بایگانی برچسب: s

چرا از موسوی حمایت می کنم؟

زمستون ۸۷ بود. تب و تاب انتخابات ریاست جمهوری دهم داشت کم کم بالا می گرفت. می دونستیم که این انتخابات، تکلیف زندگی آینده مون رو روشن خواهد کرد. اون روزها ذهنم پر بود از حرف. از این نگران بودم که شاید این آخرین انتخابات باشه [+ و + و +]. خاتمی آمد. شاد بودیم. وقتی می دیدم که توی فیلمی که از متقاضیان کاندیداتوری انتخابات ۸۴ پخش شده، از یه کشاورز در مورد خاتمی سوال می کنند و با احترام در مورد خاتمی صحبت می کنه، مطمئن تر می شدم که می تونیم امید داشته باشیم که کشورمون دوباره روی خوش ثبات و مدیریت صحیح رو می بینه. البته به خاتمی انتقاد هم داشتم [+]. ازش سوال داشتیم [+]. «میرحسین» برای شرکت در انتخابات اعلام آمادگی کرد و خاتمی اعلام انصراف کرد. شوک زده بودم. پدرم امید میداد که «نگران نباش، میرحسین کم از خاتمی نداره. حتی دل و جرات بیشتری هم داره. مرد عمله». موسوی سخنرانی می کرد، از دغدغه هاش می گفت و من روز به روز مطمئن تر می شدم که موسوی، واقعا انتخاب مناسبیه. حتی مناسب تر از خاتمی! تونسته بود توی اردوگاه رقیب، شکاف ایجاد کنه و حتی کسانی که نه موافق خاتمی بودند و نه موافق احمدی نژاد، پشت سرش ایستادند.

اگه قرار بود بین خاتمی و موسوی انتخاب کنم، قطعا موسوی رو انتخاب می کردم. دغدغه هاش رو بی پرده و صریح می گفت. کاری که خاتمی بعید بود انجام بده. شور و هیجان و امید، تمام وجودم رو پر کرده بود. دغدغه هاش نزدیک بود به واقعیت های جامعه. بعد از مناظره اش با احمدی نژاد، دیگه شک نداشتم که یه تغییر بزرگ، یه اصلاح بزرگ در راهه.

انتخابات برگزار شد. بعید می دونم اگر خاتمی کاندید بود، مثل موسوی اینطور ایستادگی می کرد. شک ندارم که همون یکشنبه ی پس فردای انتخابات، به احمدی نژاد تبریک می گفت و ناامیدی مطلق، امثال من رو نابود می کرد. اما موسوی ایستاد و اعتراض کرد. به پشتوانه ی مردمی که داشت تکیه کرد و اعتراض کرد. کاری که خاتمی نکرد. بیانیه های عالی داد. دغدغه هامون رو مطرح کرد. سلایق مختلف رو تونست با خودش همراه کنه. نگذاشت که امید از بین مردم، خصوصا نسل ما رخت ببنده.

هنوز چهره ی مظلومش، امید رو در وجودم پر می کنه. می دونم که حرکتی که موسوی شروع کرد، حرکتی که کروبی باهاش همراهی کرد، مردم باهاش همراهی کردند، به زودی یه اصلاح بزرگ رو در کشور ایجاد می کنه. می دونم که اون روز نزدیکه. فقط باید صبر داشت و امید

و ندای خدا بزرگ است

و هر شب، همچنان فریادهای «الله اکبر»، بیشتر از شبهای قبل در خیابانهای شهر من می پیچد. و من هر شب، به مردم شهرم، به مردم کشورم امیدوارتر میشوم. امیدوار به اینکه به زودی روزی خواهد رسید که این مردم، جامه ی سیاه خرافه و کوته فکری را کنار بگذارند. این روز، ممکن است یک سال بعد، ۱۰ سال بعد یا حتی خیلی بیشتر باشد، اما من باز هم به مردم شهر و کشورم امید دارم.

اما نمی دانم این خدایی که مردم، هر روز و هر شب صدایش میزنند و ناله و نفرین هایشان به بانیان و جانیان رخدادهای اخیر «ایران» را از طریق او اعمال می کنند، آیا صدای این مردم را می شنود؟ آیا دل بستن خشک و خالی به خدایی که انگار در این نزدیک نیست! مؤثر است؟ نمی دانم چه می شود!

فقط می دانم که مسئولیت ما سنگین تر از قبل شده. مسئولیت خبر رسانی و آگاهی بخشی نسبت به آنچه این روزها بر «ایران» ما می گذرد، جدی تر از قبل شده. تا همین چند وقت پیش، دیگر داشت حالم از «وطن»، از «وطن دوستی»، «عِرق ملی» و الفاظ مشابه بهم میخورد. اما این روزها، حداقل می توانم این الفاظ را تحمل کنم. شاید روزهایی دیگر بیایند و من، دوباره از این الفاظ خوشم بیاید.

می دانم که «میر» ما شَرَفَش را نفروخت، هنوز هم نفروخته و نخواهد فروخت. می دانم به رایی که «میر حسین» دادم، بیشتر از قبل افتخار می کنم.

