از عشق سخن باید گفت

«از عشق سخن باید گفت

همیشه از عشق سخن باید گفت.

می گوید: عشق، ترجیع بندی ست که هیچ رجعتی در آن نیست.

می گوید: تکرار نامکرّر است.

بی عشق، خانه حقیر است، محلّه خاموش است، شهر افسرده است، فضا تنگ است، دنیا تاریک. بی عشق، در هیچ سنگری سربازی نیست، در هیچ نبردی، فتحی.

دوست داشتن خوب است، عشق، امّا، عالی ست.

دوست داشتن آرامش است، عشق غوغاست.

دوست داشتن دریاست

عشق، آتشفشان همیشه زنده ی روح.

بی عشق، جهان قبرستانی ست همه قبرهایش خالی خالی؛ باغی بوته هایش درخت هایش همه خشکیده و پژمرده.

بی عشق، چشمه بی آب است.

قلب، بدون راز …»

———————————————————————————–

پانوشت ۱: ابتدای فصل چهارم از کتاب چهارم مجموعه ی «آتش بدون دود»: «واقعیتهای پُرخون»، نوشته ی «نادر ابراهیمی»

پانوشت ۲: اونقدر از این مجموعه داستان خوشم اومده و دوست پیدا کردمش! که دیشب به جای انجام پروژه، سه ساعت نشستم و بیشتر از نصف کتاب چهارم رو خوندم.

8 دیدگاه در “از عشق سخن باید گفت

  1. نیوردیش دیگه! دوشنبه!
    پیشنهاد من بود فک کنم البته ولی خوب با این کتاب از طریق علی اینا آشنا شده بودم و یه بارم امین مسیب اسمش رو چند سال بعد توی وبلاگش آورد و من پیشنهاد دادم و با دوستان خریدیم :دی خلاصه اینکه خواهش میکنیم :دی

    حمید: چهارشنبه میارم برات دکتر 😀
    دستتون درد نکنه بهرحال :*

  2. باید بریم کتابهای دیگه‌اش رو هم بخریم و بخونیم… عالیه!

    حمید: من فعلا سه جلد باقیمونده رو تموم کنم، بعد بریم دنبال کتابای دیگه اش 😀 تو هم که درس داری، پس میتونی تا موقعی که من این سه جلد رو تموم کنم، صبر کنی 😀

  3. موافقم کتاب بی نظیریه
    منم وقتی شروع کردم بخونمش با اینکه موقع پروژه های ترم اول ارشد بود، نمی تونستم ولش کنم. به نظرم این کتاب ارزش دوبار خوندن رو داره

    حمید: آزاده هم در مورد دو بار خوندن کتاب موافق بود! می گفت بعد از یه مدت، مثلاً چند سال بعد، دوباره خوبه که آدم این کتاب رو بخونه! ولی من کتابی رو که داستانیه، نمی تونم بیشتر از دو بار بخونم. چون آخرش رو می دونم و خیلی هم طول می کشه که دوباره بخونمش! 😀

  4. من کم کم دارم پایه می شم برای بار سوم بخوانم‌اش.
    خدایی هر کی پیشنهاد داد که این کتاب رو برای تولدت بخرن معرکه بوده

    حمید: تو دیگه خیلی بیکاری 😀 یه کتاب رو باید یه بار خوند و بوسید و گذاشت کنار! به نظرم باید کتاب های جدید خوند به جای اینکه سه بار یه کتاب رو خوند!
    هر کی بود، دستش درد نکنه واقعا. نکنه خودت بودی؟ 😀

  5. آزاده تو قرار نبود این کتاب رو به من امانت بدی؟
    دادی حمیدرضا که از کار و زندگی بیفته؟

    حمید: همین دیگه! شروع که می کنی به خوندنش، دیگه حوصله ی هیچ کار دیگه ای نخواهی داشت. آزاده که می گه از موقعی که این کتاب رو خونده، حتی حس خوندن هیچ کتاب دیگه ای رو هم نداره!

    آزاده: نه دیگه، گفتی بعداْ ازت می‌گیرم… من منتظر بودم خودت دوباره بگی…. گفتم حتماْ الان فرصتشو نداری:دی حالا که حمید جلد چهارمشم تموم کرده… اگه می‌خوای بگو

  6. آخ که چقدر دلم می خواد یکبار دیگه با نادر همسفر بشم. 🙁

    حمید: یعنی همه ی کتاب هاش رو خوندی یا وقت نداری کتاب جدید ازش بخونی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.