عجب روزهایی …

توی یکی دو هفته ی اخیر، شدیداً احساس ضعف می کنم. ضعف از اینکه حس می کنم هیچ کمکی نمی تونم بکنم. دائم عذاب وجدان دارم. این امتحانای لعنتی هم فرسایشی شده اند، امانم رو بریده اند! هیچ وقت اینقدر خودم رو ضعیف ندیده بودم …

6 دیدگاه در “عجب روزهایی …

  1. سلام حمیدرضا.خوبی؟خسته نباشی از امتحان ها.آقا نمی خوای این وبلاگت رو آزاد کنی؟ به خدا بعضی وقتا فیلترشکن پیدا نمیشه.آره عزیز بیا و خیال ما رو راحت کن.
    حمیدرضا انتقال انتقال!
    تا بعد.

    حمید: متأسفانه به دلیل پشتیبانی فوق العاده ی سروری که سایتم روش هست، الآن حدود سه ماه هست که میخوام بک آپ سایتم رو دانلود کنم و ببرم روی یه  سرور دیگه تا اونجا بساط وبلاگ جدید رو راه بندازم! به محض اینکه دانلودش کنم، وبلاگ رو هم جابجا می کنم

  2. ۱- آدرس وبلاگم تغییر کرده.
    ۲- حمید جان من هم یا تو تو این حس شریکم ولی شاید تو یه موضوع دیگه… به زودی یه اعتراف نامه خواهم نوشت تا از این عذاب وجدان راحت شم.

  3. امتحان ها که یکی دو روز دیگه تمومه. این هم بگذرد. من که از قبل از شروع امتحان ها یه کاغذ چسبوندم به میز و چیزهایی که باید تابستون انجام بدم و می نویسم. هر وقت که یادم بیاد. کلی فکر کردم در مورد حال و حول تابستون :دی
    نمی دونم منظورت از کمک چیه. اما خیلی وقت ها لازم نیست که حتما با تصمیم کمک کنی. یعنی شاید بدون اینکه بدونی داری به کسی یا کسایی کمک می کنی. مثلا یه سینما رفتن، ناهار خوردن، مسافرت رفتن یا هم صحبتی با بقیه، شاید خیلی بهشون کمک کنه. اصلا خود ارتباطات و دوستی و این چیزها خیلی به آدم کمک می کنه. البته این امتحان های لعنتی هم واقعا مزاحمن و فکر آدم رو مشغول می کنن

    حمید: ایده ی چسبوندن کاغذ خیلی باحال بود! حتماً از امروز به کار می بندمش!
    اما در مورد کمک! کمک به عزیزانت، با تصمیم اصلاً لذت بخش نیست. اگه بتونی شرایطی رو فراهم کنی که اون عزیزت با آرامش تمام بشینه و خودش تصمیم بگیره، خیلی قشنگ تره! اما مشکل اینجاست که من حس می کنم نتونستم به نوبه ی خودم، اون شرایط آرامش بخش رو برای اون عزیزانم فراهم کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.