بایگانی برچسب: s

آلارمیسم

«انتخاب میان حفظ و نابودی محیط‌ زیست، همیشه انتخاب میان مرگ‌ و بقا هم هست و این واقعیتی است که آدم‌های ایدئولوژیک سخت می‌فهمند. چون یک امتیاز ضمنی ایدئولوژیک‌بودن – که مارکس از قلم می‌اندازد – این است که آدم همیشه وجدانی آسوده دارد: اگر اشکالی هست، همیشه تقصیر دیگران است، چون مواهب ایدئولوژی او را نمی‌فهمند. محال است آدم ایدئولوژیک تصور کند خطایی در ایدئولوژی‌اش باشد، بی‌خبر از آن‌که خطای اصلی اصلاً در ایدئولوژیک‌بودن است»

بخشی از یادداشت «آلارمیسم – حفاظت از محیط زیست در دوره‌ی ما به ایدئولوژی تبدیل شده است»، نوشته‎ی «مدیا کاشیگر»، ماهنامه‌ی اندیشه‌ی پویا، شماره‌ی ۲۱، آبان ۱۳۹۳

هفت، به پیش

حدود ۴ ماهه که فرصت نوشتن پیدا نکرده‌ام. در طول روز که کار بی‌برنامه‌ی شرکت که بدجوری هم خسته‌م کرده؛ شب هم که خونه و لذت کنار خونواده بودن و سروکله زدن با یاسمین معمولاً بدون وقفه؛ آخر شب‌ها قبل خواب هم که به زحمت کتابی و بعد هم خواب و فردا و دوباره روز از نو؛ یه مدت هم که درگیری مقاله و سر پیری معرکه‌گیری؛ از اون طرف دغدغه‌ی آلودگی هوا و دغدغه‌ی همیشگی و بی‌انتهای آینده‌ی خودمون و یاسمین توی این کشور نفرین‌شده‌ی لعنتی؛

با همه‌ی این سختی‌ها و خوشی‌ها و دغدغه‌ها، وقتی فکر می‌کنم که هفتمین سال زندگی مشترکمون رو پریروز شروع کردیم، کلاً حس خوب بهم میده و سختی‌ها آسون میشه و خوشی‌ها و شادی‌هام چند برابر میشه و انرژیم رو برای رو به جلو حرکت کردن و تلاش کردن بیشتر می‌کنه. امیدوارم توی این هفتمین سال زندگیمون، برنامه‌هایی که مدت‌هاست توی ذهنمون داریم و فرصت نمی‌کنیم بهشون برسیم رو بتونیم به خوبی پیاده کنیم.

خوشحالم

دغدغه های ذهنی

داشتم به بیشترین برچسب های مطالبی که توی وبلاگ نوشته شده نگاه می کردم (ستون وسط  وبلاگ، زیر عنوان برچسب ها) مشغله های ذهنی ام توی این چند وقت برام خیلی جالب بود:

۱- انتخابات: ۱۷ مطلب

۲- زندگی: ۱۱ مطلب

۳- ریاست جمهوری، دانشگاه : ۱۰ مطلب

۴- ایران، درس: ۸ مطلب

۵- انتخابات دهم، خاتمی: ۷ مطلب

۶- کار: ۶ مطلب

۷- امید: ۵ مطلب

برام جالبه که زندگی و درس و کار که احتمالا در بیشتر کشورهای دنیا، مهم ترین دغدغه های ذهنی مردم یا حداقل همسن و سالهای من هستند، در بین دغدغه های ذهنی من در مورد انتخابات و وضعیت کشورمون محو شده! باز خوبه که زندگی دومین دغدغه ی ذهنی ام بوده

به امید روزهای بی دغدغگی

حدود ساعت ۱۹:۳۰، از سرکار یا دانشگاه میرسیم خونه، خسته و داغون. از قبل از ۸ صبح از خونه زدیم بیرون، دنبال کار و درس و مقاله و پروژه و هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه*. بدن و چشمامون دیگه نا نداره، در حالی که میدونیم باید هنوز مثل ۳-۴ روز دیگه ی هفته، تا ساعت ۲ نصف شب به درس و پروژه برسیم. یه چیزکی درست میکنیم و میخوریم. بعد میایم یه کم اخبار نگاه کنیم، پارازیت قشنگی که از اول این هفته شروع شده، اجازه نمیده. اعصابمون خرد میشه. به همدیگه یه نگاهی میکنیم، چشمای جفتمون برق میزنه، دی وی دی پلیر رو روشن میکنیم و شروع میکنیم «لاست» دیدن. تا حدود ساعت ۱ که دیگه حتی حال «لاست» رو هم نداریم.

میریم میخوابیم به امید روزهایی که یا درس نباشه یا کار! و فقط از سر کار یا دانشگاه برگردیم خونه و بدون دغدغه، بتونیم فیلم ببینیم، کتاب بخونیم، بشینیم حرف بزنیم. به امید روزایی که توی تعطیلی هاش بریم پارک قدم بزنیم، مثل ۲-۳ سال پیش بریم کوه و هر چی ورزش کردیم رو با یه آبگوشت موقع ناهار توی یکی از رستوران های توی کوه جبران کنیم.

این با هم بودن، با «آزاده» بودن، تنها دلیل تحمل این روزا و داشتن امید به روزای بهتر و بی دغدغه ی آینده ست. با تمام این فشارها و پر دغدغگی ها!!!، به من که داره خوش میگذره

————————————————————————-

* به یاد گذشته ها که توی هر بند نوشته هام مینوشتم «هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه»

پی نوشت ۱: دارم تبدیل میشم به یه مینیمال نویس احمق بی خاصیت

پی نوشت ۲: منظورم این نبود که مینیمال نویس ها احمقند یا بی خاصیت! منظورم اینه که من دارم اینجوری میشم

پی نوشت ۳: بزرگترین آرزوی این روزهامون شده از بین رفتن دغدغه ی همزمان کار و درس