انتظارات جالب

از اونجایی که توی اتاوا و خصوصا توی منطقه ای که ما الان ساکن هستیم، عرب زیاده و چهره های خاورمیانه ای غالبا شبیه هم هستن، خیلی از مواقع ما و خصوصا من رو عرب فرض میکنن.

یه ماه و نیم اول سکونتمون توی اتاوا، چون ماشین نداشتیم، هر روز از اتوبوس استفاده میکردیم و تجربه ی برخورد با آدمای مختلف برامون جالب بود.

یه روز من و یاسمین داشتیم میرفتیم برای خرید که توی اتوبوس، یه خانم عرب پیر محجبه یهو شروع کرد به عربی حرف زدن با من. اولش اصلا متوجه نشدم که طرف صحبتش من هستم و همینطور داشتم با یاسمین صحبت میکردم. بعد که متوجه شدم داره با من حرف میزنه، بهش نگاه کردم و معذرت خواستم و گفتم که من عربی نمیتونم صحبت کنم. یه خرده چپ چپ بهم نگاه کرد و انگلیسی پرسید: اسم دخترت چیه؟ زینب؟ خندیدم و گفتم: نه! یاسمین. بعد دوباره شروع کرد یه سری جمله ی عربی گفت. باز دوباره تاکید کردم که نمیتونم عربی حرف بزنم و فارسی بلدم. بعد یهو برآشفته شد و یه سری جمله ی عربی گفت که احساس کردم یه چیزی توی مایه های فحشه. بعد گفت:‌ فارسی؟ چرا فارسی حرف میزنی؟ مگه محمد که حبیب خدا بود، فارسی حرف میزد؟ باید عربی حرف بزنی! این وسط من هم خنده م گرفته بود که حالا من چی باید جوابش رو بدم، از طرفی هم تعجب کرده بودم که یعنی واقعا نمیفهمه که من عرب نیستم یا خودش رو زده به نفهمی! باز دوباره تاکید کردم که من مقصر نیستم و فقط فارسی بلدم و اون هم همچنان به غرغر زیر لب و فحش و فضیحتش** ادامه داد و هی هم وسطش از محمد و خدا و این چیزا میگفت.

بعدا نوشت: یکی از دوستان اتوی فیسبوک نظر داده بود و دو تا نکته گفته بود در مورد این مطلب. لازم شد که توضیحاتی برای شفاف شدن مطلب اضافه بشه. اول نظر دوستمون و بعد توضیحات خودم رو مینویسم:

نظر:‌
دو تا چیز برام جالب بود
اینکه فقط یک ماه ونیم هر روز از اتوبوس استفاده می کردین چون “ماشین نداشتین”

بعد اینکه عربی نمی دونستین ولی با اطمینان فکر می کنین خانمه فحش و فضیحت می گفته

توضیحات من:

جواب اولین نکته: یه سری ملاحظات برای ما وجود داشت و داره که توی مطلبی که نوشتم نمیگنجید و خیلی طولانیه. ولی به نظر میرسه باید به مطلبم اضافه ش کنم.
اول اینکه من بعد از یه ماه و نیم رفتم سر کار. یه هفته قبل از سر کار رفتنم و یه هفته هم بعد از شروع کارم، یاسمین رو با اتوبوس میبردم مهدکودک. مسیر خونه به مهدکودک یاسمین و بعد محل کار قبلی من که با ماشین و در هر آب و هوایی حداکثر نیم ساعت طول میکشید، توی اون دو هفته و با اتوبوس، از یک تا یک و نیم ساعت طول میکشید. حالا شما در نظر بگیرید که با بچه و در دمای منفی ۳۰ درجه بخوای توی خیابون منتظر اتوبوس باشی و توی شهر کوچیکی مثل اتاوا، به جای روزی حداکثر یک ساعت، روزی حدود ۳ ساعت فقط برای رفت و آمد وقت بذاری. خب این اصلا به نظر من منطقی نیست.
دوم هم اینکه محل کار الان من و مهدکودک الان یاسمین، خیلی دورتر از قبلیه و با ماشین، حدود یک ساعت طول میکشه برسیم بهشون. یه روزایی که کار خاصی داریم و آزاده مجبوره با اتوبوس بیاد تا اون منطقه، حدود یه ساعت و نیم توی راهه. حالا باز فرض کنید که همین مسیر رو بخوای در روزهای بارونی و برفی بری که حتما بیشتر از دو ساعت طول میکشه. یعنی روزی حداقل سه ساعت در روزهای معمول و خیلی بیشتر از ۴ ساعت در روزهای غیرمعمول! اینم باز منطقی نیست.
سوم هم یه مثال دیگه براتون بزنم از همون روزایی که با اتوبوس میرفتیم خرید. یه روز که با اتوبوس از خرید برمیگشتیم خونه، مسیری که پیاده حدود نیم ساعت طول میکشید رو به خاطر انتظار اتوبوس حدود یه ساعته اومدیم خونه. البته در این مورد ما هنوز تخمینی ازش نداشتیم، وگرنه همون پیاده میومدیم. کما اینکه روزای بعدش همین کارو کردیم.
نکته ی آخر هم اینکه به زودی محل زندگیمون رو داریم عوض میکنیم که به محل کار من نزدیک باشیم. مدرسه ی یاسمین هم نزدیک خونه خواهد بود. اونوقت دیگه هر روز یاسمین رو پیاده میبریم مدرسه و من هم با دوچرخه میرم سر کار 🙂
جواب دومین نکته:
** مدل چهره ی اون خانم و نوع نگاهش به من و حرکات دستش کاملا نشون میداد که داره فحش میده به من و اخ و تف میکنه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.