در ادامه توصیفات حمید از همسایههامون:
یکی از روزهای تابستان امسال…
من: توی کوچه، دم در خونه در حال بازی با گربمون و منتظر حمید….
در خونه بازه، دختر همسایه طبقه پنجم که قبلاْ توصیف شده، دم راه پلهها با دوستش نشسته….
دوست دختر همسایه طبقه پنجم میاد دم در و پاکت شیرکاکائوشو پرت میکنه تو باغچه جلو خونه و بر میگرده دم راه پله
من عصبانی میرم تو: چرا آشغالو میندازین دم در؟
دوست دختر همسایه پشتش به منه و اصلاْ بر نمیگرده… دختر همسایه بر و بر نگاه میکنه و لبخند تحویل میده
من: سر کوچه سطل آشغال هست…تو حیاط و خونتون سطل هست، آشغالو باید بندازین دم در؟ همینه که همش جلو در پر آشغاله….
دختر همسایه: دم در ننداخت که… تو باغچه انداخت!!!!!!
و حال منو دریابید در اون لحظه… با توجه به توصیفات قبلی از پدرش و کاری که کرده و جواب آخرش!
و ماجرای همسایه طبقه پنجم ادامه دارد…
فکر کنم باید یک بازی وبلاگی راه بندازم و من هم بگم از مشاهداتم.
چون من هم به این مسئله خیلی حساسم.
چیزی که هست اوائل حضورم در یکی از مناطق پایین شهر فکر می کردم که اونا خیلی آدم های بی مبالاتی هستند.
اما جدیدا که بیشتر دقت می کنم می بینم که زیاد به محله ربط نداره. بیشتر به تربیت ربط داره. خیلی هایی که جاهای دیگه هم زندگی می کنند فقط رختشون عوض شده و فرهنگ احترام به محیط و پاکیزه نگه داشتن هر جایی (خیابون، کوه، دشت و دمن) رو یاد نگرفتند.
همین امروز توی میدون فردوسی کسی رو دیدم که با آرامش تمام مغازه و جلوی مغازه اش رو جارو کرد و بعد برد آشغال ها رو ریخت توی حاشیه درختکاری شده خیابون.
کنار درختان. 🙁