بایگانی برچسب: s

سوء تبلیغ

بارها پیش اومده که با دیدن صحنه های جنگ در فلسطین و لبنان، در برنامه های تبلیغاتی صدا و سیما و نوشته های رسانه ها، به شدت عصبانی شده ام و گفته ام که «گور پدرشون! هی بکشن همدیگه رو». اما به فاصله ی چند دقیقه، از این حرفم پشیمون شده ام و ناراحت شده ام از اینکه کار به جایی رسیده که من در مورد مرگ موجودات زنده، اینقدر راحت و بی انصاف حرف می زنم!

بعد به این فکر کرده ام که این حجم سنگین تبلیغات، اون هم توسط کسانی که به نظر من در واقعیت هیچ ارزشی برای جون آدمها، حتی همون فلسطینی ها و لبنانی ها، قائل نیستند و فقط برای سوء استفاده های خودشون این تبلیغات رو انجام می دهند، باعث این عصبانیت و عدم واقع بینی و رعایت انصاف می شه.

بعد به این فکر کرده ام که چقدر دید مردم نسبت به این شعارها و رفتارهای دوگانه بد شده که توی راهپیمایی می رند و شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» می دهند. شعاری که باهاش موافق نبودم، اما به دلیل سوء تبلیغات، به کسانی که این شعار رو می دادند نمی تونستم خرده ای بگیرم.

بعد به این فکر کرده ام که کاش مملکت ما شرایطی داشت که هر حرکتی به نام بعضی ها تموم نمی شد و ما هم می تونستیم گروهی تشکیل بدیم و در قبال وحشی گری حکومت های مختلف علیه مردم سایر کشورهای دنیا یا حتی مردم خودشون، عکس العمل نشون بدیم و علیه جنگ، نسل کشی یا حتی تخریب محیط زیست، راهپیمایی و اعتراض کنیم.

بعد هم غصه ام می گیره از اینکه به این سادگی آدمها رو می کشند و عصبانیتم جهتش تغییر می کنه و به هر چی خشونت طلبه فحش می دم و آرزوی صلح و آرامش برای جهان می کنم.

گر چه می دونم که دنیا به این راحتی ها با وجود این همه «خشونت زی» آروم نخواهد شد، اما باز هم به امید روزی که جنگ و کشتار و خونریزی نباشه، دلم رو خوش می کنم

تفاوت تصورات دیروز و امروز

خردسال که بودم، تصورم از خدا یه مرد جوون مهربون با ریش مشکی و چشمای خندون بود.

شاید مهم ترین دلیلش، جو حاکم بر اون روزهای خونواده مون بود. یه عموی بسیجی که توی جنگ کشته شده بود، یه عموی بسیجی دیگه که هنوز هم به همون اندازه ها ریش داره و روز عروسیش، زیر تابوت دوستش رو گرفته بود. پدرم که بخاطر کشته شدن عموم توی جنگ و عزادار بودن، مدتها ریش داشت و دلش هوای جنگ کرده بود. خانواده ای که همه چیزش شده بود جنگ و جنگ و جنگ.

من با دو سال سن، تمام شعرهایی که میخوندم از جنگ بود: «ای لشکر صاحب زمان، آماده باش، آماده باش» … «عمو سعید سربازه، تو جبهه ی اهوازه، گلوله می اندازه، قلب دشمن میسوزه، عمو سعید پیروزه» … «برادران بسیج، دلاوران بسیج» … صدای آژیر قرمز و سفید رو هم درست مثل رادیو در می آوردم. تمام دوستان پدرم و خیلی از اقوام هم ریش  داشتند

اما حالا، وقتی تصاویر ۵ ماه اخیر رو می بینم، با خودم فکر میکنم خردسالان امروزی، تصورشون از خدا چیه؟ یا نه! با دیدن صحنه های جنگ خیابونی این روزهای تهران، تصورشون از یه آدم ریشو چیه؟

حق ما

صحنه های وحشتناک و خشنی که امروز از بالا در خیابان آزادی دیدم، حق ما نیست. میدان جنگ در خیابانهای شهرها، آن هم جنگ داخلی، حق ما نیست. این برخوردها حق ایران و ایرانی نیست. پس کجایی خدا؟

آدم بدها، آدم خوبها

سال ۱۳۵۷ تا اواخر دهه ی ۱۳۶۰:

آدم بدها:

گروه اول: سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش همیشه سه تیغه است؛ شلوار جین می پوشد؛ کفش اسپورت به پا می کند؛ به همه ی دوستانش خیانت می کند؛ کمی تا قسمتی اسلحه به دست دارد و آدم خوبهای محل را ترور میکند

گروه دوم: سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش همیشه سه تیغه است؛ کت و شلوار می پوشد؛ کراوات می زند؛ در خانه ای بزرگ و مجلل زندگی میکند یا در چنین خانه هایی رفت و آمد دارد؛ صدای کلفت و هیکل درشتی دارد؛ شدیداً آدم فروش است؛ حاضر است برای رسیدن به خواسته اش همه ی دوستانش را بکشد؛ چهره اش از دور داد میزند که ساواکی است!