«میرحسین»! برای آگاهی بخشی به جامعه، بیش از پیش کنارت هستیم.

سه پرسش از خاتمی

محسن دعوتم کرده به نوشتن در مورد سه سوالی که از خاتمی – به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری دهم – نسبت به عملکرد گذشته و آینده اش دارم. قبل از طرح سه پرسش، یک سری حرفها هست که به عنوان پیش زمینه می نویسم:

این روزها برخی از سایتهای به ظاهر اصلاح طلب (به نام اصلاح طلب ساختاری! و در باطن، شاید انقلاب طلب یا خودشان هم نمیدانند چی طلب!) مطالبی می نویسند که -به زعم من – در خیلی از موارد چیزی جز چشم بسته تحلیل کردن و تصمیم گرفتن نیست. به نظرم مشکل نویسندگان این سایتها اعتقادشان به اصلاح ساختاری نظامی که ساختارش روز به روز دارد به هم ریخته تر و پیچیده تر می شود، نیست. مشکلشان همان چشمهای بسته شان و عدم درکشان از وضعیت کنونی است. مشکلشان عدم توجه به پیچیدگیهای ساختاری است که می خواهند تغییرش بدهند. مشکلشان شعارزدگی مفرط است. چه کسی بدش می آید که ساختار فعلی نظام حاکم بر کشور ما اصلاح شود؟ اما باید دید که این اصلاح، به چه قیمتی است یا اصلاً چطور باید انجام شود؟

در زمان مجلس ششم، نمایندگانی مثل موسوی خوئینی – که سَر نَتَرسَش ستودنی است! – حرفهایی میزدند که به مذاق خیلیها خوش می آمد. اما تجربه ثابت کرد که چنین حرفهایی فقط موانع را بر سر راه اصلاح زیاد می کنند. فقط ساختار مورد بحث را صلب تر و بسته تر می کنند. فقط دست بعضی ها را باز می گذارد تا به هر دلیلی، برخوردها را با منتقدان شدیدتر کنند. در حالی که شاید خیلی های دیگر هم همان حرفها را – با درجه ای کمتر یا بیشتر – به دل داشتند و دارند، اما بهتر می بینند که بدون متصلب کردن ساختار، آن را اصلاح کنند و متصلبین را پَس بزنند و به آنها – با زور و فشار هم که شده – بقبولانند که باید از برخی مسائل عقب نشینی کنند و اجازه بدهند امور به خوبی پیش برود و کشور پیشرفت کند که پیشرفت کشور، برای آنها هم بهتر است.

گفته می شود فردی مثل خاتمی هدف اولش «حفظ نظام» است. یعنی انتظار دیگری از خاتمی باید داشت؟ کسی که برای استقرار یک «نظام» تلاش کرده و سالها در آن «نظام» مشغول به کار بوده، اگر ببیند که آن «نظام» مطابق با خواستهای اولیه اش پیش نمی رود، مطمئناً دلش نمی خواهد آن «نظام» از بین برود، بلکه می خواهد آن «نظام» را اصلاح کند، حتی آن «نظام» را «اصلاح ساختاری» کند، امّا نه با شعار و شعار پراکنی! «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست …»

اصلاً تا به حال شده یک بار، حداقل از امثال خاتمی بپرسند که «نظام» مورد نظرشان چگونه است و بعد مقایسه ای از آن «نظام» با «نظام پس از اصلاحات ساختاری مدّنظرشان» انجام دهند؟ یا اصلاً این «اصلاحات ساختاری» مدنظرشان را به طور کامل توصیف کنند و اهداف و خواسته هایشان و برنامه هایشان را برای رسیدن به آن اهداف و آن اصلاح بگویند و مکتوب کنند و در واقع مرامنامه ای مدوّن برای خودشان داشته باشند؟

مَخلَص کلام اینکه درست است که «عبدالله نوری» و حامیانش، حرفهای خوبی می زنند، اما باید به دور و بر هم نگاه کرد، باید شرایط ساختاری که میخواهند اصلاح کنند را هم سنجید! من در حال حاضر، در پَس این «هواداران اصلاحات ساختاری»، همان حرفهای بخش بی منطق و  بی هدف دفتر تحکیم وحدت – که به راحتی توسط امثال «کیهانی ها» بازی میخورند – را می بینم و با توجه به فضایی که در دانشگاه ها حاکم است – و به نظرم در کنار جریان حاکم بر کشور، یکی از مهم ترین عواملش همین بخش دفتر تحکیم است -، ترجیح می دهم به افرادی مثل خاتمی – که ادّعای «اصلاح ساختاری» ندارند، ولی در عمل برای برداشتن گامهای «اصلاح ساختاری» کار می کنند – رأی بدهم. اما انتظار هم دارم که خاتمی این بار برنامه داشته باشد و فقط دغدغه نداشته باشد که کشور با دغدغه به سامان نمی شود!

