روزها دوباره دارند بلند میشوند و من کچل کردهام تا بروم خدمت مقدس سربازی تا مرد شوم. فقط وقتی سربازی بروی میتوانی مردانگیات را نشان دیگران بدهی.
و من دلتنگ نگاه مهربان و مظلومی خواهم بود که در ۲ و نیم سال گذشته، فقط ۲ شب از دیدنش محروم بودهام.
و من سخت دلم تنگ و فشرده میشود …
اه چه خنگه این …. اون اسمایلی اول دو تقطه ایکس بود … این عصبانیت نشون میده :دی
😡
و من هم سخت دلم تنگ و فشرده میشود … 🙁
خوب شد مشکین شهر منتفی شد وگرنه … 🙁
:****** >D:<
در تایید و ادامه حرف های ریحان بانو باید بگم که حمید جان واقعا متاسفم که داری جایی می ری که من هم ۶ ماهی می شه توش اسیرم. خیلی وحشتناکه. البته سربازی خیلی رو شانسه. امیدوارم شانس تو خوب باشه و زیاد اذیت نشی. ما که پدرمون در اومد. دارم آروم آروم خاطرات دوران آموزش رو می نویسم. خوب شد که نخونده رفتی.
وحشتناکه! من از صمیم قلبم تسلیت میگم.
امیدوارم کار به اونجا نرسه که ۵ روز صدای همو حتی نشنوید. و ۴ هفته حتی یک نظر هم همو نبینید.
واقعا خاک بر سرشون.
من بیشتر از همه برای آزاده آرزوی صبر دارم.
به حرف این هایی هم که میگن زود میگذره و طوری نشده حالا و به شهدا و خانوادشون و جنگ و رشادت و کلا این مثال های بی ربط و مزخرف اصلا توجه نکنید!
هر ثانیه اش یه سال میگذره.
من واقعا الان برای همدردی با آزاده می تونم بشینم یه دل سیر گریه کنم!
هیچ مرد شدنی در کار نیست. قرار له بشیم!
در سرزمینی که کسی از عشق چیزی نمیفهمد
در سرزمینی که کسی معنای دلتنگی را نمیداند
در سرزمینی که فشردگی سینه تنها بر اثر آلودگی هواست
به این حرفای ها ما میخندند
ما را کوچک و حقیر میشمارند
و به راحتی زندگی را از ما دریغ میکنند
به همین راحتی
🙁