سال جدید، خانواده ی جدید

این پراکنده نویسی رو به بزرگی خودتون ببخشید!

۱- امسال برای اولین بار، لحظه ی تحویل سال نو رو در کنار خونواده ام نخواهم بود و در مشهد و در کنار خونواده ی آزاده هستم. هم حس خیلی خوبی دارم از اینکه خونواده ی دیگه ای هم دارم و هم حس دلتنگی برای پدر و مادر و خواهرم.

نوروز ۱۳۸۷، اولین نوروزی خواهد بود که دوران شیرین تأهل! رو میگذرونم. خیلی حس خوبی دارم وقتی همراه همیشگی زندگی ام رو توی این لحظات کنارم می بینم. واسه ی همینه که همه ی شما رو توصیه میکنم به «تقوا و تأهل»! خصوصاً پژمان :دی

۲- اونقدر توی این چند وقت اخیر و خصوصاً بعد از کنکور و سر قضایای انتخابات مجلس حرص و جوش خوردم، که واقعاً نای نوشتن در اون موارد رو نداشتم. سکوت و عمل کردن رو بهترین راه دیدم. عمل کردن به این معنا که تا جایی که در توانم هست، با اطرافیان صحبت کنم و اونها رو مجاب کنم که برای خروج از این وضعیت وخیم معیشتی یا حداقل تغییر این وضعیت، باید به اصلاح طلبان رأی داد. اونهم به اصلاح طلبانی که واقعاً هر چی دارند، از خودشون ندارند و خودشون هیچ تلاش درستی که نشون دهنده ی عزم اونها برای رسیدن به کرسی های مجلس باشه، نداشتند، که اگر داشتند، رأی قطعی مردم به اونها حداقل در تهران که از نزدیک رأی دادنهای خیلی ها به اصلاح طلبان رو دیدم، به این راحتی به نفع گروه رقیب مصادره نمیشد! البته حالا که حدود ۳۴ تا از کرسی های مجلس رو در دور اول در اختیار گرفتند و در دور دوم هم ۲۵ کاندیدا دارند، در دور بعد هم باز بهشون رأی میدم و سعی میکنم دیگران رو هم مجاب کنم که به این گروه رأی بدند.

۳- توی این مدتی که مشغول کنکور و تلف کردن ۵ ماه از وقت با ارزشم بودم!، هفته نامه ی شهروند امروز، توی مسیر دانشگاه، همدم من توی مترو بود. هفته نامه ای که به نظرم خیلی خوب تونسته جای خودش رو بین کسانی که پیگیر مسائل روز هستند باز کنه که البته به دلیل همین محبوب شدنش، همین روزهاست که بسته بشه. واسه ی عید هم، تا تونستم سالنامه گرفتم: سالنامه ی شهروند امروز، کارگزاران، اعتماد، اعتماد ملی و گل آقا! چیزی حدود ۸ هزار تومن بابت اینها پول دادم و امیدوارم بتونم حداقل شهروند رو بخونم توی این مدت!

۴- توی شماره ی ۳۱ شهروند امروز، یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶ (تازه خوندن این شماره رو تموم کردم!!!) و در بخش ادب ایران، نوشتاری از «ابراهیم گلستان» با نام «از راه و رَفته و رَفتار» رو خوندم و شیوایی نوشته های گلستان رو به وضوح درک کردم و اونقدر مجذوبش شدم که حتماً در اولین فرصت، کتابهایی رو که از ایشون در دسترس هست، به نوبت می خرم و مطالعه میکنم. چند تا از جملات گلستان در این نوشته که نظرم رو جلب کرد اینها هستند:

« … تبلیغ رسم و سنت، تجلیل تنبلی ست؛ و گول رسم و سنت خوردن، تسلیم تنبلی گشتن. فرق است بین بهره گرفتن از آنچه در دست است، از جمله یک میراث، با ماندن در حد یک مرده ریگ. میراث را باید در حد روز به کار آورد. میراث زینت نیست. میراث اصل هم نیست. میراث، یک جزء جاری زنده از کل زندگانی می تواند بود. یک جزء کارآمد، یک جزء برجسته، یک جزء نیروبخش، در حال، یک جزء و تنها جزء … »

