یکی دو بار در هفته، ساعتهایی از شبانهروز، باید نگهبانی بدهی. یک جایی برای نگهبانی هست که هیچ کدام از دوستان و هم آسایشگاهیهایت از آنجا رد نمیشوند و آن ۸ ساعتی که باید نگهبانی بدهی را باید در تنهایی تقریباً مطلق بگذرانی. در مدت نگهبانی هم که نباید چیزی بخوری، نباید چیزی بخوانی، نباید بنشینی و در کل باید مثل یک چوب خشک باشی که هر از گاهی میتواند کمی راه برود. در واقع باید یک جوری در آن ۸ ساعت، چیز موش چال کنی.
دو هفتهی پیش یکی از این نگهبانیها به من رسید. وقتی پست نگهبانی را تحویل گرفتم، چند دقیقهای ایستادم. بعد دیدم دارم کف میکنم.شروع کردم به قدم زدن. هر قدم حدود ۵۰ سانتیمتر. آرام آرام قدم برمیداشتم و قدمهایم را میشمردم تا هم سرم گرم شود و هم بفهمم چقدر پیادهروی کردم. به حدود ۶۰۰ قدم که رسیدم، دیدم در این مورد هم دارم کف میکنم. اما یک کرمی که در وجودم هست، حساسیت به اعداد است. اگر یک وقت گیر سهپیچ بدهم به یک عدد، هر جوری هست باید به آن برسم. محض نمونه اینکه هر موقع میخواهم صدای پخش و تلویزیون و اینها را تنظیم کنم، حتماً باید روی اعداد فرد تنظیماش کنم. یک جور بیماری است. یک گیر دیگری هم که دارم این است که یک کاری را وقتی گیر بدهم باید انجامش بدهم، تا انجام نشود، مثل دیوانهها میشوم. حالا ممکن است نصفش را هم انجام بدهم، بس باشد. ولی بیماری است دیگر. خلاصه اینکه گیر سهپیچ دادم که ۱۰۰۰ قدم بروم بعد بروم سراغ خواندن یادگاریهای دیوارهای محل نگهبانی.
۱۰۰۰ قدم را تمام کردم، دیوارها را به ۷ قسمت نامساوی تقسیم کردم. با خودم قرار گذاشتم که هر کدام از این ۷ قسمت را بعد از هر ۱۰۰۰ قدم بخوانم. شروع کردم اولین بخش دیوارها را خواندن. دنیایی بود برای خودش. خلاصه که هفت هشت هزار قدم راه رفتم و هر هفت دیوار را خواندم. بعد دیدم باز آن بخش دو و نیم ساعتی نگهبانی تمام نشده. باید سرگرمی جدید ایجاد میکردم. موزاییکهای کف محل نگهبانی را که نگاه کردم، دیدم خیلیهایشان درب و داغون هستند و بعضیهایشان یک جورهایی از بقیه متمایزند. بهعنوان سرگرمی جدید، تصمیم گرفتم که هر بار یک موزاییک را نشان کنم و با استفاده از حرکت اسب شطرنج، خودم را به آن موزاییک برسانم. خلاصه که توی ۸ ساعتی که نگهبان آن منطقه بودم، آنقدر حرکت اسب کردم که کم کم یال درآوردم. الان هم یالام را دم اسبی بستهام. قرار است آزاده یالام را ببافد و پس کلهام ببندماش تا در نگهبانیهای بعدی زیر دست و پا نماند.