با سفید که قهر
مداد رنگی هم می شکنی.
پناه گرفتند همه
در بالش رنگ رنگ خواب من.
حالا بگو:
«سیاه، جمع بی رنگی».
تو میان میدان شهر
با پرچم سیاه.
من چشم روی پایه سنگی ات
یک – دو – سه تا ده.
رنگین کمان بازی اش گرفته بود
و هر ساک ساک من
خنده اش را به سکسکه می انداخت.
حالا بگو:
«بی گریه،
حیات گیاه تکرار نمی شود».
اما
من که گیاه نبوده ام هرگز.
باید به اطلاع برسانم،
یک شب خدا
بر من
هزار هزار خط خونی روشن کشیده است».
—————–
از کتاب «انگار گفته بودی لیلی» اثر سپیده شاملو