و هر شب، همچنان فریادهای «الله اکبر»، بیشتر از شبهای قبل در خیابانهای شهر من می پیچد. و من هر شب، به مردم شهرم، به مردم کشورم امیدوارتر میشوم. امیدوار به اینکه به زودی روزی خواهد رسید که این مردم، جامه ی سیاه خرافه و کوته فکری را کنار بگذارند. این روز، ممکن است یک سال بعد، ۱۰ سال بعد یا حتی خیلی بیشتر باشد، اما من باز هم به مردم شهر و کشورم امید دارم.
اما نمی دانم این خدایی که مردم، هر روز و هر شب صدایش میزنند و ناله و نفرین هایشان به بانیان و جانیان رخدادهای اخیر «ایران» را از طریق او اعمال می کنند، آیا صدای این مردم را می شنود؟ آیا دل بستن خشک و خالی به خدایی که انگار در این نزدیک نیست! مؤثر است؟ نمی دانم چه می شود!
فقط می دانم که مسئولیت ما سنگین تر از قبل شده. مسئولیت خبر رسانی و آگاهی بخشی نسبت به آنچه این روزها بر «ایران» ما می گذرد، جدی تر از قبل شده. تا همین چند وقت پیش، دیگر داشت حالم از «وطن»، از «وطن دوستی»، «عِرق ملی» و الفاظ مشابه بهم میخورد. اما این روزها، حداقل می توانم این الفاظ را تحمل کنم. شاید روزهایی دیگر بیایند و من، دوباره از این الفاظ خوشم بیاید.
می دانم که «میر» ما شَرَفَش را نفروخت، هنوز هم نفروخته و نخواهد فروخت. می دانم به رایی که «میر حسین» دادم، بیشتر از قبل افتخار می کنم.
«میرحسین»! برای آگاهی بخشی به جامعه، بیش از پیش کنارت هستیم.