یکی از دغدغههای مهم و اصلی این روزهای من (و البته آزاده)، نجات یاسمین و خودمون از فضای جامعهی ایران و ایرانیانه. من دیگه تحمل ندارم که دخترمون توی جامعهی بیماری زندگی کنه که خودمون سالها توش زندگی کردیم و زجر کشیدیم و تازه روز به روز هم داره بدتر میشه. جامعهای که هر کدوم از شاخصهای زندگیش رو که نگاه میکنی، در سرازیری قرار داره و زندگی ما و امثال ما داره روز به روز بدتر و بدتر میشه.
از لحاظ اقتصادی که فقط داریم پسرفت میکنیم و روز به روز فقیرتر میشیم و شخصاً هیچ امیدی ندارم که تا ۲۰ سال دیگه هم وضعیتمون از این بهتر بشه!
از لحاظ سیاسی هم که وضعیت مشخصه و امیدی به این ندارم که تا حداقل ۱۰ – ۲۰ سال دیگه، به ۲۰ درصد وضعیت مطلوبمون برسیم.
از لحاظ علمی و آموزشی هم که هر روز خبرهای جدید و اسفناکی رو میشنویم و میخونیم. مثلاً دانشگاه آزاد کرمان، بدون کنکور، دانشجوی فوق لیسانس مهندسی کامپیوتر جذب میکنه. یا دانشگاه آزاد شبستر داره دکترا بیرون میده. وضعیت مدارس هم که دیگه معلومه. معلمایی که اونقدر درگیر بدبختیهای زندگیشون هستن که حال و حوصلهی تدریس درست و درمونی ندارن. یا همون آدمهای درب و داغونی که از دانشگاههای درب و داغون مدرک میگیرن، میشن معلم مدارس و بعضاً هم مدرس دانشگاه! از وضعیت پولی شدن انجام پروژه و نوشتن مقاله و انجام تز فوق لیسانس و دکتری هم که همه خبر داریم.
از لحاظ امنیت اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی هم که هر روز دروغ و دروغ و دروغ و اخبار قتل و تجاوز و دزدی و اسیدپاشی و اختلاس و …
از لحاظ فرهنگی و اجتماعی هم که بیماری موج میزنه. اتفاقاً یکی از ملاحظاتی که برای نجات یاسمین و خودمون از این وضعیت خیلی خیلی موثر بوده، همین فقر و بیماری فرهنگی و اجتماعیه. نمونههاش رو توی رفتارهای خونوادهها و جمعهای خونوادگی میشه خیلی راحت دید. مثلاً اینکه به عناوین مختلف مثل ختم انعام، سفرهی حضرت فلان یا دور همی، مهمونیها و مراسم زنونه برگزار میشه (که اگه مشابه همون تجمع توسط شوهران اون خانمها انجام بشه، تا ماهها باید جوابگوی خانمها باشن!) و خانمها تمام تلاششون رو میکنن که طوری لباس بپوشن و آرایش کنن و به خودشون طلا و جواهر آویزون کنن که چشم دیگران رو دربیارن. یا حرفهای مفتی که توی جمع خونوادهها در مورد همدیگه میزنن و قطع و وصل شدن دائم ارتباطات خونوادگی (روی اینجا کلیک کنید). و البته خیلی مثالهای دیگه که دیگه حالم به هم میخوره بخوام بنویسم.
و از همه بدتر، از لحاظ امکانات اولیهی زندگی که دیگه آدم باورش نمیشه به این فلاکت و فاجعه رسیده باشیم. طبق اعلام رسمی، شیر و ماست پالمدار، نون با «جوهر قند» (روی اینجا کلیک کنید)، میوه با واکس و پارافین، آب آشامیدنی با نیترات بالا، بنزین پتروشیمی سرطانزا، پارازیتهای شدید سرطانزا، سبزی آلوده، مرغ آلوده به سرب، گوشت آلوده و … یعنی نفس کشیدن و غذا و آب خوردن که اولیهترین نیازهای زندگی آدمه، توی این کشور لعنتی هزارتا مشکل برای آدم ایجاد میکنه.
امیدوارم سال دیگه این موقع، از این دغدغههای مزخرف خلاص شده باشیم.
پاشو بکَنیم بریم حمید جان، پاشو
حمید: ما که داریم تلاشمونو میکنیم ارشک جان
من مدتها بود که این وبلاگ رو نخونده بود. جالب بود، یهو چند تا پست رو با هم خوندم. به نظر می آد که از ایران موندن به نَکشی افتادی.
حمید:آره علی، واقعا دیگه نمیکشه
ولی خیلی جالبه برام که توی این متنی که برای بیماری جامعه آوردین از ختم انعام و … اسم بردین در حالیکه خیلی مراسم ها و مهمونی های مزخرفی هست ایران… حتی خیابونهاش هم یه جور مهمونیه که دختر ها ساعت ها وقت میذارن تا خودشونو درست کنن تا برن بیرون راه برن یا …..
چرا؟ ؟!
حمید: من از مراسم ها و مهمونی های خانوادگی هم متنفرم! از مهمونی های خیابونی هم متنفرم! نوشته های قبلی رو اگه میخوندید، این رو متوجه میشدید.
دلیل اینکه از چنین مراسمی به طور خاص اسم بردم، اینه که مراسمی به اسم ختم انعام از اسمش معلومه که کاربردش چیه، اما تبدیل شده به مهمونی برای خودنمایی و عقده گشایی و این باعث تنفر شدید من میشه! ضمن اینکه این رفتار رو کسانی انجام میدن که بیشترین ادعای انسانیت و دین و مذهب رو دارند ولی دارند آن کار دیگر میکنند!
جامعه امون مشکل زیاد داره. درست. به غیر از اینهایی که گفتین یه مشکل بزرگ دیگه از نظر من اینکه مردم نامهربون شدن با هم و از همدیگه طلب کارن. آره ، درست.
ولی هر جامعه ایی مشکلات خودشو داره.
وقتی میایین بیرون میبینین نه کشور خودمون سیاه مطلقه نه جاهای دیگه سفید مطلق….
با چشم باز بیایین که تو ذوقتون نخوره ؛)
ولی حیف ایران که این جور شده 🙁 حیف 🙁
حیف ایرانی که خسته و کلافه شده 🙁
حمید: این نوشته کاملا با ملاک های من برای زندگی نوشته شده. ممکنه با ملاک های دیگران، ایران خیلی هم بهتر از بقیه ی جاها باشه.
قطعا منظور من از این نوشته این نیست که ایران سیاه مطلقه و جاهای دیگه سفید مطلق! اما به وضوح میتونم بگم که با توجه به ملاک های من، اگه سیاهی رو از یک تا صد بگیری، سیاهی ایران الان حدود ۸۰ تا ۹۰ درصده! مطمئنا جاهای دیگه هم این سیاهیشون ۵ درصد نیست، ولی من به ۲۰ درصد هم راضی ام!
و حتی خیلی مصدق های دیگه جامعه بیمار که اینجا نمیشه گفت.
حمید: تا همین جاش که گفتم، اعتراض شده به متن مطلب و مثال ها! وای به حال اینکه موارد دیگه رو وسط بکشیم