بایگانی برچسب: s

امید و باز هم امید

لحظه‌هایی هست که حس می‌کنی ناامیدی همه‌ی جامعه رو گرفته. حست کاملاً هم درسته. بعد یه کورسویی از امید پیدا می‌شه. با تمام خستگی، با تمام ناراحتی و نگرانی، چشم می‌دوزی به سمت اون کورسو. بعد می‌فهمی که خیلی از مردم ناامید همون جامعه، نگاهشون مثل تو به اون کورسو بوده. روحیه می‌گیری. انرژی می‌گیری برای موندن. دلت نمی‌خواد از اون جامعه بری. نه اینکه هویتت رو با موقعیت مکانی اون جامعه گره زده باشی، نه! حس می‌کنی وجودت، هویتت، با اون امید و با لحظه لحظه‌های شادی آدمای اون جامعه گره خورده. دلت نمی‌خواد از اون جامعه بری. اما، «بچه‌ها را چه کنیم؟»

بروم؟ نروم؟

صحبت های میرحسین رو می خونم. از تک تک حرفهاش بوی امید میاد. آدم دلش قرص میشه که همه چیز درست میشه. فقط باید صبر داشت و استقامت. یهو جو گیر میشم که بی خیال رفتن از ایران بشیم و همین جا بمونیم و دکترا رو همین جا و با همین شرایط افتضاحی که دانشجویان دکترا دارند، بخونیم. بعدشم میرم سربازی و زندگی همین جا!

بعد خبر می خونم در مورد محکومیت ها [۱ و ۲]. بعد در مورد «توانمندی بودن ارسال پارازیت در کشور» و به این فکر می کنم که چقدر راحت تاثیرات مخرب پارازیت رو به هیچ کجاشون حساب نمی کنند! بعد فکر می کنم که تا الآن روی چند نفر تاثیر گذاشته؟ نکنه اصلاً روی ما هم تاثیر گذاشته باشه؟

بعدش خبری می خونم در مورد «همکاری ایران و ونزوئلا برای تدوین کتب درسی». پیش خودم میگم گیرم که پارازیت روی ما تاثیر نگذاشته باشه. با این وضعیت، بچه ای که اینجا به دنیا بیاد، قراره چی از جامعه و مدرسه و دانشگاه یاد بگیره؟ دروغ؟ ریا؟ خرافات؟ دزدی؟ زیر آب زدن؟

میریم لباس برای آزاده بخریم. مانتو که میخواد انتخاب کنه، اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که مانتوی روشن با اندازه ای که دیدیم، خوراک گیر دادن های گشت ارشاده! حالا که قراره مانتوی روشن بخریم، پس بهتره که بی خیال بشیم و بریم سراغ یه مدل مانتوی دیگه.

وقتی سر کار میرم، چیزایی می بینم و چیزایی می شنوم در مورد وضعیت کار و شرکت و اتفاقاتی که توش داره میفته، که به شدت ناامید میشم و انگیزه ام برای کار رو از دست میدم.

بعد دوباره همون جو نگرانی و ناامیدی وجودم رو می گیره و پیش خودم میگم: «غلط کردی جو گیر شدی!»

سالی که گذشت

سال ۸۸، سال پر اتفاقی بود.

سه ماه اول سال، روزهای انگیزه و روحیه بود. روزهای امید. اما روزهای آخر خرداد، ترکیبی از امید و نا امیدی وجودمون رو گرفته بود. روزهای اشک بود و غم.

اوائل تابستون، دوباره روزهای پر کاری بود. آماده شدن برای جشن ازدواج، تمام روزهامون رو پر کرده بود. روز پر از شادی ۱۶ مرداد ۸۸، تا حدودی به فکرمون آرامش و روحیه داد. تجربه ی زندگی جدید!

از اواسط تابستون به بعد، تقریباً هر روزمون ترکیبی بود از امید و نا امیدی، یا بهتره بگم شادی و غم! هر چی گذشت، از رخ دادهای کشورمون و عکس العمل ها، بیشتر بوی امید میومد. به همین خاطر، بدجوری به آینده امیدوارم!

در نهایت، سال ۸۸، برای ما اولین و شاید مهم ترین پله بود برای رسیدن به سکوی پرتاب به زندگی آینده که براش برنامه ریزی کرده ایم؛ و برای کشور ما، به نظرم یکی از مهم ترین پله ها بود برای رسیدن به سکوی پرتاب به سوی قانون گرایی و دمکراسی.

امیدوارم سال ۸۹، سالی باشه که برنامه ریزی هامون به نتیجه برسه و امیدهامون، هر روز پر رنگ تر بشه. من که خیلی امیدوارم …

سال نو مبارک!

