زمستون ۸۷ بود. تب و تاب انتخابات ریاست جمهوری دهم داشت کم کم بالا می گرفت. می دونستیم که این انتخابات، تکلیف زندگی آینده مون رو روشن خواهد کرد. اون روزها ذهنم پر بود از حرف. از این نگران بودم که شاید این آخرین انتخابات باشه [+ و + و +]. خاتمی آمد. شاد بودیم. وقتی می دیدم که توی فیلمی که از متقاضیان کاندیداتوری انتخابات ۸۴ پخش شده، از یه کشاورز در مورد خاتمی سوال می کنند و با احترام در مورد خاتمی صحبت می کنه، مطمئن تر می شدم که می تونیم امید داشته باشیم که کشورمون دوباره روی خوش ثبات و مدیریت صحیح رو می بینه. البته به خاتمی انتقاد هم داشتم [+]. ازش سوال داشتیم [+]. «میرحسین» برای شرکت در انتخابات اعلام آمادگی کرد و خاتمی اعلام انصراف کرد. شوک زده بودم. پدرم امید میداد که «نگران نباش، میرحسین کم از خاتمی نداره. حتی دل و جرات بیشتری هم داره. مرد عمله». موسوی سخنرانی می کرد، از دغدغه هاش می گفت و من روز به روز مطمئن تر می شدم که موسوی، واقعا انتخاب مناسبیه. حتی مناسب تر از خاتمی! تونسته بود توی اردوگاه رقیب، شکاف ایجاد کنه و حتی کسانی که نه موافق خاتمی بودند و نه موافق احمدی نژاد، پشت سرش ایستادند.
اگه قرار بود بین خاتمی و موسوی انتخاب کنم، قطعا موسوی رو انتخاب می کردم. دغدغه هاش رو بی پرده و صریح می گفت. کاری که خاتمی بعید بود انجام بده. شور و هیجان و امید، تمام وجودم رو پر کرده بود. دغدغه هاش نزدیک بود به واقعیت های جامعه. بعد از مناظره اش با احمدی نژاد، دیگه شک نداشتم که یه تغییر بزرگ، یه اصلاح بزرگ در راهه.
انتخابات برگزار شد. بعید می دونم اگر خاتمی کاندید بود، مثل موسوی اینطور ایستادگی می کرد. شک ندارم که همون یکشنبه ی پس فردای انتخابات، به احمدی نژاد تبریک می گفت و ناامیدی مطلق، امثال من رو نابود می کرد. اما موسوی ایستاد و اعتراض کرد. به پشتوانه ی مردمی که داشت تکیه کرد و اعتراض کرد. کاری که خاتمی نکرد. بیانیه های عالی داد. دغدغه هامون رو مطرح کرد. سلایق مختلف رو تونست با خودش همراه کنه. نگذاشت که امید از بین مردم، خصوصا نسل ما رخت ببنده.
هنوز چهره ی مظلومش، امید رو در وجودم پر می کنه. می دونم که حرکتی که موسوی شروع کرد، حرکتی که کروبی باهاش همراهی کرد، مردم باهاش همراهی کردند، به زودی یه اصلاح بزرگ رو در کشور ایجاد می کنه. می دونم که اون روز نزدیکه. فقط باید صبر داشت و امید