بایگانی برچسب: s

دلتنگی

یه مدتیه که با توجه به اتفاقات دور و برم، خاطراتم از خیلی خیلی دور تا خیلی خیلی نزدیک، میاد جلوی چشمم. در واقع نسبت به شرایط عادی تشدید شده این قضیه. به محض سکوت، غرق میشم و لذت می‌برم.

وقتی یه نفرو می‌بینم که می‌لنگه یا چشمش لوچه، یاد پدربزرگم می‌افتم که به‌شدت خرافاتی بود و کافی بود از در خونه بیرون بره و یکی رو ببینه که این خصوصیات رو داره، بلافاصله برمی‌گشت توی خونه و می‌گفت که امروز روز خوبی برای بیرون رفتن نیست! از شانس بد ما، یکی از همسایه‌هامون چشمای خودش و زنش و مادرش و دخترش و یکی از پسراش لوچ بود و خانوادگی یه کمی هم خل وضع بودند؛ یکی دیگه از همسایه‌هامون هم می‌لنگید! یهو دلم برای پدربزرگم تنگ میشه و دلم می‌خواد برگردم به روزای بچگی و بی‌دغدغه بودن.

یه روز که از اصلاح صورتم می‌گذره و ته ریش زبری توی صورتم سبز میشه، یاد اون یکی پدربزرگم می‌افتم که همیشه دست و پای ما رو می‌گرفت و ته ریش زبرش رو می‌مالید به کف دست و پاهامون و ما هم که قلقلکی، غش می‌کردیم از خنده و دست و پا می‌زدیم که از دستش فرار کنیم. با اینکه بالای ۷۰ سال سن داشت، هر موقع می‌رفتیم خونه‌شون، کلی باهامون کلنجار می‌رفت و از سر و کولش بالا می‌رفتیم. یهو دلم برای پدربزرگم و اون روزهای بچگی و شادی‌های کودکانه تنگ میشه و تا چند دقیقه غرق میشم توی خاطراتم.