الان ساعت یک بامداد یکشنبهس و من، بعد از دو روز خیلی سخت و تلخ و طولانی، با چاشنی کمخوابی و غم و غصه و گریه و زاری، به شدت به خواب نیاز دارم و چشمام قرمز شده از بیخوابی. اما واقعاً نمیشد نوشتن این مطلب رو عقب انداخت. خیلی وقته که خیلی حرفا توی ذهنم هست که گاهی وقتا خیلی شخصیه که خب طبیعتاً به درد وبلاگ با مخاطب نیمهخصوصی نمیخوره. گاهی وقتا هم حال ندارم که بنویسمشون. همین شده که توی سه ماه اخیر، دو تا مطلب نوشتم اینجا.
اما الان حرفی هست که با اینکه شخصیه، ولی حتماً حتماً باید بگم:
همیشه میگن یکی از مواقعی که میشه آدمها رو شناخت، توی سختیهاس. حالا اگه این آدم، همسرت باشه، شریک خوشی و غمت باشه، نتیجهی انتخابی که کردی، توی این سختیها خیلی خیلی بیشتر خودش رو نشون میده. اینهمه رودهدرازی کردم که بگم «من از انتخابی که برای شریک آیندهم کردم، بینهایت خوشحالم. از اینکه آزاده رو دارم خیلی خیلی راضیام. از اینکه هر روزی که میگذره، مطمئنتر میشم که انتخابم درست بوده، تو پوستم نمیگنجم». شک ندارم که آرامش و قوت قلبی که توی لحظه لحظههای سخت این دو روز حس کردم، بهخاطر آرامش و روحیهی آزاده بوده. دیدن چهرهش آرومم میکنه. صداش، حرفاش، دستاش، چشماش … توصیفی برای اینا ندارم واقعاً
آزاده! دوستت دارم کمه برای ابراز حسی که بهت دارم. حسم رو نمیتونم به زبون بیارم. فقط خوشحالم، خوشحال
همیشه عاشق باشید گایز
من همیشه شما دو تا رو مثال میزنم به عنوان زوج نمونه و خوشبخت. (البته نترسین ها چشمم شور نیست :دی) خوشبختیتون مستدام و مشدد باد!
منم خوشحالم از خوشحالی هر دو تون :-*
خیلی غیرمنتظره بود، اشکم در اومد. خوشحالم <3 :-*