فنجان آب فنج هایم را عوض کردم
و ریختم در چینه های خردشان ارزن
وان سوی تر ماندم
محو تماشاشان.
دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسوی
هی می پرند از میله تا میله
با رَفرَفه ی آرام پرهاشان
گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنایی این چنین بسته
که بال هاتان می شود خسته؟
گفتند (و با فریاد شاداشاد):
«زان می پریم اینجا که می ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد»
شفیعی کدکنی – زمستان ۱۳۷۰
یاد گرفتن راه رفتن کپک خیلی بهتر از پروازه!
حمید: من نه راه رفتن کبک رو می پسندم و نه پرواز رو!