شوک ضعیف و مشکوک (۱)

اوائل شهریور امسال، برنامه ای مستند با نام «شوک» از شبکه ی سوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد با محوریت ارتباط گروه های موسیقی رپ و متال با شیطان پرستی و ابتذال در جامعه! مدتها بود دنبال فرصت میگشتم تا این برنامه را ببینم. بالاخره دانلودش کردم و دیشب فرصت شد و قسمت اول این برنامه را دیدیم:

گذشته از ضعفهای مشهود در ساخت برنامه، سناریوهای اکثراً ساده لوحانه و مشکوک به دروغ و همچنین حرفها و بحثهای اکثراً سطحی و ساده انگارانه ی این برنامه، به نظرم نکات جالبی هم در این برنامه وجود داشت.

این برنامه نشان داد که حرف مهندس سحابی در مورد محافظه کاران ایران (و صدا و سیما به عنوان یکی از بارزترین نمایندگان آنها)، کاملاً صحیح است. مهندس سحابی در مصاحبه اش با شماره ی ۶۶ هفته نامه ی شهروند امروز گفته بود «به اعتقاد من گروه مقابل افرادی هستند که ولع قدرت دارند و برای این قدرت حاضرند هر کاری بکنند». البته صدا و سیما این مسئله را در قضایایی که بعد از کنفرانس برلین پیش آمد هم ثابت کرده بود. آنجا که صدا و سیما برای سرکوب و تخریب گروهی که موافق وضع موجود نبودند، حاضر به نمایش تصویر رقص یک زن و تصویر نگاتیو شده ی یک مرد عریان شد! حالا هم، صدا و سیمایی که حاضر به نشان دادن آلات موسیقی ایرانی هم نیست، برای تخریب گروه های موسیقی به اصطلاح زیرزمینی و غیرقانونی (از دید نظام) حاضر به نمایش تصویر و موسیقی مرلین منسون و گروه متالیکا می شود.

اگر انتقاد از گروه های به اصطلاح زیرزمینی، انتقادی موسیقایی و جدّی باشد، گروه هایی که واقعاً موسیقی را میشناسند (و البته به نظرم در بین گروه های به اصطلاح زیرزمینی هم وجود دارند)، می توانند به این انتقادات پاسخ بدهند. ولی با انگ چسباندن و آسمان ریسمان بافتن در یک برنامه ی سطحی، نه تنها این گروه ها و نوع موسیقی شان اصلاح نمی شوند، که بر محبوبیت آنها نیز افزوده خواهد شد و سوء استفاده های احتمالی از افراد علاقمند به این نوع موسیقی، خطراتی جدّی را برای نسل اکثراً جوان جامعه در پی خواهد داشت.

مورد دیگر، نوع تفکر افرادی است که در این برنامه در رابطه با دلایل و راه های جذب و علاقه ی افراد به چنین گروه هایی صحبت کردند. خانم دکتر فردوسی، مثل همیشه منطقی با قضیه برخورد کرد. شاه بیت صحبتش «نبود الگو» برای جوانان بود. مگر نسلی که اینهمه به دلیل عدم توجه به هنجارهای جامعه (که به نظرم خیلی هاشان کهنه و نخ نما شده اند) به آن انتقاد و معمولاً سرکوب می شود، نسلی نیست که پس از انقلاب اسلامی تربیت شده و شکل گرفته است؟ کمبود در هر جامعه ای طبیعی است، اما فقدان یک برنامه ی مدوّن و مشخص و به روز و مطابق با سلیقه ی نسل جدید (که حقّ هر نسلی است)، آن هم در نظامی که به گفته ی رئیس جمهورش «دارد برای مدیریت دنیا آماده می شود»، هم قابل قبول است؟

کافی است نگاهی به برنامه های صدا و سیما بیندازیم تا مشخص شود که الگوهایی که به مخاطب ارائه میشود، الگوهایی نمایشی، خوشبینانه و تاریخ مصرف گذشته هستند. وقتی هم که قرار است واقعیتی که در جامعه وجود دارد به تصویر کشیده شود، با انواع و اقسام بگیر و ببند و سانسور و تغییر مواجه می شود! با خیر مطلق و شرّ مطلق که نمی شود فرهنگ سازی کرد! گردنِ کج و سر به زیر بودن و ایثار و فداکاری بی قید و شرط، در جامعه ای که اخلاق در آن رو به افول است، هیچ واقعیتی را بیان نمیکند. دوران توهّم و ساده انگاری تمام شده است. باید واقعیت ها را دید و با واقعیت ها زندگی کرد.

