بالاخره بعد از کلی کش و قوس و در جا زدن و حضورهای پاره وقت، از آخر شهریور امسال به صورت تمام وقت اومدم توی آزمایشگاه و شروع کردم به تلاش برای اتمام پایان نامه. تا امروز حدود ۴/۵ ماهه که دارم تلاش می کنم. البته طبق کشفیاتی که همین یکی دو روزه انجام داده ام، اگر شرایط جور بشه و سخت افزار لازم فراهم بشه، به زودی دفاع خواهم کرد.
کلی تلاش کردم که تا آخر دی ماه کارم رو تموم کنم و بجای گرفتن P یا F، نمره بگیرم و معدلم رو هم بهتر کنم تا شاید برای ترک دیار، شرایطمون بهتر بشه. اما کار تموم نشد که نشد.
۴/۵ ماه کار یا در واقع بیگاری مجانی بر روی پروژه ای که طبق برگه ی تصویب پروژه، تمام حقوق مادی و معنوی اش متعلق به دانشگاهه، برای کسی که حدود ۴ ساله که کار می کنه و به دریافت مزد در ازای کارش عادت کرده، واقعاً سخته. تازه می فهمم که fund دانشجویی در دانشگاه، چقدر انگیزه بخشه و ما چه انگیزه ی بزرگی رو در کشورمون نداریم.
البته نامردیه اگه نگم که کلی چیز جدید در این ۴/۵ ماه یاد گرفتم که احتمالاً در آینده ای نزدیک به دردم خواهد خورد.
این دو ماه آخر، طوری تحت فشار بودم و ذهنم کاملاً از مسائل مربوط به پروژه پر بود که حتی فرصت نکردم مطلبی توی وبلاگ بنویسم. تنها کار مفید غیر درسی که توی این ۴/۵ ماه انجام دادم، خوندن ۳-۴ تا کتاب حدوداً ۴۰۰ صفحه ای بوده که مدتها بود می خواستم بخونمشون. کتاب هایی که تقریباً هر شب از حدود ساعت ۱۲ شب تا ۲ صبح خونده می شدند. یعنی حاضر بودم با تمام خستگی، ۲ ساعت از خوابم بزنم و ذهنم رو از درس و پروژه جدا کنم و ساعت ۸/۵ صبح هم، توی آزمایشگاه باشم. البته یه مسافرت ۵-۶ روزه ی بسیاااااار مفرح هم داشتیم که اگر نبود، احتمالاً من الآن وضعیتم وخیم بود.
بزرگترین غصه ی این ۴/۵ ماه من، فشارهای روی آزاده بود. مطمئنم که مسئولیت تأمین هزینه های زندگی و حتی انجام کارهای درخواست پذیرش برای ترک دیار بدجوری خسته اش کرده. اومدن های من به دانشگاه و نبودن های گاه و بیگاه من توی خونه در روزهای تعطیل و دوری از خانواده اش هم، قطعاً این خستگی رو بیشتر کرده. ولی طفلی اعتراضی نمی کنه و این فشارها رو تحمل می کنه. امیدوارم بتونم به زودی جبران کنم.
سختی های دیگه ای هم داشتیم. روزهایی که به خاطر ۲ ماه تأخیر پرداخت حقوق از طرف شرکت، چیزی حدود یک هفته رو با کمتر از ۱۰ هزار تومن سر کردیم و با یخچال کاملاً خالی مواجه بودیم و تازه فهمیدیم که قشر بزرگی از جامعه ی ما، با چه مشقتی زندگی می کنند.
خلاصه اینکه اگر می رفتم و بیل می زدم (و حتی الآن هم بروم و بیل بزنم)، از پولی که بابت انجام پایان نامه نمی گیرم! و پولی که از شرکت بابت انجام پروژه می گیرم، بیشتر خواهد بود. پس «بیل زدن به از برنامه نویسی»، چه برنامه نویسی سخت افزار، چه برنامه نویسی نرم افزار!