این روزهای من

این روزها، میتونم بگم که عجیب ترین، سخت ترین و شیرین ترین روزهای زندگیم رو دارم تجربه میکنم.

عجیب بخاطر اینکه کمتر از ۲ ماه دیگه، مهم ترین رخداد سیاسی ۱۰ سال اخیر عمرم داره اتفاق میفته. مهم ترین رخدادی که قراره آینده ی زندگی دو نفره ی ما رو رقم بزنه: تأثیر اولش بر ادامه ی زندگی در داخل یا خارج از ایرانه و تأثیر دومش،‌ روی ادامه یا عدم ادامه تحصیل من در مقطع بعدی هست که البته اونهم مرتبط با تأثیر اوله. عجیب بودنش اینجاست که با تمام این اهمیت، هنوز اونطوری که دلم میخواسته و میخواد، نتونسته ام توی اون اتفاق مهم به صورت فعال مشارکت داشته باشم.دلم میخواد فرصت کافی داشتم، توی ستادهای انتخاباتی فعالیت میکردم یا توی فعالیت های نشریاتی انتخاباتی مشارکت می کردم. البته فعالیت انتخاباتی ام (یا بهتره بگم فعالیت های انتخاباتی مون) رو در حدّ  توانمون داریم انجام میدیم. توی جمع های خانوادگی، توی مهمونی های معدودی که شرکت میکنیم، به شدت در امر اطلاع رسانی و رای جمع کردن فعالیم. من و آزاده و وحید و فرناز و بابام و مامانم، ۶ نفری توی جمع ها بحث میکنیم و سعی میکنیم دیگران رو به رای دادن و از اون مهم تر،‌ رای دادن به اصلاح طلبان (و شخص میرحسین) تشویق کنیم و البته تا حدّ خیلی خیلی خوبی هم موفق بوده ایم تا اینجا.

سخت بخاطر اینکه فشار شدید کار و درس، باعث شده که کم خوابی شدید داشته باشم، چندتا از موهام در عرض ۴-۵ ماه بعد از شروع ترم اول سفید بشه!، ذهنم دائم درگیر باشه و فرصتی برای استراحت و حتی مهمونی رفتن نداشته باشم (نداشته باشیم!). وقتی هفته ای ۳۰ ساعت سرکار بری؛ با داشتن ۹ واحد، ۵ روز در هفته سر کلاس بری؛‌ پشت هم تمرین و کار کلاسی از راه برسه؛ خودت رو برای انجام پروژه ها و امتحانات میان ترم و پایان ترم آماده کنی؛ بدونی که باید پروژه ی کارشناسی ارشد رو تا آخر خرداد تصویب کنی و هنوز فرصت نکرده باشی هیچ کاری براش انجام بدی و فقط ذهنت درگیر باشه؛ بدونی که جشن عروسی ات حدود سه ماه دیگه است و کلی خرید داری که باید انجام بدی؛ اینکه دلت میخواد بدون کوچکترین دغدغه ای، بری بیرون و دوستانت رو ببینی، بشینی کتاب بخونی، فیلم ببینی، فکر کنی، ورزش کنی، کار کنی و فعالیت های جنبی انجام بدی، اما نمیتونی؛ و کلی چیز دیگه که میدونی باید توی مدت حداکثر یکی دو ماه انجامشون بدی و فرصت هم کم داری و هی باید از خوابت کم کنی و این کم خوابی و فشار به چشمت، باعث شده که چشمات روز به روز ضعیف تر بشند، همه و همه باعث میشه شدیداً ذهنت درگیر باشه و در طول روز، بارها و بارها توی صحبت کردنت با دیگران، توی گفتن کلمات مختلف اشتباه کنی.

اما مهم ترین بخش این روزها، شیرینی اونه. اینکه میدونی تمامی این کارها (با فشارها و سختی هایی که داری تحمل میکنی)، خوب داره پیش میره و داره آینده ی خوبی که برای خودت و زندگیت برنامه ریزی کردی رو جلوت ترسیم میکنه و نتایج خوبش رو هم توی ماه های گذشته دیدی و لذت بردی؛ و مهم تر اینکه میبینی یه نفر همیشه کنارت هست که با اینکه خودش هم شدیداً تحت فشاره و خستگی ها برای اون هم هست، اما همیشه بهت روحیه میده. اصلاً همین وجودش بهت روحیه میده، خنده هاش، نگاهش و کلاً بودنش بهت روحیه میده. این چیزهاست که تحمل سختی ها و عجیب بودن این روزها رو برات داره ساده میکنه.