دکتر علیرضا شیری همانطور که در صحبتهایش در دانشگاه ها منطقی و راحت صحبت میکند، در این برنامه هم صحبتهایی خوبی داشت مبنی بر مورد توجه واقع نشدن برخی از کسانی که جذب گروه هایی می شوند که با هنجارهای جامعه ی ایرانی همخوانی ندارند. کاش فضایی فراهم میشد و کسانی هم پیدا میشدند که از عدم توجه جامعه و مسئولین نظام، به خواستهای جوانان هم صحبت میکردند و میگفتند که فقط جوان نیست که باید خود را با جامعه تطابق دهد، جامعه هم باید لااقل بخشی از خواسته های جوانان را برآورده کند. به نظرم اینکه کشور ما یک کشور اسلامی است، نباید مانعی در برابر برخی خواسته های جوانان و جامعه باشد. همانطور که در کشوری مانند ترکیه با اکثریتی مسلمان (و البته حکومتی اسماً لائیک) یا کشوری مانند لبنان (که ما آن را با حزب الله اش می شناسیم!)، هنجارهایشان به شکلی تنظیم شده است که معمولاً خواسته های جوانترها، با هنجارها در تناقض نیست. اینکه جامعه ی آنها سالمتر است یا جامعه ی ما را، مثل من، از کسانی بپرسید که به چنین کشورهایی سفر کرده اند! برخوردهای بی منطق با برخی رفتارها، فقط و فقط به زیر پوستی شدن آن رفتارها می انجامد و آنها را از کنترل خارج میکند.

فکر نمیکنم حتی در همان آمریکا که جهانخوار و استکبار جهانی و امپریالیست است، اصول اخلاقی یا حتی دینی شان تا این حد زیر سوال رفته باشد! در جایی از برنامه، از جوانی سوال می شود که چرا اینطور لباس پوشیده است و در جواب میگوید: «برای اینکه شبیه اونوری ها بشم»! درباره ی این جواب فقط یک خاطره ی کوچک می نویسم و بقیه ی مطلب باشد برای بعد: یکی دو سال پیش، یکی از دوستان خانوادگیمان (که تا همین ۸-۹ سال پیش ایران زندگی می کردند) چند روزی بود که برای استراحت از آمریکا آمده بودند ایران. فکر کنم پسرشان سال آخر دبیرستان را می گذراند. یعنی آخرین باری که ایران بود، حدوداً ۸-۹ ساله بود! مادرش میگفت که از وقتی آمده ایم، پسرخاله هایش هر روز می آیند دنبالش که «بیا بریم بیرون بگردیم»! یک روز این بنده خدا هم با پسرخاله هایش راه افتاده بود رفته بود گردش! وقتی برگشته بود میگفت «چرا دختر پسرها اینطوری میگردند؟ این مدل موها و این لباسها چیه؟ چرا توی خیابون این رفتارهای عجیب و غریب رو انجام میدند؟» جوابی هم که گرفته بود این بود که هر چی فشار بیشتر، فاجعه گسترده تر و عمیق تر!

ادامه دارد …

———————————————————————

پانوشت: از همه ی دوستانی که تحمل کردند و تا آخر این مطلب را خواندند، تشکر و عذرخواهی میکنم. کوتاهتر از این بخواهم بنویسم، همین نیمچه پیوستگی مطلب هم از بین میرود!

آدم بدها، آدم خوبها

سال ۱۳۵۷ تا اواخر دهه ی ۱۳۶۰:

آدم بدها:

گروه اول: سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش همیشه سه تیغه است؛ شلوار جین می پوشد؛ کفش اسپورت به پا می کند؛ به همه ی دوستانش خیانت می کند؛ کمی تا قسمتی اسلحه به دست دارد و آدم خوبهای محل را ترور میکند

گروه دوم: سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش همیشه سه تیغه است؛ کت و شلوار می پوشد؛ کراوات می زند؛ در خانه ای بزرگ و مجلل زندگی میکند یا در چنین خانه هایی رفت و آمد دارد؛ صدای کلفت و هیکل درشتی دارد؛ شدیداً آدم فروش است؛ حاضر است برای رسیدن به خواسته اش همه ی دوستانش را بکشد؛ چهره اش از دور داد میزند که ساواکی است!

