توی چند وقت اخیر که دائم خبر ممنوع الورود شدن، احضار و برخورد و دستگیری دانشجویان رو میخونم و میشنوم، خصوصاً از ترم پاییز ۸۷ به بعد، یه نکته ی جالبی توی خبرها هست: دانشجویان دانشگاه ها هر حرکتی توی دانشگاه انجام میدند، هر اعتراضی میکنند و مدیر مسئول هر نشریه ای (البته نشریات بسیار بسیار اندکی که باقی مونده اند) که قراره باهاش برخورد بشه، به جای کمیته ی انضباطی و حراست دانشگاه، مستقیماً به دادگاه انقلاب یا وزارت اطلاعات احضار میشند! این خبر رو بخونید: احضار و بازداشت دانشجویان ادامه دارد: ۱۰۰دانشجو دانشگاه تهران احضار و ۳ دانشجو بازداشت شدند
حداقل اوائل دولت نهم، هنوز اینقدر علنی با دانشجوها، اونهم توی دانشگاه و در ارتباط با دانشگاه برخورد نمیشد! خیلی جالبه
می گویند «هر انقلابی فرزندان خود را می بلعد»! من به عنوان یک جوان از نسل دوم پس از انقلاب اسلامی ایران که سالهای ابتدای آن را به یاد ندارم و بلعیده شدن انقلابیون، آن هم انقلابیون پر سابقه و میانه رو را ندیده ام، با دیدن رخدادهای این روزهای ایران، به خوبی جمله ی یاد شده را می فهمم. اسناد مکتوب و تصویری از روزهای آغازین پس از انقلاب نیز حذف نیروهای انقلاب را به خوبی نمایان میکند.
نکته ی جالب، تاسف برانگیز و عبرت آموز این است که کسانی که خود به حذف دیگر انقلابیون مشغول بودند و تا همین چند سال پیش نیز قدرت فوق العاده ای در ساختار حکومت ایران داشتند، این روزها به سادگی از ساختار قدرت در ایران پس زده می شوند و جایشان را کسانی میگیرند که برخی از آنها فعالیت شفافی در راستای انقلاب اسلامی ایران نداشته اند، اما امروز از مدعیان اصلی انقلاب به شمار می آیند.
اکبر هاشمی رفسنجانی مهم ترین و پر نفوذترین فردی است که تا اواخر دهه ی هفتاد، جایگاه محکم و قدرتمندی در ساختار حکومت ایران داشت و این روزها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و در آستانه ی حذف از حکومت ایران است. کسی که به روایت مستندات تاریخی، از حذف نیروهای میانه رو ملی-مذهبی در اوایل دوران انقلاب، چندان ناراضی به نظر نمی رسید:
با اینکه این روزها به نظر میرسد آقای هاشمی با توجه به سخنان اخیرشان همراه با خواست مردم ایران هستند، با اینکه در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم و در مجلس خبرگان چهارم با اکراه به وی رای داده ام تا به انحصارطلبان و اقتدارگرایان امروز «نه» بگویم، اما هیچ گاه نتوانسته ام به هاشمی و خاندانش اعتماد کنم. فکر میکنم اگر بحث اختلافات و مناظرات اخیر در داخل حکومت ایران، دامن شخص آقای هاشمی و خانواده اش را نمی گرفت، وی قدم در راه کنونی اش نمی گذاشت.
شاید بهتر باشد در زمانی که به اتحاد و همدلی نیاز داریم تا به خواسته های به حقمان برسیم، این حرفها گفته نشوند، اما نمی توانم نگویم! نمی توانم نگویم که هر چه تلاش می کنم نمی توانم به هاشمی اعتماد کنم. اما با تمام این حرفها و ناخشنودی ها، به نظرم تا زمانی که او می خواهد در جبهه ی ما باشد، باید از وی استقبال کنیم و برای اجرای خواسته هایمان از وی کمک بگیریم. شاید او هم به اشتباهاتی که کرده پی برده و می خواهد جبران مافات کرده باشد. بگذریم از اینکه به نظرم هر چقدر هم که اقدامات مثبت انجام دهد، اقدامات انحصار طلبانه اش در زمان در اختیار داشتن زمام امور جبران و از تاریخ ایران و اذهان مردم ایران زدوده نخواهد شد.
———————————-
پانوشت ۱: تصویر مربوط به درگیری انقلابیون افراطی با دکتر معین فر و هاشم صباغیان از نیروهای ملی – مذهبی و میانه رو انقلاب در دوره ی اول مجلس است. به لبخند آقای هاشمی خوب توجه کنید!
پانوشت ۲: تصویر را از صفحه ی ۵۱ شماره ی ۴۰ مرحوم هفته نامه ی شهروند امروز برداشته ام.