متاسفانه یا خوشبختانه (احتمالا بیشتر متاسفانه)، من آدم برخورد و نگاه اولم. یعنی اولین برخوردم با یه نفر یا اولین نگاهم به یه نفر، خیلی روم تاثیر میذاره و یه موضع مثبت یا منفی در مورد اون آدم در من شکل میگیره که تغییرش یه مقدار سخته یا حداقل زمان میبره. حتی خیلی زمان میبره. در مورد این مسئله، چندین و چند بار با آزاده صحبت کردیم و آزاده سعی کرده این قضیه رو در من تغییر بده. منکر تغییر به معنی تخفیف این بخش از خصوصیاتم نیستم، ولی خب هنوز جای کار داره. با هر موردی که میفهمم در موردش اشتباه کردم، این خصوصیت بیشتر هم تخفیف پیدا میکنه.
یه بخش بزرگی از این نگاهها یا برخوردها، برمیگرده به شخصیتهای کلیشهای. در واقع بهتره بگم که از کلیشههای رایج در شخصیتهای جامعهی ما ناشی میشه. لزوماً هم خود اون آدم، عامل اون کلیشه نبوده و خودش هم مفعول شرایط جامعه واقع شده! یکی دو بار که این تیپهای کلیشهای رو میبینم، دیگه سخت میتونم با اون آدم و همتیپهاش ارتباط برقرار کنم که خب، شاید در خیلی از مردم این قضیه صدق میکنه و اونها هم همین عکسالعمل رو دارند. اگه مجبور بشم که با اون آدم حتی یه مدت خیلی کوتاه دمخور بشم، انگار که زیر شدیدترین شکنجهها قرار دارم.
مورد اخیری که فهمیدم احتمالا در موردش اشتباه میکردم، کسی هست که آدم معروفی بوده و من اولین بار به عنوان مجری برنامهی «دو قدم مانده به صبح» شناختمش: «محمد صالح علاء». تیپ کلیشهای معمول مجریان تلویزیون، اجراهای کاملاً نمایشیه و اکثراً تمامی رفتارشون در طول برنامهشون، تصنعی و ساختگیه. وقتی برای اولین بار، مدل صحبت کردن و رفتار و سکنات آقای صالح علاء رو در اون برنامه دیدم، ازش خوشم نیومد و گفتم چقدر نمایش بازی میکنه و چقدر حرف زدنش بیمزه و ساختگیه. تا اینکه مطلب کوتاهی (فکر کنم توی ماهنامهی «اندیشه پویا») ازش خوندم و دیدم که چقدر جذاب مینویسه و چقدر احساساتی و صاف و سادهس مطلبش. چند وقت بعد، مطلب دیگهای در مورد «ملال» خوندم ازش، باز هم توی «اندیشه پویا» که به شدت باصفا و ساده بود و با خودم گفتم عجب آدم غریبیه این آقای صالح علاء. امروز هم یه مطلبی ازش خوندم، بازم توی «اندیشه پویا» در مورد خاطراتش از یک معلم موثر در زندگیش که در مورد «سیمین بهبهانی» نوشته بود و موقعی که مطلبش رو میخوندم، حس میکردم داره با صدای خودش تعریف میکنه و کلی حظ بردم از مدل نوشتنش، طوری که از مترو که بیرون اومدم تا برسم به شرکت، کلاً لبخند رضایت روی لبم بود.
این هم یکی دیگه از مواردی بود که بهم بیشتر از قبل ثابت کرد که با نگاه اول در مورد آدمها موضع نگیرم. گرچه در موارد خیلی زیادی، موضع اولیهم درست بوده، ولی مواردی هم هستند که مسیر رو اشتباه رفتهام!
پانوشت ۱: تبلیغ اندیشه پویا شد! خوبه، اگه این مطلب رو تا اینجا خوندید، برید بخرید و بخونید!