بی خیالی

معمولاً هر کاری رو که به طور جدی شروع می کنم، سعی می کنم تا جایی که در توان دارم براش وقت بذارم و به بهترین نحوی که از دستم بر میاد اون کار رو انجام بدم.

حساس بودن من روی موارد مختلف زندگی ام، دغدغه هایی که در مورد کشورمون داشته ام و دارم رو به همراه داشته. دوست دارم از زندگی کردن در کشورم لذت ببرم و بتونم کاری بکنم شاید دیگران هم لذت ببرند. بگذریم از اینکه چقدر توانش رو داشته ام که کاری برای کشورم بکنم.

توی دوران دانشجویی (لیسانس البته)، همراه با یه گروه دیگه از دوستان، تلاش می کردیم که وضعیت دانشکده و شرایط زندگی توی اون دانشکده بهتر بشه.

همینطور روی جاهایی که کار کرده ام (یک سال مرکز تحقیقات مخابرات ایران و دو سال شرکت پیک آسا)، خیلی حساس بوده ام و سعی کرده ام هر جور که می تونم، کاری بکنم که حداقل از کار کردن در محل کارم لذت ببرم و دوست داشته ام که محل کارم، جای کاملی باشه که هم قوانینش دست و پا گیر نباشه و هم شرایطی فراهم بشه که دیگران هم بتونند حسی شبیه من رو داشته باشند و در نهایت، با هم پیشرفت کنیم. مثلاً تمام تلاشم رو بکنم که کاری که به من محول شده رو خوب و کامل انجام بدم یا با انتقاد از وضعیت بدی که به نظرم میرسه و ارائه ی راه حل های در سطح خودم، تلاش کنم که مشکلاتی که در یک مجموعه می بینم رو کم کنم. در یک کلام، از بی تفاوت بودن نسبت به محل زندگی و کار و درس، خوشم نمیاد.

البته تاوان این بی تفاوت نبودن رو هم داده ام. مثلاً زمانی که توی شورای صنفی دانشکده کامپیوتر امیرکبیر بودم، همراه با پژمان و علی ابرامسیتی و بابک و شبنم، همه اش با مدیریت دانشکده، سر مسائل مختلف و کمبودهای دانشکده درگیر بودیم؛ یا اون مدتی که مرکز تحقیقات کار می کردم، به خاطر انتقاد از وضعیت اونجا، کارم به حراست وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات کشید.

از موقعی که به پیک آسا اومدم، به خاطر جو صمیمانه و راحت و جوون حاکم بر شرکت، شرکت رو خیلی دوست داشتم. وقتی حس می کردم شرایط بدی داره پیش میاد که باعث جلوگیری از افزایش انگیزه و پیشرفت خودم و پیک آسا خواهد شد، در کنار همکاران دیگه، حرفم رو رک و پوست کنده و راحت می زدم و مدیریت جوون شرکت هم معمولاً انتقادات همکاران رو می پذیرفت یا حداقل بررسی می کرد. حس هم می کنم انتقاداتی که می کردیم، بی جا نبوده و کسی که انتقاد بی جا نمی کنه، هدفش پیشرفت همزمان خودش و جاییه که ازش انتقاد می کنه.

اما هر چی می گذره، حس می کنم که انتقاد از وضعیت و قوانین کشور، دانشگاه، دانشکده و محل کارم و ارائه ی راه حل هایی که در سطح خودم به ذهنم می رسه، چندان فایده ای نداره و راه برای پیشرفت و حرکت به جلو، اونقدر ها که من انتظار دارم، باز نیست. با این وضعیت، حس می کنم باید خودم رو بزنم به بی خیالی و بدون درگیر کردن فکرم، همه چیز رو پیش ببرم تا روزی برسه که از ایران بریم و توی کشوری زندگی کنیم که اینهمه درگیری ذهنی خسته کننده ی بی نتیجه نداشته باشم.

خیلی دردناکه این مرگ تدریجی انگیزه!

2 دیدگاه در “بی خیالی

  1. یاد اون روزا بخیر ! پستتو که خوندم برگشتم به روزایی که کار صنفی می کردیم ! یادش بخیر ! جالبه ولی من اصلا فک نمی کنم داره انگیزم کمتر میشه ! احساس می کنم داره منطق جای احساس رو می گیره و بهم کمک می کنه که موقعیت خودم رو بشناسم و از روی احساسم کارایی نکنم که ممکنه عملا هیچ نتیجه و تاثیری نداشته باشه …من هنوزم به آینده امیدوارم

    حمید: من هم خیلی وقته که احساس رو کنار گذاشتم و به منطق رو آوردم! اتفاقا با همون منطق درک میکنم که انگیزه هام داره کم میشه!

  2. ها بعضی موقع‌ها منم همین‌ فکر رو میکنم ولی تهش این‌کاره نیستیم که بزنیم به بیخیالی! :دی

    حمید: بدبختی همینجاست! هی یه مدت میزنیم به بی خیالی، بعد یه مدت احساس خلأ میکنیم و دوباره برمیگردیم سر خونه ی اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.