بایگانی برچسب: s

یک شب شاد

خیلی وقت بود دلمون میخواست با بچه ها دور هم جمع بشیم. بگیم و بخندیم و از هر چی غم و غصه هست، دور بشیم. آخرین باری که بچه ها همه جمع بودند، روز عروسیمون بود. اما اون روز فرصت صحبت و یاد گذشته فراهم نشد، حداقل برای ما. توی افطاری دانشکده هم که باز فرصت نشد زیاد دور هم باشیم. اما دیشب یه صفای دیگه داشت. جماعت حلقه ی طار، هم بخشی از حلقه ی اصلی (علی و مهدی و پژمان و محسن و من) و همسران و هم جدیدالورودها! علی و سمانه، علیرضا و فاطمه، وحید و فرناز، پژمان، ابوذر، علی عراقی، امین، علی شریف، مجید، بیژن و مصطفی. جای مهدی و ریحان و محسن هم بسی خالی بود. علی و سمانه و امین که زود رفتند، ولی ما نشستیم فیلم اردوی فارغ التحصیلی رو دیدیم و بچه ها کلی از خاطرات دوران جاهلیت لیسانس رو تعریف کردند و اونقدر خندیدیم که من واقعا دلم درد گرفته بود. چقدر بی خیال و بی دغدغه بودیم اون روزها.

———————————————————————————–

پانوشت ۱: از سایر دوستانی که جا نداشتیم تو خونه مون که دعوتشون کنیم، پوزش میطلبیم:دی ایشالا دفعات بعدی جماعات دیگه رو هم دعوت میکنیم

پانوشت ۲: واقعاً از تواناییهای مصطفی متعجب شدیم! توی غذا خوردن روی مجید و علی ( ِ سمانه) و محسن رو کم کردی مصطفی. ایمان آوردیم بهت

پانوشت ۳: دلم میخواد اینجا خاطره نویسی کنم اصلاً! چقدر هی مطلب سیاسی یا مطلب جدی! دلم میخواد این روزها رو ثبت کنم یه جایی خارج از ذهنم! دلم میخواد اسم بچه ها رو بنویسم که یادمون بمونه دقیقاً کیا اومدن خونه مون، که حتماً بریم خونه شون شام بخوریم:دی البته مهدی و ریحان! این مهمونی به پای شما هم نوشته شد! بخورید پاتونه، نخورید پاتونه! میخواستید نپیچونید