من از خاتمی انتظار معجزه ندارم، همانطور که از هر شخص دیگری که رئیس جمهور شود و با تفکّر جریان حاکم سر ناسازگاری داشته باشد، این انتظار را ندارم. اما انتظار معجزه نداشتن، دلیل بر انتظار اصلاح نداشتن نیست. از چنین رئیس جمهوری انتظار دارم که برای اصلاح وضعیت موجود، با قدرت ایستادگی کند و حرفش را بزند. همانطور که احمدی نژاد به راحتی حرفش را می زند و در دهان دیگران هم میگذارد و کارش را پیش می برد. البته این به این معنی نیست که از رئیس جمهوری که توصیف کردم، انتظار بی اخلاقی داشته باشم.

در نهایت، پرسش از خاتمی زیاد دارم و ممکن است پرسشهایم تکراری باشد، اما سه پرسشم از خاتمی که از همه برایم مهم تر است، اینهاست:

۱- آقای خاتمی! در جریان کوی دانشگاه، رفتاری از خود نشان دادی، که با تمام اعتقادم به اخلاق مداری ات، نشان از بداخلاقی و بی اخلاقی بود و باعث شد که بخش بزرگی از دفتر تحکیم – که من در بالا برخی از آنها را بی منطق و بی هدف نامیدم – و خیلی های دیگر، همانجا راهشان را از تو جدا کنند. اگر مجدداً رئیس جمهور بشوی و اتفاق مشابهی رخ دهد، این بار چه موضعی میگیری و برای گرفتن حق خونهای ریخته شده و جفاهای روا داشته شده، چه خواهی کرد؟

۲- آقای خاتمی! برخی از اطرافیان خیلی خیلی نزدیکت، موقعیت طلب، انحصارطلب و تندرو هستند. مواضعشان در برابر جنبش دانشجویی و حضورشان در محافل مخالف این جنبش، دلمان را خون کرده. از احزابشان نام نمی برم که باز بگویند برخی ها عقده گشایی می کنند، اما آنقدر حرفم واضح است که مشخص است منظورم چه کسانی هستند. در بین آنها افرادی هم هستند که معقول تر و واقع بین هستند. اما، برای جلوگیری از تندروی های اطرافیانت چه برنامه ای داری؟

۳- آقای خاتمی! در زمان ریاست جمهوری شما، افرادی مانند «شیرین عبادی» برای این مملکت افتخار آفرینی کردند و برای تلاششان در راه گرفتن حقوقی که شما در برابر پایمال شدنشان سکوت کردید، سختی های زیادی کشیدند و هنوز هم دارند میکشند. اما شما با حرفهایتان، زحمات امثال ایشان را به پشیزی نگرفتید! «کانون مدافعان حقوق بشر» در زمان شما، موفق نشد از وزارت کشور مجوز فعالیت بگیرد. خیلی از سازمانهای غیردولتی و مردمی دیگر – که مسلماً برانداز نبودند و فقط منتقد بودند – هم با عدم صدور مجوز روبرو شدند. یعنی شما و دوستانتان – به هر دلیلی! -، اجازه ندادید نهادهای مردمی به خوبی شکل بگیرند و فقط برخی احزاب و گروه های مورد حمایتتان دستشان برای فعالیت باز بود. نتیجه ی این عدم حضور نهادهای مردمی در صحنه ی اجتماعی کشور را هم در انتخابات سوم تیر ۱۳۸۴ دیدیم. اگر به ریاست جمهوری انتخاب شوید، چه برنامه ای برای سامان دادن به فعالیت نهادهای مردمی و غیردولتی دارید تا دوباره چندین سال امید مردم به پیشرفت، ۴ ساله به ناامیدی مطلق تبدیل نشود؟

یک توضیح: با یک نگاه به نام افرادی که به عنوان رؤسای کمیته های ستاد انتخابات سید محمد خاتمی انتخاب شده اند، می توان نام افراد میانه رو و عاقل تری را مشاهده کرد و این نشانه های خوبی از ظهور عقلانیت و واقع بینی است. اما باز هم پرسش دوم من به قوت خود باقی است! چون هنوز هم این نگرانی هست که تندروها و انحصارطلبان، باز هم سر و کله شان پیدا شود، همانطور که با توجه به حرفهای این روزهایشان، بدجوری دارند به دلشان صابون می زنند!

من سمیه توحیدلو، سیما قاسمی، سیامک قاسمی، امین شیرزاد و مریم پارسی رو به نوشتن این سه پرسش دعوت میکنم. امیدوارم دعوت من رو بپذیرند و با دعوت دوستان دیگه به نوشتن، به کامل شدن پرسشهایمان از خاتمی کمک کنند.

ضمناً نمودار پیشرفتی برای بازی سه پرسش از خاتمی در نظر گرفته شده که علاوه بر نشون دادن وضعیت پیشرفت بازی و همین طور تعداد افراد دعوت شده و تعداد افرادی که تاکنون نوشته اند، قابلیت ردیابی بازی رو با گذاشتن لینک وبلاگ ها مهیا کرده. نمودار رو اینجا می تونید ببینید: http://khatami.ebramcity.com/۳questions/
اگه ممکنه و اگه توی بازی شرکت کردید با ارسال ایمیلی به آدرس ebramcity@gmail.com که عنوان آن khatami۳ باشه و محتواش آدرس پست وبلاگتون که در اون بازی رو نوشتید و همین طور آدرس کسی که شما رو دعوت کرده باشه ما رو در کامل کردن این نمودار کمک کنید. ممنون.

