زندان

این روزها هر طرف نگاه می کنم و هر خبری که میشنوم، آخرش یه ربطی به زندان پیدا می کنه! دانشجویان زندانی شدند، تحکیمی ها و بچه های سازمان دانش آموختگان زندانی شدند، فعالان حقوق بشر زندانی شدند، فعالان حقوق زنان زندانی شدند، زندگی خودمون هم دست کمی از زندان نداره! نمی تونی توی خیابون راحت باشی، چون پلیس بهت گیر میده و راهی زندان میشی! به حق صنفی ات نباید اعتراض کنی، چون میری کمیته ی انضباطی (ورژن یواش تر زندان!) و …

نمی دونم چرا، ولی همه جا رو زندان می بینم!

پدرم یه انتقاد جدی از مطلب «اگر رئیس جمهور می شدم …» داشت! اینکه از ۱۶ موردی که نوشتم، خیلی هاشون به مجازات و زندان ختم شده! پدرم می گفت «خیلی تندی هنوز!»

همه جا رو زندان می بینم …

7 دیدگاه در “زندان

  1. be nazare man bayad farar kard dige az in keshvar,
    in hame jaye donya gofte mishe ke moghable zoor va zol moghavemat konid, vali agar dige joneton dar khatar bod, dar berid!
    in hamon karie ke payambar ham kard, ta ye haddy sabr kard, badesh khoda behesh goft ke : bebin, manke nemishe har rooz mojeze bokonam va toro gheyb konam ke namiri, pasho. daste zano bachato va dostato begir, shabane farar kon Madine, manam barat sange tamom mizaram va nemizaram ke chizit beshe 🙂
    be nazare manam alan dige bayad az inja dar raft, jehalat va zolm va bi sharafy be nahayatesh reside!

  2. حیدربابا گول غونچه سی خنداندی
    آما حییف اورک غذاسی قاندی
    زندیگانلیخ بیر قارانلیخ زینداندی
    بو زیندانین دربه چی سین آچان یوخ
    بو زیندانان بیر قوتولوپ قاچان یوخ

    حمید: مهدی جون حداقل معنی اش رو هم می نوشتی!

  3. یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
    چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

    حالا این تیشه رو از کجا بیاریم:؟!

    حمید: باید تیشه مون رو از روی تیشه ی بچه هایی که تجربه ی زندان دارند بسازیم! یا حداقل همه در کنار هم بهترین تیشه رو بسازیم

  4. حمید خان منظور بدی نداشتم..ما نوکرتیم..ما خودمون از اول هیچی حالیمونئ نمیشد..رفتیم دانشگاه هم هیچی حالیمون نشد…

    حمید: شما آقایی امیر خان. خدایی ما هنوز خیلی راه داریم تا به شما برسیم توی فعالیت

  5. حمید باورم نمیشد تویی که اون روزای اول وارد شدن به دانشگات دیدم و تقریبا تو این فازا نبودی بخوای امروز اینقدر دغدغه ی دانشگاه و حق و حقوق صنفی و این صبتا رو داشته باشی…ولی جدا حمید خوشحالم از این بابت و این که واقعا اون زیر زیرا رو ومیکاوی و باسطح کاری نداری…دست مریزاد مرد…
    به قول شیرین عبادی:زاده شده ایم که رنج ببریم…زندان هم البته گرچه ماهیت خوبی نداره اماتصور میکنم تجربه مناسبی باشه به دور از هیاهوهای شهر و اطراف برای اندکی وقت خود کردن و ساختن انسانی خودمان..

    حاجی حالا ما یه خرده سطحی نگریم، چرا مسخره مون میکنی؟
    راستی، من نمیدونم چه جوری با همون یه بار دیدن من توی سال اول فهمیدی که تو باغ دغدغه ی دانشگاه و این حرفها نیستم؟:دی
    خداییش از هر کدوم بچه های دانشکده مون و هم ورودیهام بپرسی، یکی از معدود کسانی بودم که همیشه دغدغه ی وضعیت دانشگاه رو داشتم، خصوصاً دغدغه های صنفی که در نهایت هم به شورای صنفی و این حرفها کشید! معمولاً کسانی هم که دغدغه ی صنفی دارند، دغدغه های دیگه ای هم دارند! خلاصه که ما مخلصتیم حاج امیر!
    اما در مورد زندان خیلی موافق نیستم باهات! شاید چون تجربه اش رو نداشتم باید به تجربه ی مجربها اعتماد کنم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.