یکی از اقوام داشت برای پسرش از یکی دیگه از اقوام کامپیوتر دست دوم می خرید. صاحب اول کامپیوتر، سیستم رو برده بود خونه ی صاحب جدید که تحویل بده. کارت صدا رو نتونسته بود نصب کنه. زنگ زدن به من که کمکشون کنم:
فروشنده: سی دی مادربورد رو گذاشتم تو. الان کدوم گزینه رو بزنم؟ Network یا Audio؟
من: Audio رو بزن.
– نصب نشد. یه اِروری میده. (به زبون عجیب و غریبی خوند متن خطا رو)
+ ولش کن. شاید سی دی خرابه. مدل مادربورد رو به من بگو که من از اینترنت بتونم درایورهاش رو پیدا کنم.
– مدلش رو نمی دونم چیه.
+ عب نداره. کیس رو باز کن. روی مادربورد، اسم و مدلش رو نوشته. اونو به من بگو.
– اونقدر فنی نیستم.
+ دو تا پیچه بابا. فنی بودن نمیخواد.
– آخه فنی نیستم. خودت بتونی بیای درست کنی خوبه.
+ باشه. بذارش اونجا، من بعدا میام درستش میکنم.
خریدار: الان کجایی؟ میتونی الان بیای؟
من: الان خونه ی وحید اینام، با یه سری از دوستانمون.
خریدار: میتونی الان پاشی بیای اینجا؟
من (با حالتی کف کرده و متحیر و توی رودرواسی): باشه. بذارین شام بخورم پس. بعدش میام.
——————————————-
پانوشت ۱: بعد از این قضیه، وحید چیزی به این مضمون گفت که معمولا وقتی کامپیوتر رو میخوان درست کنن، میزنن زیر بغلشون، میبرن میدن به طرف، نه اینکه ساعت ۹ شب، طرف رو از مهمونی فرا بخونن! گفتم چی بگم دیگه. روم نشد بگم نه.
پانوشت ۲: اینهمه درس خوندیم توی دانشگاه (تا الان، حدود ۷.۵ سال) و اینهمه کار کردیم که آخرش بشیم تعمیرکار کامپیوتر ملت