آدم خوبها:

ریش دارد؛ تسبیح به دست دارد و همیشه در حال ذکر گفتن است؛ لباسش شدیداً ساده است؛ شلوار پارچه ای و پیراهن سفید روی شلوار دارد؛ به همه کمک میکند؛ همه ی محل حاجی یا سیّد صدایش می کنند؛ در هر شرایطی حاضر نیست دوستانش را بفروشد؛ همه ی محل دوستش دارند

اواخر دهه ی ۱۳۶۰ تا حدود سال ۱۳۷۸:

آدم بدها:

گروه اول: همچنان سبیل دارد؛ بقیه ی صورتش باز هم سه تیغه است؛ کت و شلوار می پوشد و کراوات می زند؛ دائم در حال توطئه علیه آدم خوبهای محل است؛ به زیر دستانش توهین میکند؛ خانه ی بزرگی دارد یا در خانه های بزرگ رفت و آمد میکند؛ کلاً خیلی پولدار است و تمام تلاشش را میکند که از آب گل آلود زمان جنگ، ماهی بگیرد؛ از رفتن به جبهه فراری است

گروه دوم: سبیل دارد؛ خیلی چاق است؛ خیلی هرزه است؛ خیلی بی تربیت است؛ با نیروهای زیر دستش خیلی خشن برخورد میکند؛ عقده سر تا پای وجودش را فراگرفته است؛ در هنگام عملیات علیه نیروهای ایرانی و در تعقیب و گریزهای تماشایی (به سبک تعقیب و گریزهای فیلمهای جمشید هاشم پور)، هیچوقت به گرد پای نیروهای ایرانی هم نمیرسد و همیشه در دویدن کم می آورد

آدم خوبها:

گروه اول: باز هم ریش دارد؛ باز هم همه حاجی یا سید صدایش می کنند؛ به برادران و خواهران دینی و ملی اش خیلی کمک می کند؛ همیشه جانش کف دستش است و آماده ی اعزام به جبهه است؛ در هنگام صحبت با دیگران، گردنش تا حد ممکن کج می شود و سرش آنقدر پایین است که فرق سرش روبروی مخاطبش است!

گروه دوم: همه ی خصوصیات گروه اول را دارد، به علاوه ی اینکه به جبهه می رود و یک نفره یک قرارگاه دشمن را میگیرد؛ فرمانده ی ناشناس گروهان است که لباسهای رزمندگان را در خفا میشویَد؛ از لحاظ ایده های جنگی و کارهای خارق العاده و غیرقابل پیش بینی موفقیت آمیز نمونه است!

نکته: نمی دانم چرا با وجود اینهمه پَپه بودن نیروهای عراقی و فوق العاده بودن نیروهای ایرانی، جنگ ۸ سال طول کشید و از پیروزیهایی که در آخر جنگ، آنهمه از آن صحبت میشد، در صحبتهای اخیر محسن رضایی هم خبری نبود! حیف از آنهمه جوان پاک که در سالهای آخر جنگ، دسته دسته پر پر شدند …

اواخر دهه ی ۱۳۷۰ تاکنون:

آدم بدها:

باز هم سبیل دارد؛ باز هم کراوات می زند؛ باز هم خیلی خیلی پولدار است؛ با «مردم» دشمنی دارد و علیه «مردم» توطئه میکند؛ بین آدم خوبها اختلاف می اندازد و چشم دیدن موفقیت های آنها را ندارد؛ نماز نمی خواند؛ ماهواره نگاه می کند (البته برنامه ی «زن امروز» صدای آمریکا را نگاه میکند)؛ یا اهل مصرف مواد مخدر است یا موادفروش است، به هر حال یک ربطی به مواد مخدر دارد!

آدم خوبها:

ریش دارد؛ خیلی مهربان است؛ با خانواده اش خیلی خوب برخورد می کند؛ بسیار عادل و با انصاف و شدیداً از خود گذشته است؛ نمازش را همیشه سروقت می خواند؛ روحانی مسجد محل خیلی از او تعریف میکند؛ در نهایت همه به او ایمان می آورند و همه ی آدم بدهای فیلم را تحت تأثیر قرار می دهد

نکته: این را هم نمیدانم که با اینهمه آدم خوب که همه تحت تأثیرش قرار می گیرند و همه را آدم میکند، چرا جامعه مان دارد با این سرعت در منجلاب بی اخلاقی سقوط میکند؟

—————————————————————————

پانوشت: لطفاً از خصوصیاتی که نوشته ام (خصوصاً در مورد رزمندگان جنگ)، برداشت بد نکنید و آنها را توهین تلقی نکنید! اما  نمایش ساده لوحانه ی صدا و سیما از اینگونه افراد را شدیداً توهین تلقی کنید! هم توهین به خودتان و هم توهین به آدمهای خوب انقلاب و جنگ و جامعه!