« … کوشش برای زنده کردن یک ظاهر قدیمی، یک کار پرت بود – زیرا باطن در وقت زندگی دارد، در بعد اقتضای رابطه ها و معیشت ها. وقتی که وقت رفت، و اقتضای رابطه ها چرخید، و زندگی دگرگون شد، ظاهر که سطح بیش نیست، کجا می تواند ماند؟ زنده چگونه می تواند شد؟ و بر کدام چیز تکیه می تواند زد؟ ظاهر، در حد یک بازی، در حد یک نمایش، در حد یک زینت شاید که جذبه ای دارد؛ اما وقتی بدون رابطه با بطن کار بود، حتی برای بازی و نمایش و زینت، در حد کار پرت خواهد ماند.
شک نقب نجات بود.
شک شاید نتیجه، دیدار بی ثباتی و بی اعتبار گشتن ها، تغییر رسم ها و ارزشها، و نسخ اعتقادهای قدیمی بود. شک شاید نتیجه ی قُدّی بود. شک، از هر چه بود، بود و خوب شد بود.
شک عنصر حیاتی اندیشه است. شک شرط بررسی و کشف و درک و ایمان است. شک شرط آزادی است.
شک آغاز جستجوها بود. وقتی معلم تاریخ، اسکندر را لعین و بد می خواند، چون آتش به کاخ دارا زد، می دیدیم آخر خود شکست که تقصیر دارا بود، بدتر بود؛ یک مملکت خراب شد، یک قصر چیزی نیست؛ تازه، با اینکار اسکتدر جواب داد به سوزاندن آتن. اما این حرف، تازه، در شاهنامه اصلاً نیست – اصلاً در شاهنامه هم یکبار، حتی یک ذره، نشانی از هخامنش ها نیست؛ یا اشکانیان که اینهمه با روم جنگیدند. آنها کو؟ پس اینکه شاهنامه، می گویند، ملیّت را نجات داد، چگونه نجات داد آخر؟ وقتی اسلام ایران را مسخّر کرد […]؛ یا ساسانیان حکومت مضبوط محکمی بودند، یا در فساد و ضعف غوطه می خوردند – باید کدام را گفت؟ پیروزی عقیده ای که به آن متکی هستیم، آخر چگونه مایه ی اندوه فردوسی یا ناله های بعد از اوست؟ یا در عقیده مان دروغ می گوئیم، یا ناله ناله ی بیجایی است. اینها با هم که جور در نمی آید.
پاسخ، همیشه «ساکت!» بود، یا «از کلاس برو بیرون»
… »

۵- از برد سایپا و باخت سپاهان خیلی خیلی خوشحال شدم. چون سپاهانی ها دیگه خدا رو هم بنده نبودند.

۶- قول میدم در اسرع وقت و با این سرعت پایین اینترنت در دسترسم در مشهد، به وبلاگهای دوستان سر بزنم.

۷- در آخر، طبق عادت کلیشه ای، آرزوی خوشبختی و سلامتی در سال جدید برای همه دارم. البته چون آرزو بر جوانان عیب نیست، امیدوارم این وضعیت وحشتناکی که در کشورمون هست، در سال ۱۳۸۷، یه کمی متعادل تر بشه!

3 دیدگاه در “سال جدید، خانواده ی جدید

  1. سلام

    هم شهری و هم ولایتی مجازی سلام.
    شادباش به ۲ علت:اول خروج از جرگه مجردین و علی بی غم ها
    دوم فرارسیدن بهاری دیگر
    مدتها بود به علت گرفتاری فرصت نمی کردم سری به وبلاگت بزنم که امروز این فرصت دست داد.
    بسیار پخته تر شدی و از حضور در آن لذت بردم.

    امیدوارم همیشه پیروز و سلامت باشی.

  2. بابا حمید انقدر از تاهل خوب میگی آدم میخواد بره زن بگیره!! :دی
    یادت باشه واسه دور دوم هم قانعم کنی هر چند این دفعه قانع نمی شم فکر کنم D: تا ۱۳۸۸ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.