شما وضعیت گرانی در شهرهای بزرگ، خصوصاً تهران را در نظر بگیرید! فرض کنید که طبق برخی پیش بینی ها، سهم یارانه ی هر نفر، سالانه ۱٫۵ میلیون تومان باشد! این مبلغ، مسلماً در تهران و شهرهای بزرگ، بیشتر از ۳-۴ ماه برای یک نفر دوام نخواهد داشت. اما همین مبلغ در شهرستانهای کوچک و روستاها و دهات، مبلغ کمی نخواهد بود. پس به همین سادگی و با تبلیغات وسیع تلویزیونی، آرای بسیاری از شهرهای کوچک و روستاها به صندوق شخص احمدی نژاد (و نه حتی محافظه کاران) ریخته خواهد شد. این را هم می شود گفت تأثیر مستقیم طرح تحول اقتصادی بر انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری اسلامی ایران!
اما تعداد آرای خاموش شهرهای بزرگتر هم کم نیست. فکر کنم بد نباشد این آرا را به سمتی که می تواند به بهبود این وضعیت اسفبار جامعه کمک کند، پیش ببریم! باز هم میرسم به همان مطلب قبلی: کاری که ما می توانیم بکنیم این است که این آرای خاموش را در انتخابات فعال کنیم.
در مورد حضور یا عدم حضور شخصی مثل خاتمی هم، با اینکه از کرّوبی و دار و دسته ی افتضاح ملی اش خوشم نمی آید، اما تا حدودی با این حرفشان که حضور خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دهم مصداق دیکتاتوری است موافقم! اما اینکه حضور خاتمی در انتخابات دیکتاتوری است، این نتیجه را به دست نمی دهد که کرّوبی وارد معرکه ی انتخابات بشود و همان دیکتاتوری شبه دمکراسی را هم از بین ببرد. بهرحال فکر میکنم در شرایطی که الآن در آن قرار داریم، حضور فردی مثل خاتمی، بهتر از حضور کمرنگ امثال دکتر عارف، دکتر نجفی، کرّوبی و خیلیهای دیگر است! به این دلیل که شکستن رأی بالا و تقلب در آن، خیلی سخت تر از رأی شکننده ی دیگران است؛ البته اگر روند آماده سازی انتخابات طوری پیش برود که برای خاتمی، پیش بینی رأی بالا خیلی سخت نباشد!
مشکل حضور مجدّد خاتمی از جای دیگری نشأت میگیرد: عدم ظرفیت سازی و پرورش نیروی صحیح از سوی اصلاح طلبان در دوران قدرتشان! این ضعف اصلاح طلبان هم نمونه ی دیگری از فرصت سوزیهایشان بود. وقتی برای انتخابات مجلس ششم آماده می شدند و پیش بینی پیروزی قاطعشان در انتخابات چندان دشوار نبود، نمیشد به جای حضور مجدد امثال بهزاد نبوی، افرادی مانند مهندس موسوی خوئینی یا فاطمه حقیقت جو در لیست انتخاباتی اصلاح طلبان بیشتر می شدند؟ نمیشد به جوانترها فضا داد؟ جوانترهایی که دل و جرأتشان را هم خیلی خوب به رخ همه کشیدند! اما مشکل اینجا بود که بعضی ها، دلشان برای قدرت و حکومت خیلی تنگ شده بود! همین مسئله ی قدرت طلبی تعدادی از احزاب اصلی اصلاح طلب، بارها باعث شده که تا مرز بیخیالی و شرکت نکردن در انتخابات پیش بروم! اما در نهایت و سر بزنگاه، نظرم عوض شده و با دل چرکین، به لیستی رأی داده ام که انتخاب بین بد و بدتر بوده! اما چه میشد که در نهایت رأی میدادم و هنوز هم تنها راه اصلاح را همین رأی دادن می دانم؟ همین رأی دادنی که خیلی از مواقع درست چند ساعت بعد از پایان انتخابات، به خاطر تبلیغات کثیف صدا و سیما، تا چند روز اعصابم را به هم می ریزد!
بعضی مواقع هست که آنقدر وضعیت ناامید کننده و شرکت در انتخابات مسخره است، که حرفی برای گفتن نیست! مثلاً انتخابات مجلس هفتم، که من هم در آن وضعیت، اصلاً سعی کردم خیلی پیگیر قضایای انتخابات نشوم و رأی هم ندادم! اما از همان موقع، با دیدن وضعیت اسفبار مجلس هفتم و مشکلاتی که به سرعت برای مملکت پیش آوردند، بهتر دیدم که حداقل با شرکت در انتخابات، نیروهایی که رگه هایی از عقلانیت در آنها وجود دارد را انتخاب کنم. خوب مسلم است که دیگر به این راحتی اشتباه نمی کنند و مجلس و شورای شهر را به طور یکدست به اصلاح طلبان نمی دهند، اما فکر میکنم باید به همان چند نفر هم که ممکن است با راهیابی به مجلس و شورای شهر کاری بکنند و میزان فاجعه را کاهش بدهند، دل خوش کرد! و این یعنی دردناک ترین توجیه برای حضور در انتخابات؛ که البته من این درد را به مرگ (چیزی مثل مجلس هفتم) ترجیح میدهم!
ادامه دارد …