بایگانی برچسب: s

یک بام و دو هوا + حمیدرضا حسینی طادی

دو هفته پیش، موقع تعطیلات ۵ روزه، هر چی تلاش کردیم، بلیط مشهد گیرمون نیومد که بریم و به خانواده ی آزاده سر بزنیم. دلیلش رو هم توی مطلب «فروش بلیط اینترنتی در ایران» نوشتم. به جای مشهد، فرصتی شد که سری بزنیم به تفرش، شهر آباء و اجدادی پدریمون. حدود ۲ روز، خونه ی عموی بزرگم در روستای الویجان بودیم. آب و هوای خوب، زمینی که به دلیل کمبود آب، نسبت به سالهای قبل کمتر سبز بود [البته من آخرین باری که تفرش رفته بودم، سال ۱۳۷۴ بود!!! درست ۱۴ و ۱۵ خرداد بود که رفتیم. تگرگ شدیدی می بارید و دائم هوا ابری بود و بارون هم می بارید. خیلی سرسبزتر از این بار بود!] گشتی توی روستاهای الویجان و طاد [زادگاه پدربزرگم] زدیم [عکسهاش رو از اینجا می تونید ببینید]. سر خاک پدربزرگ پدرم و عموی پدرم که رفتیم، نکته ی جالبی دیدم. روی سنگ قبر پدربزرگ پدرم [مربوط به سال ۱۳۴۷ شمسی] نوشته بود: «مرحوم عباسعلی، فرزند اسدالله حسینی طادی»! از اونجا بود که گیر دادم چرا ته فامیلی ما «طادی» نداره؟ کسی نمی دونست. حس کردم وجود همچین پسوندی، میتونه نشون دهنده ی هویت باشه. همه میرند و پسوندهای انتهای فامیلشون رو بر می دارند، اما من تصمیم گرفتم برم ثبت احوال و این پسوند رو به ته فامیلم اضافه کنم! میشم: «حمیدرضا حسینی طادی». در اولین فرصت که یه مقدار سرم خلوت تر بشه، این کار رو انجام میدم و به محض اینکه شناسنامه ام اصلاح شد، اینجا هم اسمم رو عوض می کنم! توی قبرستان روستای طاد که به «امام زاده دَر بی بی» معروفه، با آزاده داشتیم میگشتیم دنبال فامیلهایی که خاک بودند و می خواستیم روابط رو کشف کنیم! توی قبرستان بخش «فَم» [زادگاه مادربزرگم] که اسمش «پَلوَند» هست، باز هم داشتیم دنبال روابط خانوادگی می گشتیم، این بار روابط خانوادگی مادربزرگم، که البته تا حدود پدربزرگش و برادر پدربزرگش و بقیه ی اقوام رو هم پیدا کردیم :دی