سیّد! سیّد! خدا را، خدا را …

خاتمی «با جدیت» و «بدون تردید» آمد!

اگر این روزها خاتمی رو ببینم و فرصتش رو داشته باشم، حرفهای دلم رو بهش میزنم:

« سیّد جان! گرچه خیلی هامون راضی نیستیم که توی این اوضاع مملکت، وارد گود انتخابات بشی و خودت رو هزینه کنی، اما انتظارش رو داشتیم که دلت رو بزنی به دریا و اعلام حضور کنی. گرچه به چندین دلیل گفته بودم «کاش خاتمی نیاید»، اما ته دلم دوست داشتم به عنوان کسی که چهره اش، صداش، حرفهاش و حضورش بهمون امید میده، سختی رو قبول کنی و بیای و بگی که میخوای به داد مردم برسی، میخوای اوضاع رو بهتر کنی، میخوای کلی کار کنی که همه چیز حداقل برگرده به قبل از مرداد ۱۳۸۴ که دولت رو تحویل دادی! دوست داشتم اینها رو بگی، چون میدونم دروغ نمیگی! خون دل میخوری، خیلی وقتها سکوت میکنی، با سکوتت حرصمونو در میاری، اما توی دوربین تلویزیون زُل نمیزنی و با لبخندی تسمخر آمیز، به مردم دروغ نمیگی! همینه که امثال من، اینقدر دوستت داریم. همینه که وقتی اسمت رو میشنویم، حس میکنیم که میشه هنوز امیدوار بود، میشه هنوز روزهای بهتری رو تصور کرد، یا حداقل با وضعیتی که الآن داریم، روزهای «کمتر بدتری» رو تصور کرد!

اما سیّد! تو رو به خدایی که قبول داری، تو رو به مقدساتت، اگر این بار، مثل دو سه انتخابات گذشته، دشمنان ایران، دشمنان آزادی، دشمنان انسانیت، دشمنان مردم، توی انتخابات تقلب کردند و خواستند رأی دروغین خودشون رو به نام مردم بنویسند، سکوت نکن …

سیّد! فقط انتقاد کردن از بد اخلاقی انتخاباتی، چه دردی رو دوا میکنه؟ مطمئن باش میتونی روی اینهمه طرفدار و هواخواهت حساب کنی. مطمئن باش اگر ازشون حمایت حضوری بجز حضور در انتخابات بخوای، خیلیهاشون به خواسته ات جواب مثبت میدند. میتونی با اینهمه طرفدار که داری، خیلی از خواسته های خودت و مردم رو پیش ببری! همونطور که رئیس جمهور فعلی، به پشتوانه ی همون طرفداران معدود و البته قدرتمندی که داره، خیلی از خواسته های خودش و همراهانش که خلاف خواست مردم هست رو پیش میبره و همه رو هم به نام مردم ثبت میکنه! خودت هم خوب میدونی که قدرت مردم، اگر لازم باشه، از هر قدرتی قویتره!

سیّد! اگر پیروز انتخابات شدی، سازماندهی نهادهای مردمی رو جدی بگیر. به مخالفان مردم فشار بیار و تلاش کن نهادهای واقعاً مردمی پا بگیرند، تا به سادگی آب خوردن، مثل انتخابات ۳ تیر، سالها تلاش و سازندگی و امید، به مخروبه و ناامیدی تبدیل نشه!

سیّد جان! خیلی حرف دارم، خیلی حرف داریم! اما خلاصه ی همه ی حرفهام اینه: این بار سکوت نکن و نگذار خون به دل بشیم. نگذار از فردای انتخابات به خودمون فحش بدیم که چرا باز هم بیخودی دل خوش کردیم و توی انتخاباتی با کمترین حاصل شرکت کردیم! نگذار این انتخابات، آخرین انتخاباتی بشه که توش شرکت میکنیم [۱ و ۲ و ۳] … »

فرصت سوزی اصلاح طلبانه و ائتلاف

فرصت سوزی (و به نوعی قدرت سوزی و وحدت سوزی) یکی از ویژگیهای بارز چپ های مسلمان ایران است.

در سالهای پیش از ۱۳۶۸ و در دوره ی رهبری امام، همواره متکی به پشتیبانی های امام بودند. هر جا مشکلی پیش می آمد و راست ها، گره در کار چپ ها می نهادند، بدون اینکه به اجماع قدرتمندی برسند و خودشان دست به کار شوند و سازماندهی شده عمل کنند، دست از پا درازتر، نزد امام می رفتند و با اتّکا به حمایت امام، کارشان را پیش می بردند.

پس از دست دادن امام و پشتیبانی های مستقیمشان، جلوی هاشمی ایستادند و روی حمایت های «سید احمد» حساب ویژه ای باز کردند. حسابی که چندان پایدار نماند و در روزهای پایانی سال ۱۳۷۳، با درگذشت «یادگار امام» بسته شد! از آن به بعد بود که عزلت نشینی چپ ها بیشتر از قبل شد.

