۱۶ شب از ساعت ۱۰ صبح جمعه ۱۲ مهر ۹۲ که قرار شد صدایی خاموش بشه، میگذره و من هنوز نتونستهام توی این ۱۶ شب، خوب بخوابم. شبهای اول که اصلاً نمیفهمیدم کی خوابیدم. بعدش هم که دیدن خواب صدای خاموش شروع شد. بعد از اون هم که کابوس خاموشی صداهای دیگه ولم نمیکنه. از چهارشنبهی پیش هم خیال و واقعیت رو با هم قاتی میکنم. یهو یاد یه اسمس میافتم و میرم که بخونمش ببینم قضیه دقیقاً چی بوده، میبینم که همچین چیزی وجود نداره. یا یادم میافته که یه موضوعی بوده که به یه نفر گفتم، بعد میفهمم نه موضوعی وسط بوده، نه به کسی چیزی گفتم.
کلاً خوب نیستم. در واقع روزای خوبی رو نمیگذرونم از لحاظ روحی. فقط امیدوارم این روزهای ناخوشی زودتر بگذره و به حال عادی برگردم. کسی راهی برای بازگشت سریع سراغ نداره؟