فنج ها

فنجان آب فنج هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه های خردشان ارزن
وان سوی تر ماندم
محو تماشاشان.

دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسوی
هی می پرند از میله تا میله
با رَفرَفه ی آرام پرهاشان

گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی این چنین بسته
که بال هاتان می شود خسته؟

گفتند (و با فریاد شاداشاد):
«زان می پریم اینجا که می ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد»

شفیعی کدکنی – زمستان ۱۳۷۰

1 دیدگاه در “فنج ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.