تا اینکه انتخابات ۱۳۷۶ فرا رسید. خانواده ی امام هم از «سید محمد خاتمی» حمایت کردند. سرمایه های کارگزاران سازندگی و طرفداران هاشمی هم در اختیار تبلیغات خاتمی قرار گرفت. خاتمی به ریاست جمهوری برگزیده شد. از اینجا بود که مجدداً فرصت سوزی آغاز شد!

در انتخابات مجلس ششم، مجدداً در برابر هاشمی ایستادند. هر چند آن ایستادگی به مذاق خیلی ها خوش آمد، اما اصلاح طلبانی که تجربه ی انتخابات مجلس چهارم و ایستادگی در برابر هاشمی را داشتند، نباید به این سادگی به هاشمی پشت می کردند. این شد که در انتخابات مجلس هفتم، دسته جمعی ردّ صلاحیت شدند و صدای اعتراضی از هیچ کس جز همان اصلاح طلبان شنیده نشد و البته به گوش هیچ کس هم نرسید!

گذشت و گذشت تا انتخابات ریاست جمهوری نهم فرا رسید. ۴ پاره شدن اصلاح طلبان شکست قطعی را در برابرشان تصویر می کرد، اما کسی به این اتفاق وقعی نگذاشت و بدون اجماع روی یک کاندیدا، وارد انتخابات شدند. خیلی ها (مثل خود ما که در دور اول،مخالف پر و پا قرص هاشمی بودیم) در دور دوم، «آری» اجباری به هاشمی دادند و خیلی های دیگر، رأی «نه» به هاشمی!

به قدرت رسیدن راست افراطی (که بعد از انتخابات، تا توانست چپ شد!)، نشان داد که یک فرصت دیگر از دست رفته است. فرصت وحدت و اجماع! هاشمی به کناری نشست و تا انتخابات خبرگان رهبری منتظر ماند.

در انتخابات خبرگان رهبری، یک اتحاد و ائتلاف نانوشته در بین بسیاری از مردم و حتی برخی اصلاح طلبان شکل گرفت. تا جایی که رأی به هاشمی و حتّی «حسن روحانی» (و به قولی، راست مدرن و راست سنتی معقول) در برابر «مصباح یزدی» و نزدیکانش (یا به قولی همان راست افراطی) تنها کاری بود که خیلی ها (و از جمله خود ما!) انجام دادند. گفتیم انتخاب است بین بد و بدتر! هاشمی با اختلاف فاحش نفر اول تهران شد و روحانی هم روانه ی خبرگان رهبری. جایی که به نوعی، مجلس ریش سفیدان و لویی جرگه ی ایرانی است. جایی که خیلی از تصمیمات حاکمیت از دل آن بیرون می آید. درست است که هیچ کس فشارهای زمان هاشمی و سوابق منفی هاشمی را از نظر دور نمی کرد، اما شاید ریاست هاشمی بر خبرگان رهبری، در کنار مجمع تشخیص مصلحت نظام، پایگاهی میشد برای فریاد علیه راست افراطی ِ چپ شده. فریادی که اگر چه نتوانست چندان جلوی تخریب ۱۶ سال تلاش دولتهای سازندگی و اصلاحات را بگیرد، اما خودش غنیمتی شد در این وانفسا! و چه دردی داشت این غنیمت …

از اینجا به بعد بود که ضرورت ائتلاف مشخص تر شد؛ حتی ائتلاف با راستهای سنتی معقول و راستهای مدرن!

در نظرسنجی ای که یکی دو ماه پیش، در متروی تهران از مردم صورت میگرفت، دو دسته گزینه مطرح میشد: انتخاب بین «احمدی نژاد و خاتمی» و انتخاب بین «احمدی نژاد و روحانی». و این نظرسنجی (از سوی هر گروهی که برگزار میشد)، نوید ظهور عقلانیت در بخشی از مخالفان دولت افراطی نهم را میداد. عقلانیتی که ضرورت ائتلاف را نشانه گرفته بود.

اما وقتی گزارشهای مربوط به جلسات هماهنگی گروه های دوم خرداد و مخالفتهای برخی گروه های به اصطلاح پیشرو اصلاح طلب با این ائتلاف عقلانی را می خواندم، با خودم گفتم که نکند اصلاح طلبان باز هم اشتباه کنند و تک روی کنند و فرصت ائتلاف و ذره ای اصلاح را بسوزانند!

