قرار بود کنکور، جمعه ۱۲ و شنبه ۱۳ بهمن برگزار بشه. ما هم واسه ی یکشنبه، ۱۴ بهمن، بلیط گرفته بودیم. سرما و یخ بندون شدیدی همه جا رو گرفت. امتحانات دانشگاه ها به هم خورد و کنکور هم عقب افتاد، فکر کنم تا هفته ی اول اسفند! اما بی قرار بودیم. کنکور چیه؟ درس چیه؟ گور بابای درس و کنکور! این همه برنامه ریزی کردیم از قبل. حالا اگه کنکور عقب افتاد، که نباید زندگی رو، به هم رسیدن رو، عقب انداخت. دل رو زدیم به دریا و همون ۱۴ بهمن حرکت کردیم. صبح ۱۵ بهمن رسیدیم مشهد. همون شب رفتیم خونه ی آزاده اینا. صحبت ها رو نهایی کردیم. سه شنبه ۱۶ بهمن رفتیم آزمایشگاه و کلاس مشاوره. صبح چهارشنبه ۱۷ بهمن، سرحال تر وقبراق تر از هر صبح دیگه ای از خواب پا شدم. بالاخره اون همه انتظار داشت تموم میشد. رسما «یک» شدیم. شاد شاد بودیم (و هستیم البته). دیگه بعدش (کنکور و درس و …) چندان مهم نبود. گرچه نتایج همه ی اون ها هم، از دید ما، خوشبختانه خوب شد.
دو روز پیش، دومین سالگرد رسمی شدن «ما» رو جشن گرفتیم. پر از انرژی بودم. شادِ شاد از دو سال همراهی لحظه به لحظه …
هنوز هم شادِ شادم …