا فکر می کنم خیلی بیشتر از ۶ سال بوده. خوبیش اینه که کلا رو به جلو بودیم خوشبختانه، اگرچه سختی هم کم نداشتیم. به برنامه ها هم می رسیم، مطمئن باش :*
منم خوشحالم :*