به نظرم حتی اگر اصلاح طلبان در نهایت به اجماع روی فردی مثل خاتمی برسند ( که روابط حسنه ای با برخی از راستهای مدرن مانند حسن روحانی و همفکران و نزدیکانش دارد ) و آن فرد هم قبول کند که در انتخابات شرکت کند، باید تلاش کنند تا افرادی مانند روحانی را از شرکت در انتخابات منصرف و به ائتلاف دعوت کنند. اینطور می شود که رأی آن فرد مقبول، به حدّی خواهد شد که حتی با خواب یک هفته ای (بجای یک خواب چند ساعته ی شبانه) هم نخواهد شکست! چون آن رأی، رأی افراد قدرتمندی خواهد بود که نفوذ بالایی در حاکمیت دارند و مطمئناً این بار، به این راحتی در برابر «بداخلاقی انتخاباتی» سکوت نخواهند کرد. مگر اینکه فشار به قدری باشد که انتخابات را تبدیل به «آخرین انتخابات» (۱ و ۲ و ۳) کند!

شاید آخرین انتخابات (۳)

اینکه اصلاح طلبان باز هم بدون برنامه پا پیش بگذارند، پیروز انتخابات بشوند و در روز مبادا، برگ برنده ای برای رو کردن نداشته باشند، سرخوردگی و یأس را در بین مردم و خصوصاً آنهایی که رأی مجدد به اصلاحات داده اند، تشدید میکند. اگر قرار باشد باز هم (به فرض محال) مطبوعات پا بگیرند و فضای رسانه ای کشور پویا و شاداب بشود و ناگهان همه ی روزنامه ها، فلّه ای تعطیل بشوند و اصلاح طلبان برنامه و اهرم فشاری برای مقابله با این مسئله نداشته باشند، همان بهتر که محترمانه از انتخابات کنار بکشند و اجازه بدهند تکلیف خیلی چیزها روشن شود!

انتقادی که به نظرم این روزها نسبت به اصلاح طلبان باید مطرح شود این است که چرا مثلاً در انتخابات مجلس هشتم (که فقط در تهران، در اتفاقی نادر، ۲۹ نفر از لیست جبهه متحد رأی آوردند و فقط یک اصلاح طلب قلابی به نام علیرضا محجوب راهی مجلس شد و تقلب به وضوح مشاهده گردید)، هیچ عکس العمل جدی و عملی از سوی اصلاح طلبان ندیدیم؟ چرا برنامه ای گذاشته نشد و سران اصلاح طلبان به همراه بقیه، با دعوت از طرفدارانشان و سایر منتقدان، اعتراضشان را به صورت علنی و عملگرایانه نشان ندادند؟

فرض میکنیم طبق گفته دوستان اصلاح طلب (یک موردش را خودم در گفتگو با سعید شریعتی شنیدم)، «اگر سران اصلاح طلبان هم در تجمعی اعتراضی شرکت بکنند، درگیری پیش خواهد آمد و ما نمی خواهیم خون از دماغ کسی بیاید»! برای من سؤال پیش آمده که خیلی از کسانی که در دوران جنگ، فریاد شهادت طلبی سر داده بودند و فرزندان مردم را به دفاع از میهن و دین فرا می خواندند، حالا چه شده که به نام «خون از دماغ کسی نیامدن»، خودشان لباس عافیت طلبی پوشیده اند؟ مردم تا کی باید خون دل بخورند؟ خون دل بخورند که خون از دماغ کسی نیاید؟ یا خون از دماغ برخی مدعیان اصلاح طلبی نیاید؟ سؤال دیگر این است که اگر اطمینان دارید که با برگزاری چنین تجمعی با حضور سران اصلاح طلب و منتقد، کار به درگیری و خون از دماغ کسی آمدن می کشد، پس تکلیف روشن است؛ اصلاً چه دلیلی دارد به رقابت با چنین گروه خشن و بی اصولی بپردازیم؟

حالا فرض میکنیم که این برداشت و تلقی من از اتفاقات پیش آمده، شدیداً تندروانه و غیر منطقی است! من با همین برداشت غیرمنطقی، با احتمال خیلی بالا، در انتخابات ریاست جمهوری دهم شرکت خواهم کرد و دیگران را هم به شرکت در انتخابات تشویق میکنم. اما اگر این روندِ اعتراض جدی نکردن در انتخابات ریاست جمهوری دهم هم تکرار شود، دیگر قید اصلاح و اصلاحات و اصلاح طلبی را خواهم زد. چون حس میکنم کسانی که نام اصلاح طلب را یدک می کشند و ما به آنها رأی میدهیم، تعدادی سودجو و قدرت طلب هستند که بی دلیل به آنها دل خوش کردیم و بی دلیل از آنها انتظار اصلاح داشتیم! بودن در متن یا حتی حاشیه ی قدرت، خیلی برایشان مهم تر است تا اصلاح وضعیت اسفبار کشور و مردم! آن وقت است که عنوان مطلبم می شود «شاید آخرین انتخابات» …

——————————————————

پانوشت: فکر میکنم در این شرایط، بهترین روش شرکت در انتخابات را عبدالله نوری در پیش گرفته است: اگر تأیید شد، همه پشتش بایستند. اگر هم رد صلاحیت شد، باز هم همه پشت هم بایستند و کاندیدای جایگزین معرفی نکنند. اما میشد این روش بهتر هم بشود! اینکه اگر رد صلاحیت شد، علناً اعلام تحریم کنند. اگر هم تأیید شد و تقلب در اعلام نتایج صورت گرفت، اعتراض جدی و علنی و عملی بکنند. باید تکلیف را با انحصارطلبان روشن کرد …