آدم خوبها:

ریش دارد؛ تسبیح به دست دارد و همیشه در حال ذکر گفتن است؛ لباسش شدیداً ساده است؛ شلوار پارچه ای و پیراهن سفید روی شلوار دارد؛ به همه کمک میکند؛ همه ی محل حاجی یا سیّد صدایش می کنند؛ در هر شرایطی حاضر نیست دوستانش را بفروشد؛ همه ی محل دوستش دارند

اواخر دهه ی ۱۳۶۰ تا حدود سال ۱۳۷۸:

آدم بدها:

گروه اول: همچنان سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش باز هم سه تیغه است؛ کت و شلوار می پوشد و کراوات می زند؛ دائم در حال توطئه علیه آدم خوبهای محل است؛ به زیر دستانش توهین میکند؛ خانه ی بزرگی دارد یا در خانه های بزرگ رفت و آمد میکند؛ کلاً خیلی پولدار است و تمام تلاشش را میکند که از آب گل آلود زمان جنگ، ماهی بگیرد؛ از رفتن به جبهه فراری است

گروه دوم: سبیل دارد؛ خیلی چاق است؛ خیلی هرزه است؛ خیلی بی تربیت است؛ با نیروهای زیر دستش خیلی خشن برخورد میکند؛ عقده سر تا پای وجودش را فراگرفته است؛ در هنگام عملیات علیه نیروهای ایرانی و در تعقیب و گریزهای تماشایی (به سبک تعقیب و گریزهای فیلمهای جمشید هاشم پور)، هیچوقت به گرد پای نیروهای ایرانی هم نمیرسد و همیشه در دویدن کم می آورد

آدم خوبها:

گروه اول: باز هم ریش دارد؛ باز هم همه حاجی یا سید صدایش می کنند؛ به برادران و خواهران دینی و ملی اش خیلی کمک می کند؛ همیشه جانش کف دستش است و آماده ی اعزام به جبهه است؛ در هنگام صحبت با دیگران، گردنش تا حد ممکن کج می شود و سرش آنقدر پایین است که فرق سرش روبروی مخاطبش است!

گروه دوم: همه ی خصوصیات گروه اول را دارد، به علاوه ی اینکه به جبهه می رود و یک نفره یک قرارگاه دشمن را میگیرد؛ فرمانده ی ناشناس گروهان است که لباسهای رزمندگان را در خفا میشویَد؛ از لحاظ ایده های جنگی و کارهای خارق العاده و غیرقابل پیش بینی موفقیت آمیز نمونه است!

نکته: نمی دانم چرا با وجود اینهمه پَپه بودن نیروهای عراقی و فوق العاده بودن نیروهای ایرانی، جنگ ۸ سال طول کشید و از پیروزیهایی که در آخر جنگ، آنهمه از آن صحبت میشد، در صحبتهای اخیر محسن رضایی هم خبری نبود! حیف از آنهمه جوان پاک که در سالهای آخر جنگ، دسته دسته پر پر شدند …

اواخر دهه ی ۱۳۷۰ تاکنون:

آدم بدها:

باز هم سبیل دارد؛ باز هم کراوات می زند؛ باز هم خیلی خیلی پولدار است؛ با «مردم» دشمنی دارد و علیه «مردم» توطئه میکند؛ بین آدم خوبها اختلاف می اندازد و چشم دیدن موفقیت های آنها را ندارد؛ نماز نمی خواند؛ ماهواره نگاه می کند (البته برنامه ی «زن امروز» صدای آمریکا را نگاه میکند)؛ یا اهل مصرف مواد مخدر است یا موادفروش است، به هر حال یک ربطی به مواد مخدر دارد!

آدم خوبها:

ریش دارد؛ خیلی مهربان است؛ با خانواده اش خیلی خوب برخورد می کند؛ بسیار عادل و با انصاف و شدیداً از خود گذشته است؛ نمازش را همیشه سروقت می خواند؛ روحانی مسجد محل خیلی از او تعریف میکند؛ در نهایت همه به او ایمان می آورند و همه ی آدم بدهای فیلم را تحت تأثیر قرار می دهد

نکته: این را هم نمیدانم که با اینهمه آدم خوب که همه تحت تأثیرش قرار می گیرند و همه را آدم میکند، چرا جامعه مان دارد با این سرعت در منجلاب بی اخلاقی سقوط میکند؟

—————————————————————————

پانوشت: لطفاً از خصوصیاتی که نوشته ام (خصوصاً در مورد رزمندگان جنگ)، برداشت بد نکنید و آنها را توهین تلقی نکنید! اما  نمایش ساده لوحانه ی صدا و سیما از اینگونه افراد را شدیداً توهین تلقی کنید! هم توهین به خودتان و هم توهین به آدمهای خوب انقلاب و جنگ و جامعه!