خلاصه بعد از گشت و گذار توی روستاها، گفتیم سری هم به مناطق اطراف تفرش بزنیم. رفتیم آشتیان. چون جمعه بود، همه جا تعطیل بود، از جمله بازار که مورد علاقه ی شدید خانمهاست حتی اگه هیچ چیز درست و حسابی برای فروش توی اون بازار وجود نداشته باشه! اول بازار، تابلویی بود که نشون میداد توی بازار یه خونه ی قدیمی هست که تبدیل به موزه شده. گفتیم خوب حالا که تا اینجا اومدیم، یه سر هم بریم ببینیم این موزه قضیه اش چیه و خونه ی کیه! دم در ورودی خونه ی مذکور یه پارچه ی بزرگ زده بودند: «منزل میرزا هدایت الله خان وزیر دفتر (پدر دکتر مصدّق)»! [عکس از پارچه ی مذکور] ما متعجب مونده بودیم که چه جسارتا! مصدّق که خائن و دشمن و وطن فروش و ضد مذهب و همه جور حرف رکیکی در موردش صدق میکرد، حالا چی شده که برای تبلیغ و درآمدزایی از اسمش داره استفاده میشه! مشتاق تر شدیم که بریم ببینیم توی خونه چه خبره! موزه بسته بود و ۲۰ دقیقه بعد باز میشد، ولی ما که ۱۰ نفر بودیم، مصر بودیم که بریم و موزه رو ببینیم! در زدیم و سرباز نگهبان موزه، اومد در رو باز کرد، بلیط خریدیم و رفتیم تو. داخل خونه خیلی ساده بود و یه سری کوزه های سفالی قدیمی و اشیایی قدیمی که مردم منطقه اهدا کرده بودند، داخل موزه قرار داشت [عکسهای داخل حیاط موزه رو توی گالری می تونید ببینید]. داخل موزه اجازه ی عکسبرداری ندادند. تا اومدیم بریم داخل موزه، برق هم قطع شد! [ناگفته نماند که شب قبل هم خونه ی عمویم برق قطع شده بود!] اما همه ی اینها به کنار! بروشوری که در مورد این خونه و موزه چاپ شده بود خیلی جالب بود. [روی بروشور، داخل بروشور] داخل بروشور، هیچ نامی از دکتر مصدّق برده نشده بود و حتی نوشته شده بود که «اهالی آشتیان صاحب اولیه ی آن را شخصی به نام میرزا هدایت الله وزیر دفتر می دانند»!!! واقعاً جمله ی جالبی بود. هم خنده مون گرفته بود، هم عصبانی شده بودیم. نه به پارچه ی جلوی در، نه به این بروشور! البته سرباز نگهبان موزه گفت که بخاطر همون پارچه ی جلوی در هم، کلی مسئولین میراث فرهنگی رو تحت فشار گذاشته اند! یک بام و دو هوا؟

راستی توی مسیرمون به سمت آشتیان، به روستای گرکان رسیدیم و متوجه شدیم که منطقه ی تفرش و آشتیان، فقط دکتر حسابی و فروغ فرخزاد و قائم مقام فراهانی و … نداشته و حتی دکتر محمد قریب هم از اهالی همون منطقه بوده!

پدرم دائم می خندید و می گفت: «بفرما! اینم تفرشمون!» خلاصه خوب شد که عمویم تفرش بود و فرصتی شد که از تهران بزنیم بیرون! وگرنه اون چند روز، توی خونه می پوسیدیم

—————————————

پانوشت: یه پیشنهاد دارم. بیایید هر کتابی رو که می خونیم و به نظرمون جالب میاد، در چند جمله ی کوتاه توصیف کنیم و به دیگران هم پیشنهاد بدیم اون کتاب رو بخونند. کتابهایی که معرفی میکنیم رو به هم قرض بدیم. بیایید کتابخونه هامون رو قسمت کنیم!

خودم دو تا کتاب رو پیشنهاد میکنم:

۱- زندگی، جنگ و دیگر هیچ – اوریانا فالاچی: گزارشهای روزانه ی جالب از جنگ ویتنام و درگیری های مکزیک. شدیداً این کتاب رو پیشنهاد میکنم بخونید. بخونید تا بیشتر از قبل از جنگ متنفر بشید! البته اگه متنفر هستید! لازم به ذکر است که من خودم این کتاب رو از امین قرض گرفته بودم و امین هم از خواهرش کِش رفته بود. قرار بود دو هفته ای بهش پس بدم کتاب رو، اما حدود ۱٫۵ سال کتابش دستم بود و بالاخره موفق شدم هفته ی پیش تمومش کنم. البته این بار، احمد کتاب رو از امین قرض گرفته! امیدوارم سال آینده کتاب به دست امین برسه!

۲- دو دنیا – گلی ترقّی: بخشی از خاطرات گلی ترقّی از دورانهای مختلف زندگی اش، خصوصاً کودکی و نوجوانی اش. نثر ساده و روان این کتاب برای ما که خیلی لذتبخش و جالب بود. پیشنهاد میکنم، کسانی که به داستانهای کوتاه علاقمندند حتماً این کتاب رو هم بخونند.