شاید آخرین انتخابات (۲)

شما وضعیت گرانی در شهرهای بزرگ، خصوصاً تهران را در نظر بگیرید! فرض کنید که طبق برخی پیش بینی ها، سهم یارانه ی هر نفر، سالانه ۱٫۵ میلیون تومان باشد! این مبلغ، مسلماً در تهران و شهرهای بزرگ، بیشتر از ۳-۴ ماه برای یک نفر دوام نخواهد داشت. اما همین مبلغ در شهرستانهای کوچک و روستاها و دهات، مبلغ کمی نخواهد بود. پس به همین سادگی و با تبلیغات وسیع تلویزیونی، آرای بسیاری از شهرهای کوچک و روستاها به صندوق شخص احمدی نژاد (و نه حتی محافظه کاران) ریخته خواهد شد. این را هم می شود گفت تأثیر مستقیم طرح تحول اقتصادی بر انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری اسلامی ایران!

اما تعداد آرای خاموش شهرهای بزرگتر هم کم نیست. فکر کنم بد نباشد این آرا را به سمتی که می تواند به بهبود این وضعیت اسفبار جامعه کمک کند، پیش ببریم! باز هم میرسم به همان مطلب قبلی: کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این آرای خاموش را در انتخابات فعال کنیم.

در مورد حضور یا عدم حضور شخصی مثل خاتمی هم، با اینکه از کرّوبی و دار و دسته ی افتضاح ملی اش خوشم نمی آید، اما تا حدودی با این حرفشان که حضور خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم مصداق دیکتاتوری است موافقم! اما اینکه حضور خاتمی در انتخابات دیکتاتوری است، این نتیجه را به دست نمی دهد که کرّوبی وارد معرکه ی انتخابات بشود و همان دیکتاتوری شبه دمکراسی را هم از بین ببرد. بهرحال فکر میکنم در شرایطی که الآن در آن قرار داریم، حضور فردی مثل خاتمی، بهتر از حضور کمرنگ امثال دکتر عارف، دکتر نجفی، کرّوبی و خیلیهای دیگر است! به این دلیل که شکستن رأی بالا و تقلب در آن، خیلی سخت تر از رأی شکننده ی دیگران است؛ البته اگر روند آماده سازی انتخابات طوری پیش برود که برای خاتمی، پیش بینی رأی بالا خیلی سخت نباشد!

مشکل حضور مجدّد خاتمی از جای دیگری نشأت میگیرد: عدم ظرفیت سازی و پرورش نیروی صحیح از سوی اصلاح طلبان در دوران قدرتشان! این ضعف اصلاح طلبان هم نمونه ی دیگری از فرصت سوزیهایشان بود. وقتی برای انتخابات مجلس ششم آماده می شدند و پیش بینی پیروزی قاطعشان در انتخابات چندان دشوار نبود، نمیشد به جای حضور مجدد امثال بهزاد نبوی، افرادی مانند مهندس موسوی خوئینی یا فاطمه حقیقت جو در لیست انتخاباتی اصلاح طلبان بیشتر می شدند؟ نمیشد به جوانترها فضا داد؟ جوانترهایی که دل و جرأتشان را هم خیلی خوب به رخ همه کشیدند! اما مشکل اینجا بود که بعضی ها، دلشان برای قدرت و حکومت خیلی تنگ شده بود! همین مسئله ی قدرت طلبی تعدادی از احزاب اصلی اصلاح طلب، بارها باعث شده که تا مرز بیخیالی و شرکت نکردن در انتخابات پیش بروم! اما در نهایت و سر بزنگاه، نظرم عوض شده و با دل چرکین، به لیستی رأی داده ام که انتخاب بین بد و بدتر بوده! اما چه میشد که در نهایت رأی میدادم و هنوز هم تنها راه اصلاح را همین رأی دادن می دانم؟ همین رأی دادنی که خیلی از مواقع درست چند ساعت بعد از پایان انتخابات، به خاطر تبلیغات کثیف صدا و سیما، تا چند روز اعصابم را به هم می ریزد!

بعضی مواقع هست که آنقدر وضعیت ناامید کننده و شرکت در انتخابات مسخره است، که حرفی برای گفتن نیست! مثلاً انتخابات مجلس هفتم، که من هم در آن وضعیت، اصلاً سعی کردم خیلی پیگیر قضایای انتخابات نشوم و رأی هم ندادم! اما از همان موقع، با دیدن وضعیت اسفبار مجلس هفتم و مشکلاتی که به سرعت برای مملکت پیش آوردند، بهتر دیدم که حداقل با شرکت در انتخابات، نیروهایی که رگه هایی از عقلانیت در آنها وجود دارد را انتخاب کنم. خوب مسلم است که دیگر به این راحتی اشتباه نمی کنند و مجلس و شورای شهر را به طور یکدست به اصلاح طلبان نمی دهند، اما فکر میکنم باید به همان چند نفر هم که ممکن است با راهیابی به مجلس و شورای شهر کاری بکنند و میزان فاجعه را کاهش بدهند، دل خوش کرد! و این یعنی دردناک ترین توجیه برای حضور در انتخابات؛ که البته من این درد را به مرگ (چیزی مثل مجلس هفتم) ترجیح میدهم!