اینه توصیف این روزهای من …

7 دیدگاه در “این روزهای من

  1. درود

    راستش درباره اینکه ایران بمونه یا نه با توجه به نتیجه انتخابات نظر شخصیم اینه که هر کی بیاد باز هم اوضاع همینه .به شخصه هیچ کدوم از کاندیدا ها رو قبول ندارم .به نظرم نمی تونند تاثیر زیادی در تغییر اوضاع فعلی داشته باشند

    امیدوارم همیشه سختی های زندگی رو پشت سر بذاری و در کنار همراه دوست داشتنیت ، لحظات شیرینی رو تجربه کنی

    حمید: اینکه بگیم اوضاع همینه، به نظرم چشمها رو روی واقعیتها بستنه! دوره ی خاتمی وضعمون این بود؟ اینهمه مشکل اقتصادی داشتیم؟ اینقدر فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دانشگاهی بسته و خفقان آور بود؟ بی انصافی نکن شبنم!
    دلیل قبول نداشتن کاندیداها از دید تو چیه؟ اگه میشه بیشتر توضیح بده! اینکه بگی تاثیر زیادی در تغییر اوضاع فعلی ندارند هم بی انصافیه! حتی رضایی هم میتونه این فضای افتضاح رو تغییر بده!
    ممنون، امیدوارم که تو هم روزهای خوشی رو در پیش داشته باشی

  2. تو هم مثل همه اونا سر دو راهی موندی و دل رو به دریاها دادی، گفتی غریبی بهتره؟؟ :دی

    حمید: اینا که گفتی یعنی چه؟

  3. به به، می بینم که کونتور هم گذاشتی بالای وبلاگت:دی

    راستی […] خودتی:دی

    حمید:‌ البته با این غلظتی که گفتی نیستا اون بالا:دی به پژمان فحش دادم،‌ تو چی میگی این وسط؟

  4. تازه شدی مثل پارسال من 🙂 البته ظاهرا کمی سخت تر :))

    حمید:‌فکر کنم یه کم سخت تر! چون فشار فکری تصویب پروژه تا هفته ی اول خرداد واقعاً وحشتناکه!

  5. بابا دلمون گرفت اینو خوندیم. البته با وجود با هم بودنتون و روحیه تون آدم دلگرم می شه. اما امیدوارم له نشین. مراقب خودتون باشین. حمید نمی خوای که فارغ التحصیل شدی شکل پیرمردا بشی. فکر دل آزاده هم باش. کمتر فشار بیار. بابا حالا ۲۰ نشدی ۱۹ هم خوبه. 😀
    می دونی که همش شوخی بود. اما تو رو خدا اگر کاری از ما بر می آد بگین ما همه جوره در خدمتیم. از قبل از عروسی گرفته تا روز عروسی و هر وقت…

    حمید: فعلاً که خدا رو شکر با تمام فشارها له نشدیم و هر روز هم که میگذره، با دیدن نتایج کارامون، روحیه مون داره قویتر میشه. آزاده هم یکی دو تار موی سفید توی سرش پیدا شده، یعنی قضیه دو طرفه است 😀 ضمن اینکه اگه نمره هام مثل پژمان […] ۲۰ و ۱۹ میشد که غمی نداشتم. نمره های در حد ۱۶ و ۱۷ اونم توی شریف چندان خوب نیست! مشکل من اینه! البته با وقتی که من دارم همین نمره ها هم خوبه!
    دیدن تک تکتون کلی بهمون روحیه میده و این بزرگترین کمکه بهمون. قبل عروسی که فقط کارهایی که خودمون باید توی انجامشون حضور داشته باشیم سخته، مثل خرید لوازم خونه و لوازمی که توی عروسی مستقیم به خودمون مربوط میشه. بقیه ی کارهای عروسی رو که خانواده انجام میدن ایشالا 😀 روز عروسی هم که دوستان تا میتونن برقصن که ما شادتر بشیم 😀 بعد از عروسی هم که فرصتمون بیشتر میشه و بیشتر میتونیم همگی دور هم جمع بشیم و قطعاً این سختیها کمتر میشه

  6. آآآآآآآآآی علی کجایی ببینی این حمید انقدر ذهنم ذهنم کرد منو کشششت:دی

    ایشالله همه ی سختی ها شب عروسی تموم می شه و یه سختی بزرگ تر شروع می شه که همانا زن داشتنه:دی

    حمید:‌ اینهمه صبح تا شب از تلویزیون بهمون دروغ میگن، صدامون در نمیاد،‌حالا یه بار من یه کم دروغ گفتم، تو رو کشتم؟:دی
    کاش همه ی سختی ها مثل ازدواج و زن داشتن و مرتبط با این چیزا بود. اگه اینا بود که من غمی نداشتم

پاسخ دادن به محسن لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.