ادامه دارد …

شاید آخرین انتخابات (۱)

موضوعی که این روزها نقل خیلی از محافل شده، انتخابات ریاست جمهوری دهم (سال آینده) است. انتخاباتی که مسلماً تکلیف خیلی چیزها را برای خیلی ها (مثل ما و خیلی از دوستان اطرافمان) مشخص خواهد کرد: ادامه ی زندگی در ایران، امید به بازگشت به روزهای بهتر، امید به زندگی بی دغدغه تر، زندگی با آرامش بیشتر، بازگشت کشور به دوران برنامه ریزی و داشتن حساب و کتاب و …

آنقدر این قضیه جای بحث دارد که در یک یا چند مطلب وبلاگی – که اصولاً باید خلاصه باشد تا فریاد امثال مهدی هم در نیاید – نخواهد گنجید. مواردی که خیلی ذهنم را مشغول کرده است، می نویسم، بقیه اش به عهده ی بقیه ی دوستان که اگر دوست داشتند، در این مورد بنویسند تا حداقل در این حلقه ی دوستانی که هستیم، به یک دیدگاه تقریباً مشترک برسیم و ما هم به سهم خودمان برای نجات کشور کاری انجام بدهیم!

این روزها سایتی با عنوان «یاری، درخواست ایرانیان برای کاندیداتوری سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم» راه اندازی شده است که نامش گویای همه چیز هست! اما، تعداد افرادی که در این سایت از خاتمی خواسته اند که برای انتخابات ریاست جمهوری دهم کاندیدا شود، نباید مثل انتخابات ریاست جمهوری نهم فریبمان بدهد! آنجا که در بیش از ۹۰ درصد نظرسنجی های اینترنتی، اصلاح طلبان و حتی شخص «دکتر معین» به عنوان پیروز انتخابات معرفی میشد. موضوع چندان پیچیده نبود؛ درصد بالایی از کسانی که به اینترنت و فضای آزاد اطلاعاتی دسترسی دارند، از قشر متوسطِ به بالای جامعه هستند که معمولاً در بین این افراد دیدگاه های اصلاح طلبانه و منتقدانه بیشتر مشاهده می شود. مشخص است که خیلی از این افراد به احمدی نژاد یا قالیباف رأی نخواهند داد (البته اگر بنا بر انتخاب فقط از بین قالیباف و احمدی نژاد بود، فکر میکنم احتمال اینکه قالیباف رأی بیاورد، بیشتر بود و خود من هم حتماً یکی از رأی دهندگان به قالیباف می بودم!). بهرحال این سایتهای اینترنتی و نظرسنجی ها و صحبتهای صورت گرفته در بین قشر دانشگاهی و رو به بالای جامعه – البته از نظر فکری – فقط و فقط گول زننده هستند و واضح است که نباید دلمان را به این حرفها خوش کنیم. باید کاری بکنیم! باید از حالا شروع کنیم! باید در جمع های دوستانه و خانوادگی تا می توانیم صحبت کنیم و افراد مختلف را برای حضور در انتخابات سال آینده و رأی دادن به اصلاح طلبان (چه خاتمی، چه غیر خاتمی) راضی کنیم. کار سختی است، اما تک تک حرکتهای حساب نشده و ساده لوحانه ای که هر روز از دولتی های نهم سر میزند، کار را برای ما ساده تر خواهد کرد!

اما در این بین، نباید از برنامه های محافظه کاران هم غافل بشویم و برای خودمان در فضایی لطیف و خوش بینانه، فقط شعار بدهیم! (لفظ محافظه کار را به جای لفظ رایج «اصولگرا» بکار می برم، چون «اصولگرا» و کسی که پایبند به اصول است، به این راحتی دروغ نمی گوید، تقلب نمیکند و …). مثال میزنم تا موضوع روشن تر شود:

طرح تحول اقتصادی دولت نهم به یکباره و یکسال مانده به انتخابات سر و کله اش پیدا می شود. طرحی که صحبت جزئی و انتقاد از آن، مطمئناً تا مدتها موضوع بحث اقتصاددانان و کارشناسان خواهد بود. همین که چنین طرحی، در چنین برهه ای از زمان مطرح می شود و قرار است اینهمه کارشناس را سرگرم کند و فکر کسانی که مثل ما دغدغه ی انتخابات و آینده ی کشور را دارند به خودش مشغول کند (نمونه اش همین نوشته ی من!) و افراد زیادی را وادار کند که به راه های مقابله با «استفاده ی تبلیغاتی آن» فکر کنند، خودش یک موضوع است که به نظرم می توان آن را تأثیر غیرمستقیم این طرح بر انتخابات در نظر گرفت؛ مسئله ی دیگر این است که این طرح چه تأثیر مستقیمی روی انتخابات سال آینده خواهد داشت!

ادامه دارد …